بخش پنجم : يادداشت تحريفات در واقعه تاريخى عاشورا

1 - تحريف از ماده حرف است و به معنى منحرف كردن و كج كردن يك چيز از مسير و مجراى اصلى است .
تحريف بر دو نوع است : لفظى و قالبى و پيكرى , ديگر معنوى و روحى , همچنانكه صنعت مغالطه نيز بر دو قسم است : لفظى و معنوى .
تحريف و مغالطه سابقه تاريخى دارد . قرآن كريم از تحريف كتب آسمانى گذشته سخن مى گويد كه در ورقه هاى[ ( تحريف كلمه] ( يادداشت كرديم . ( 1 ) تحريف همانطور كه از نظر نوع بر دو قسم است : لفظى و معنوى , از نظر عامل يعنى محرف نيز بر دو قسم است : يا از طرف دوستان است يا از طرف دشمنان . به عبارت ديگر يا منشاش جهالت دوستان است و يا عداوت دشمنان . همچنانكه از نظر موضوع يعنى محرف فيه نيز بر چند قسم است : يا در يك امر فردى و بى اهميت است مانند يك نامه خصوصى , و يا در يك اثر با ارزش ادبى است و يا در يك سند تاريخى اجتماعى است مثل جعل كتابسوزى اسكندريه , و يا در يك سند اخلاقى و تربيتى و اجتماعى است .
2 - مرحوم آيتى در سخنرانى پنجم[ ( بررسى تاريخ عاشورا] ( مى گويد اسارت اهل بيت عامل بزرگى بود براى اينكه حقيقت وقايع عاشورا به مردم گفته شود و حقيقت قلب نشود .
در سخنرانى ششم صفحه 151 مى گويد[ : ( بايد توجه داشت كه تاريخ نهضت ابا عبدالله الحسين عليه السلام نسبت به بسيارى از فصول تاريخ از تحريف مصون و محفوظ مانده است] ( . و مخصوصا فجيع بودن اين فصل تاريخ از نظر كسانى كه قضيه را از جنبه فجيع بودن آن مطالعه كرده اند , و عظيم بودن آن و قابل تكريم و احترام بودن آن از نظر كسانى كه اين قضيه را از آن جهت مورد مطالعه قرار داده اند خود سبب شده است كه اهتمام عظيمى به ثبت جزئيات واقعه بشود . پس جزئيات واقعه بازگوئى شده است و ثبت شده است . از اين جهت امثال طبرى , ابن واضح ( يعقوبى ) , شيخ مفيد , ابوالفرج اصفهانى , كه در قرون دوم و سوم و چهارم مى زيسته اند , جزئيات وقايع را با نقل از روات موثق نقل كرده اند .
مرحوم آيتى اصرار دارد ( ص 168 ) كه اهتمام زنان اهل بيت به خطبه و خطابه در فرصتهاى مختلف , با بودن امام على بن الحسين , همه براى اين بوده كه مانع تحريف حادثه كربلا بشوند ( چه تحريف لفظى و چه تحريف معنوى ) و خواستند نگذاريد اين حادثه قلب و تحريف بشود . متن آنچه واقع شده بود , به صورت خطبه و خطابه بيان كردند و هدف امام را هم تشريح كردند .
3 - مرحوم آيتى در آغاز سخنرانى 9 ( ص 175 ) ضمن اشاره به ارزش خطب و سخنان اهل بيت مى گويد[ : ( امروز مى توان واقعه كربلا را از روى خطبه هاى امام و اهل بيت كه در مكه و بين راه حجاز و عراق و كربلا و كوفه و شام و مدينه ايراد كرده اند و از روى سخنانى كه در پاسخ پرسشهاى اين و آن گفته اند و از روى رجزهايى كه خود امام و اصحاب او روز عاشورا در مقابل دشمن خوانده اند و در ماخذ معتبر ثبت و ضبط شده است , و از روى نامه هايى كه ميان امام و مردم كوفه و بصره رد و بدل شده و نامه اى كه يزيد به ابن زياد نوشته و نامه هاى عمر بن سعد به ابن زياد و نامه ابن زياد به حاكم مدينه كه همه اش در تواريخ معتبر مضبوط است و به دست آيندگان هم خواهد رسيد و هميشه محفوظ خواهد ماند , از روى اين مدارك مى توان واقعه عاشورا را با تمام جزئيات كه روى داده است شرح و توصيف كرد و هيچ نيازى به مدرك و مأخذ ديگرى نيست] ( .
4 - از جمله تحريفات دشمن اينست كه در ابلاغى كه يزيد براى ابن زياد صادر مى كند مى نويسد[ : ( دوستان ( جاسوسان ) من اطلاع داده اند كه مسلم پسر عقيل به كوفه آمده تا در ميان مسلمانان ايجاد اختلاف كند] ( .
ايضا ابن زياد به خود مسلم پس از گرفتارى مسلم گفت[ : ( پسر عقيل ! مردم اين شهر آسوده خاطر بودند , تو آمدى و ميان آنها تفرقه افكندى و مردم را به جان يكديگر انداختى] ( .
اما مسلم در جواب ابن زياد گفت[ : ( چنين نيست , بلكه من خود به اين شهر نيامدم كه مردم را پراكنده سازم , مردم اين شهر به ما نامه ها نوشتند و در آن نامه ها يادآور شدند كه پدرت[ ( زياد] ( نيكان آنها را كشت و خونشان را ريخت و چون بيدادگران و زورگويان دنيا با آنها رفتار كرد . ما آمديم تا عدالت را برقرار سازيم و مردم را به حكم قرآن مجيد دعوت كنيم] ( .
به هر حال اين تحريف نگرفت و مورخى در جهان پيدا نشد كه آنچنان قضاوت كند . تنها قاضى ابن العربى اندلسى بود كه گفت : . . .
5 - اما تحريفاتى كه لفظا يا معنى در حادثه عاشورا شده است : تحريفات لفظى ( 1 ) : الف - داستان شير و قصه ( 2 ) كه متأسفانه در[ ( كافى] ( نيز
آمده است .
ب - داستان عروسى قاسم كه ظاهرا خيلى مستحدث است و از زمان قاجاريه تجاوز نمى كند . ( از زمان ملا حسين كاشفى است . ) ج - داستان فاطمه صغرى در مدينه و خبر بردن مرغ به او .
د - داستان دختر يهودى كه افليج بود و قطره اى از خون ابا عبدالله به وسيله يك مرغ به بدنش چكيد و بهبود يافت .
ه - حضور ليلى در كربلا و امر حضرت به او كه برو در يك خيمه جداگانه موى خود را پريشان كن , و شعر : نذر على لئن عادوا و ان رجعوا { لازرعن طريق الطف ريحانا و اشعارى از اين قبيل : ليلى زغم اكبر . . .
خيز اى بابا از اين صحرا رويم { نك به سوى خيمه ليلا رويم و - داستان طفلى از ابى عبدالله كه در شام از دنيا رفت و بهانه پدر مى گرفت و سر پدر را آوردند و همانجا وفات كرد . ( رجوع شود به[ ( نفس المهموم] ( .
ز - آمدن اسرا به كربلا در اربعين و اينكه به دوراهى عراق و مدينه رسيدند , از[ ( نعمان بن بشير] ( خواستند كه آنها را به كربلا ببرد , و اينكه آنچه در اربعين حقيقت دارد زيارت جابر است و عطيه عوفى . اما عبور شهدا از كربلا و ملاقات امام سجاد با جابر افسانه است .
ح - هشتصد هزار نفر بودن لشكر عمر سعد بلكه يك ميليون و ششصد هزار نفر , هفتاد و دو ساعت بودن روز عاشورا , به 256 يك حمله ده هزار نفر را كشتن , تا برسد به اينكه نيزه هاشم مرقال هجده گز و نيزه قاتل قاسم هجده گز و نيزه سنان شصت گز بود .
ط - روضه هايى كه در آنها اظهار تذلل پيش دشمن است , از قبيل التماس كردن براى آب .
ى - داستان طفلى كه در حين اسارت گردنش را بسته بودند و سوار مى كشيد تا طفل خفه شد .
اما تحريفات معنوى : الف - اولين تحريف اين بود كه اين حادثه را يك حادثه استثنائى و ناشى از يك دستور محرمانه و خصوصى دانستند . امام حسين فداى گناهان امت شد ! او كشته شد تا گناهان امت بخشيده شود ! بدون شك اين يك فكر مسيحى است كه در ميان ما نيز رايج شده است . اين فكر است كه امام حسين را به كلى مسخ مى كند و او را به صورت سنگر گنهكاران در مىآورد , قيام او را كفاره عمل بد ديگران قرار مى دهد : امام حسين كشته شد كه گنهكاران از عذاب الهى بيمه شوند ! جوابگوى معصيت معصيتكاران باشد . ( 1 ) ( به شخصى گفتند تو چرا نماز نمى خوانى , روزه نمى گيرى , مشروب مى خورى ؟ گفت من ؟ ! شب جمعه در هيئت , سينه سه ضربه مرا نديدى ؟ ! آقاى بروجردى هر چه خواستند سردسته هاى قمى را از بعضى كارها منع كنند قبول نكردند , گفتند ما همه سال جز يك روز مقلد شما هستيم . ) چيزى كه هست فرق ما با مسيحيان اينست كه مى گوئيم يك بهانه اى
257 لازم است , به قدر بال مگسى اشك بريزد و همان كافى است كه جواب دروغگوئيها , خيانتها , شرابخواريها , رباخواريها , ظلمها و آدمكشيها بشود ! مكتب امام حسين بجاى اينكه مكتب احياء احكام دين باشد , مكتب اشهد انك قد اقمت الصلاة و آتيت الزكاة و أمرت بالمعروف و نهيت عن المنكر باشد , و همانطور كه خودش فرمود : اريد ان آمر بالمعروف , و انهى عن المنكر , مكتب ابن زياد سازى و يزيد سازى شد .
در اين زمينه است كه افسانه ها ساخته شده از قبيل داستان مردى كه سر راه را مى گرفت و آدمها را مى كشت و لخت مى كرد , اطلاع پيدا كرد كه قافله اى از زوار حسينى امشب از فلان نقطه عبور مى كنند , در گردنه اى كمين كرد و در حالى كه انتظار مى كشيد خوابش برد و قافله آمد و گذشت و او متوجه نشد . قافله كه مى گذشت , گرد و غبار بلند شده بود و روى لباسها و بدن او نشست . در همين حال خواب ديد كه قيامت بپا شده و او را هم كشان كشان به طرف جهنم مى برند به جرم خونهاى نا حقى كه ريخته و مالهايى كه دزديده و امنيتى كه سلب كرده است ( زيرا از نظر اسلام اينها محارب خوانده مى شوند و انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله . . . ان يقتلوا أو يصلبوا أو تقطع ايديهم ( 1 ) . . . رجوع شود به تفسير آيه و به بحث فقهى مطلب ) ولى همينكه به نزديك جهنم رسيد , جهنم از قبول او امتناع كرد و امر شد او را برگردانيد زيرا اين كسى است كه در وقتى كه در خواب بوده , غبار زوار حسينى بر روى او نشسته است !
فان شئت النجاة فزر حسينا { لكى تلقى الاله قرير عين فان النار ليس تمس جسما { عليه غبار زوار الحسين ( 1 ) پس وقتى كه غبار زوار حسين بر روى يك دزد جانى بنشيند او را نجات دهد , خود زوار چه مقام و درجه اى دارند ! و حتما بالاتر از ابراهيم خليل خواهند بود ! به قول شاعر : من خاك كف پاى سگ كوى كسى ام { كو خاك كف پاى سگ كوى تو باشد و به قول شاعر اصفهانى مردى را در قيامت مىآورند و ملائكه غلاظ و شداد او را به محضر عدل الهى مى برند و هى به گناهان او شهادت مى دهند و مورد توجه فرشته مأمور رسيدگى[ واقع] نمى شود , مى گويند : شكمها پاره كرده است , . . . ديوان مكرم صفحه 133 : اگر اين مرده اشكى هديه كرده { و لش كن گريه كرده عصيان گر معصيت يا خفيه كرده { ولش كن گريه كرده نماز اين بنده عاصى نكرده { مه حق روزه خورده ولى يك ناله در يك تكيه كرده { ولش كن گريه كرده اگر پستان زنها را بريده { شكمهاشان دريده هزاران مرد رابى خصيه كرده { ولش كن گريه كرده اگر از كودكان شيرخواره { شكمها كرده پاره به دسته گريه هاى نسيه كرده { ولش كن گريه كرده خوراك او همه مال يتيم است { گناه او عظيم است خطا در شهر و هم در قريه كرده { ولش كن گريه كرده اگر بر ذمه او حق ناس است { خدا را ناشناس است براى خود جهان را فديه كرده { ولش كن گريه كرده به دست خود زده قداره برفرق { به خون خود شده غرق تن خود زين ستم بى بنيه كرده { ولش كن گريه كرده نمى ارزد دو صد تضييع ناموس { به يك سبوح و قدوس اگر اشكى روان بر لحيه كرده { ولش كن گريه كرده 6 - قبلا گفتيم عامل تحريف دو چيز است . اكنون مى گوئيم عامل تحريف چند چيز است :
الف - اغراض دشمنان اين وقايع كه كوشش مى كنند اينها را قلب و تحريف كنند , چنانكه نمونه اش را در نمره 4 ديديم .
ب - حس اسطوره سازى و قهرمان سازى خيالى كه در بشر وجود دارد كه قبلا به آن اشاره شد و آقاى دكتر شريعتى در سخنرانى عيد غدير , مبناى توجه بشر را به اساطير به نحو احسن بيان كردند . و گفتيم همين حس است كه على را آنجا مى برد كه جبرئيل از آسيب شمشير على چهل روز نمى تواند بالا برود , و ضربت على آنچنان نرم و برنده صورت مى گيرد كه خود[ ( مرحب] ( متوجه نمى شود و به على مى گويد : يا على ! اينهمه كه از تو تعريف مى كنند , همه زور و هنر تو همين است ؟ ! على مى گويد خودت را يك تكان بده تا ببينى چه خبر است . تا تكان مى خورد نيمى به اين طرف و نيمى به آن طرف مى افتد !
ج - در خصوص حادثه عاشورا يك عامل خاصى هم دخالت كرده است و آن اينكه به خاطر فلسفه خاصى از طرف پيشوايان دين توصيه شده كه اين جريان به عنوان يك مصيبت يادآورى شود و مردم بر آن بگريند . فلسفه اين تذكر و گريستن و گرياندن , احياء اين خاطره است و فلسفه احياء آن اينست كه هدف كلى اين نهضت براى هميشه زنده بماند و امام حسين هر سال در ميان مردم به اين صورت ظهور كند و مردم از حلقوم او بشنوند كه : الا ترون ان الحق لا يعمل به , و ان الباطل لا يتناهى عنه , مردم هميشه بشنوند : لا ارى الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما , مردم بشنوند اين ندايى را كه با حماسه سروده شده است و ببينند اين تاريخى را كه با خون نوشته شده است .
ولى اين مطلب بدون توجه به هدف گريستنها و گرياندنها , خود گريستن موضوع شده است , بلكه هنر مخصوص شده است . گريز زدن خود يك هنرى است در ميان اهل منبر و روضه خوان ها . قهرا براى اينكه مردم بهتر و بيشتر گريه كنند , و به ظاهر براى اينكه اجر و ثواب بيشترى پيدا كنند , روضه هاى دروغ جعل شد . مردم ما هم فعلا مثل چايخورهايى كه به چاى پررنگ عادت كرده باشند كه چاى كمرنگ آنها را نمى گيرد , به روضه هاى خيلى داغ و پرحاشيه عادت كرده اند و اين خود عاملى شده كه اجبارا عده اى از اهل منبر براى اينكه مردم گريه بكنند , روضه هاى دروغ , و اگر بخواهيم محترمانه بگوئيم , روضه هاى ضعيف مى خوانند .
اينجا دو داستان دارم : مى گويند يكى از علماء آذربايجان هميشه از روضه هاى بى اصلى كه خوانده مى شد رنج مى برد و به اهل منبر اعتراض مى كرد . معمولا مى گفت اين زهر مارها چيست كه شما مى خوانيد ؟ ! ولى كسى به سخنانش گوش نمى كرد , تا آنكه يك دهه خودش در مسجد خودش روضه گرفت و بانى هم خودش بود . با روضه خوان شرط كرد كه به اصطلاح خودش از آن زهر مارها قاطى نكند . روضه خوان گفت : آقا ! من حرفى ندارم ولى بدانيد كه مردم گريه نمى كنند . گفت : تو چكار دارى ؟ ! در مجلس من نبايد از آن زهرمارى ها يعنى روضه هاى دروغ خوانده شود . مجلسى بپا شد . آقا خودش در محراب , و منبر هم كنار محراب . منبرى وارد روضه شد ولى هر چه خواست با روضه راست مردم گريه كنند نشد . آقا خودش هم دست را به پيشانى گذاشته بود و ديد عجب ! مجلس خيلى يخ شد , و لا بد با خود گفت الان مردم عوام خواهند گفت علت اينكه روضه آقا نمى گيرد اينست كه نيت آقا صاف نيست و مريدها خواهند پاشيد . يواشكى سرش را به طرف منبر برد و گفت قدرى از آن زهر مارى ها قاطيش كن .
داستان ديگر اينكه : در يكى از شهرستانها براى اولين بار يك روضه منفصلى شنيدم درباره داستان زنى كه در زمان متوكل رفت به زيارت ابا عبدالله ( ع ) , و مانع مى شدند و دست مى بريدند , تا عاقبت آن زن با شرح مفصلى كه يادم نيست , به دريا انداخته مى شود و فرياد مى كند : يا اباالفضل ! به فريادم برس . سوارى پيدا مى شود و مىآيد و به زن مى گويد : ركابم را بگير ! زن مى گويد : چرا دست دراز نمى كنى و مرا نمى گيرى ؟ مى گويد : آخر من دست در بدن ندارم .
پس معلوم مى شود خود مردم هم عاملى براى اين جعل و تحريف ها هستند .
بسيارى از زبان حال ها , زبان حال نيستند[ . اين شعر] : اى خاك كربلا تو به من ياورى نما { چون نيست مادرى تو به من مادرى نما يعنى چه ؟ ! نه امام چنين كلماتى به زبان آورده و نه شايسته شأن امام است , بلكه شايسته هيچ مردى نيست . يك مرد پنجاه و هفت ساله فرضا بخواهد از تنهايى و غربت بنالد , مادر را نمى خواند . مادر را خواندن در شأن يك بچه است كه هنوز احتياج به دامن مادر دارد . اين سنين وقتى است كه معمولا فرزندان پناه مادران هستند .
كتاب[ ( ل…ل… و مرجان] ( كه در نوع خود كتاب بى نظيرى است و از يك تبحر واقعى مؤلف مرحومش حكايت مى كند , بحث خود را در دو قسمت قرار داده است و از عهده هر دو نيكو بر آمده است : اخلاص , صدق .
در بحث صدق , صفحه 82 , آيات مربوطه را نقل مى كند . اول آيه : فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عندالله ليشتروا به ثمنا قليلا فويل لهم مما كتبت ايديهم وويل لهم مما يكسبون . ( 1 ) سپس آيات افتراى كذب را نقل مى كند كه زياد است . ( 2 )
7 - در صفحه 92 به بعضى دروغهاى روضه خوان ها اشاره مى كند از قبيل : الف - پس از رفتن على اكبر به ميدان و برگشتن , امام به مادرش ليلى فرمود برخيز و برو در خلوت دعا كن براى فرزندت كه من از جدم شنيدم مى فرمود : دعاى مادر در حق فرزند مستجاب مى شود .
ب - حضرت زينب در حالت احتضار آمد به بالين امام فرمقها بطرفه فقال لها اخوه : ارجعى الى الخيمة فقد كسرت قلبى , وزدت كربى ! ( 1 ) .
ج - امام چند بار به دشمن حمله كرد و هر نوبت ده هزار نفر را كشت ! 8 - در صفحه 142 اشتباه شيخ مفيد را نقل مى كند در جراحت برنداشتن على عليه السلام , و در صفحه 149 داستان عبور اسرا را از كربلا در مراجعت از شام نقل مى كند كه[ ( لهوف] ( متفرد به آن است و فقط پس از او[ ( ابن نما] ( در[ ( مثير الاحزان] ( نقل كرده است . تأليف اين كتاب , بيست و چهار سال بعد از وفات سيد واقع شده است .
9 - در صفحه 163 از كتاب[ ( محرق القلوب] ( آخوند ملا مهدى نراقى نام مى برد كه مشتمل بر بعضى اكاذيب است از آن جمله : ( 2 ) [ - 1 پس حضرت با گوشه چشم به وى نگاهى انداخت و فرمود : به خيمه بازگرد كه دلم را شكستى و غمم را افزودى] .
2 - اين داستان به طول و تفصيل در[ ( روضة الشهدا] ( ى كاشفى آمده و [ ( محرق 264 [ ( چون بعضى از ياران به جنگ رفته شهيد شدند , ناگاه از ميان بيابان سوارى مكمل و مسلح پيدا شد , مركبى كوه پيكر سوار بود , خود عادى ( 1 ) فولاد بر سر نهاده و سپر مدور به سر كتف در آورده و تيغ يمانى جوهردار چون برق لامع حمايل كرده و نيزه هجده ذرعى ( ! ) در دست گرفته و ساير اسباب حرب را برخود آراسته كالبرق اللامع و البدر الساطع به ميان ميدان رسيد و بعد از[ ( طريد و جولان] ( ( 2 ) , روى به سپاه مخالف كرد و گفت : هر كه مرا نشناسد بشناسد : منم هاشم بن عتبة بن أبى وقاص پسر عم عمر سعد . پس روى به امام حسين كرد و گفت : السلام عليك يا ابا عبدالله اگر پسر عمم عمر سعد] ( . . . .
10 - در صفحه 166 اشاره مى كند به كتابهاى برغانيهاى قزوينى كه مشتمل بر برخى اكاذيب است .
11 - در صفحه 167 مى گويد : در ايام مجاورت كربلا و استفاده از محضر علامه عصر شيخ عبدالحسين طهرانى , سيد عرب روضه خوانى از[ ( حله] ( آمد و پدرش از اين طايفه بود و اجزاء ( جمع جزوه ) كهنه اى از ميراث پدر داشت . اول و آخر نداشت . در حاشيه اش نوشته بود از تأليفات فلان عالم از علماى جبل عامل از شاگردان صاحب معالم است . غرض , آن سيد استعلام حال آن كتاب نمود . مرحوم شيخ عبدالحسين اولا در احوال آن عالم كتابى در مقتل نيافت , ثانيا خود كتاب را مطالعه كرد و ديد آنقدر اكاذيب دارد كه ممكن نيست از عالمى باشد . لذا آن سيد را نهى كرد از نشر و نقل از آن . ولى بعد همين كتاب به دست مرحوم در بندى افتاد و مطالب آنرا در كتاب[ ( اسرار الشهادة] ( نقل كرد و بر عدد اخبار و اهيه مجعوله بى شمار آن افزود .
در[ ( اسرار الشهادة] ( ( 1 ) مى نويسد : عدد لشكريان كوفه به ششصد هزار سواره و دو كرور پياده ( يك ميليون و ششصد هزار] ( مى رسيده است .
12 - در صفحه 168 مى گويد : مرحوم دربندى مشافهة نقل كرد كه من در ايام سابقه شنيدم كه فلان عالم گفت يا روايتى نقل كرد كه روز عاشورا هفتاد ساعت بود و من در آنوقت غريب شمردم و متعجب شدم از نقل آن و لكن حال كه تأمل در وقايع روز عاشورا كردم خاطر جمع يا يقين كردم كه آن نقل , راست , و آنهمه وقايع نشود مگر در آن مقدار از زمان .
13 - در صفحه 169 : شخصى در شهر كرمانشاه خدمت عالم كامل جامع فريد آقا محمد على صاحب[ ( مقامع] ( و غيره قدس الله روحه رسيده و عرض كرد : در خواب مى بينم به دندان خود گوشت بدن مبارك حضرت سيد الشهدا عليه السلام را مى كنم . آقا او را نمى شناخت , سر به زير انداخت و متفكر شد . پس به او فرمود : شايد روضه خوانى مى كنى ؟ عرض كرد : بلى . فرمود : يا ترك كن يا از كتب معتبره نقل كن .
14 - در ص 170 مقدمه براى نقل نمونه اى از اكاذيب روضه خوان ها جريان مسناى بنى اسرائيل و تلمود را كه سينه به سينه به يهوديان رسيد و جمع آورى شد ذكر مى كند و تمثيل مى كند به صدور الواعظين و لسان الذاكرين .
15 - در صفحه 174 عبارت و بيانى در دنبال مطلب فوق دارد , مى گويد : [ ( لكن مسناى يهود كتاب معين و معهودى است كه به ملاحظه آن دو تفسير ( شروح مسنا ) از زيادى و نقصان مصون و محروس است , و اما روايات مسناى اين امت داراى قوه قويه نباتيه است كه چون از مجموعه اى ديگر نقل كند فورا نمو كند و با بركت شود و شاخه ها و برگهاى تازه با طراوت و نضارت براى آن پيدا[ شود] و چون در سير به منزل منابر برسد و موسم نقل آنها برسد قوه حيوانيه در او ظاهر گردد و بال و پر پيدا كند و چون طير خيال در هر لمحه به جهات مختلفه پرواز كند . و ما به جهت مثال به پاره اى از آنها اشاره كنيم به اينكه مختصرى از او نقل كنيم] ( . قبلا سه فقره نقل شد , لهذا از شماره چهار شروع مى كنيم : 16 - د - صفحه 175 : افسانه اى راجع به حضرت امير پس از ضربت خوردن .
ه - افسانه يكى از قاصدان كوفه كه نامه اى آورد براى امام حسين و جواب خواست . حضرت سه روز مهلت خواستند , روز سوم عازم سفر شدند . آن شخص گفت : برويم ببينيم جلالت شأن پادشاه حجاز را كه چگونه سوار مى شود . آمد ديد حضرت بر كرسى نشسته , بنى هاشم دورش را گرفته و مردان ايستاده و اسبان زين كرده و چهل محمل كه همه را به حرير و ديباج پوشانيده اند . . .
تا عصر عاشورا كه عمر سعد امر كرد شتران بى جهاز را حاضر كردند براى سوار شدن اسيران . . .
و - صفحه 177 : حضرت زينب در شب عاشورا به جهت هم و غم و خوف از اعداء در ميان خيمه ها سير مى كرد براى استخبار حال اقربا و انصار , ديد[ ( حبيب بن مظهر] ( اصحاب را در خيمه خود جمع كرده و از آنها عهد مى گيرد كه فردا نگذارند احدى از بنى هاشم قبل از ايشان به ميدان برود . .
. آن مخدره مسرورا آمد پشت خيمه ابوالفضل , ديد آنجناب نيز بنى هاشم را جمع كرده و به همان قسم از ايشان عهد مى گيرد كه نگذارند احدى از انصار پيش از ايشان به ميدان برود . مخدره مسرور در خدمت حضرت رسيد و تبسم كرد . حضرت از تبسم او ( در اين وقت ) تعجب كرد و سبب پرسيد . آنچه ديده بود عرض كرد . . .
ز - داستان اينكه در روز عاشورا بعد از شهادت اهل بيت و اصحاب , حضرت به بالين امام زين العابدين عليهما السلام آمد . پس از پدر حال معامله آنجناب را با اعداء پرسيد . خبر داد كه به جنگ كشيد . پس جمعى از اصحاب را پرسيد . در جواب فرمود : قتل , قتل , تارسيد به بنى هاشم , و از حال جناب على اكبر و ابى الفضل س…ال كرد , به همان قسم جواب داد و فرمود : بدان در ميان خيمه ها غير از من و تو مردى نمانده است] ( .
صفحه[ : 178 ( اين قصه است و حواشى بسيار دارد و صريح است در آنكه آنجناب از اول مقاتله تا وقت مبارزت پدر بزرگوارش ابدا از حال اقرباء و انصار و ميدان جنگ خبرى نداشت] ( .
ح - داستان عزم رفتن اباعبدالله به ميدان جنگ و طلب كردن اسب سوارى و[ اينكه] كسى نبود اسب را حاضر كند[ : ( پس مخدره زينب رفت و آورد و آن حضرت را سوار كرد . بر حسب تعدد منابر , مكالمات بسيار بين برادر و خواهر ذكر مى شود و مضامين آن در ضمن اشعار عربى و فارسى نيز در آمده و مجالس را به آن رونق دهند و به شور درآورند] ( .
ظاهرا از آنجمله است اينكه حضرت زينب هنگام وداع , برادر را ايست داد و فرمود : وصيتى از مادرم به يادم افتاد . مادرم به من گفته در همچو وقتى حسينم را بگير و از طرف من زير گلويش را ببوس . از آنجمله است اينكه حضرت ديد اسب حركت نمى كند , هر چه نهيب مى زند اسب نمى رود , يكمرتبه مى بيند طفلى خودش را روى سم اسب انداخته است . ( اشعار معروف صفى عليشاه در بيان دو جاذبه عشق و عقل مربوط به جريان حضرت زينب در همين وقت است ) . بايد متوجه بود كه حضرت زينب حين وفات حضرت زهرا تقريبا پنجساله بوده است .
ط - صفحه 179 : زينب آمد به بالين ابا عبدالله ( ع ) در قتلگاه : و رأته يجود بنفسه و رمت بنفسها عليه و هى تقول : انت اخى , انت رجا…نا , انت كهفنا , انت حمانا . ( 1 ) ى - صفحه 179 : افسانه منسوب به[ ( ابو حمزه ثمالى] ( كه در خانه امام سجاد را كوبيد , كنيزكى آمد , چون فهميد ابو حمزه است خداى را حمد كرد كه او را رساند كه حضرت را تسلى دهد چون امروز دو مرتبه حضرت بيهوش شدند . پس ابوحمزه داخل شد و تسلى داد به اينكه شهادت در اين خانواده موروثى است , جد , پدر , عم , . . . امام فرمود : بلى , ولى اسارت در اين خانواده موروثى نبود . آنگاه شمه اى از حالت اسيرى عمه ها و خواهران بيان كردند .
يا - از[ ( هشام بن الحكم[ [ ( مطلبى] نقل كرده اند كه خلاصه اش اينست[ : ( در ايامى كه امام صادق ( ع ) در بغداد بودند , هر روز مى بايست در محضر امام باشم . روزى يكى از شيعيان , هشام را به يك مجلس عزا دعوت مى كند و او معتذر مى شود كه بايد در حضور امام باشم . او مى گويد : از امام اجازه بگير , و هشام مى گو يد : اسم اين مطلب را پيش امام نمى شود برد كه منقلب مى شود . او گفت : بى اجازه بيا . هشام گفت : اين هم ممكن نيست زيرا امام از من خواهد پرسيد . آخر كار هر طور بود هشام را برد . روز بعد امام جويا شد و بعد از تكرار فاش كرد . امام فرمود : گمان مى كنى من در آنجا نبودم يا در چنين مجالسى حاضر نمى شوم ؟ ! عرض كرد : شما را در آنجا نديدم . فرمود : وقتى كه از حجره بيرون آمدى , در محل كفشها چيزى نديدى ؟ عرض كرد : جامه اى در آنجا افتاده بود . فرمود : من بودم كه عبا بر سر كشيدم و روى زمين افتادم ! ( نظير اين افسانه است افسانه اى درباره امام سجاد ( ع ) كه در يك مجلس عزادارى شركت كرده بود و چراغها را خاموش كردند و بعد كه مجلس ختم شد و چراغها روشن شد , ديدند امام كفشهاى عزاداران را جفت كرده است ) .
17 - در صفحه 183 مى گويد[ : ( دو چيز است كه سبب تجرى اين جماعت بلكه بعضى از ارباب تأليف شده در نقل اخبار و حكايات بى اصل و مأخذ بلكه در بافتن دروغ و جعل اخبار و حكايات : اول : گفته اند در اخبار مدح ابكاء ننوشته كه به چه قسم بگريانيد و چه بخوانيد , و از اين ذكر نكردن معلوم مى شود هر چه سبب گريانيدن , وسيله سوزانيدن دل و بيرون آمدن اشك باشد ممدوح و مستحسن است . عليهذا اخبار منع كذب در غير مقام تعزيه دارى است .
به اين بيان مى توان بسيارى از معاصى كبيره را مباح بلكه مستحب كرد .
مثلا اخبار فضيلت ادخال سرور در قلب م…من . پس مثلا غيبت يا بوسه و زناى با بيگانه يا لواط اگر موجب ادخال سرور بشود جايز است] ( .
18 - در صفحه 186 مى گويد[ : ( يكى از ثقات اهل علم زد براى من نقل كرد كه وقتى از يزيد پياده رفتم به مشهد مقدس از آن راه بيابان ( كوير ) كه مشقت بسيار دارد . در مسير منازل وارد قريه اى از دهكده هاى خراسان شدم . قريب نيشابور چون غريب بودم رفتم به مسجد آنجا .
چون مغرب شد اهل ده جمع شدند و چراغى روشن كردند و پيشنمازى آمد و نماز مغرب و عشا را به جماعت كردند . آنگاه پيشنماز رفت بالاى منبر نشست , پس خادم مسجد دامن را پر از سنگ كرد و برد بالاى منبر نزد جناب آخوند گذاشت . متحير ماندم براى چيست ؟ ! آنگاه مشغول روضه خوانى شد . چند كلمه كه خواند خادم برخاست و چراغها را خاموش كرد . تعجبم بيشتر شد .
در اين حال ديدم بناى سنگ انداختن شد از بالاى منبر بر آن جماعت , و فريادها بلند شد , يكى مى گويد : اى واى سرم , ديگرى فرياد از بازو , سومى از سينه , و هكذا گريه ها و شيونها بلند شد . قدرى گذشت , سنگ تمام و آخوند مشغول دعا شد و چراغ را روشن كردند . مردم با سر و صورت خونين و ديده اشكبار رفتند . پس به نزد پيشنماز رفتم و از حقيقت اين كار شنيع پرسيدم . گفت : روضه مى خوانم و اين جماعت به غير از اين قسم عمل گريه نمى كنند . لابد بايد ( براى اينكه به ثواب گريه بر اباعبدالله برسند ) به اين نحو ايشان را بگريانم] ( .
19 - صفحه 187 - دوم[ : ( استقرار سيره علما در م…لفات خود بر نقل اخبار ضعيفه و ضبط روايات غير صحيحه در ابواب فضائل و قصص و مصائب , و مسامحه ايشان در اين مقامات , خصوص مقام اخير چنانكه مشاهد و محسوس است] ( .
مرحوم حاجى بعدا وارد بحث در مسأله تسامح در ادله سنن مى شود و فرق مى گذارد ميان حديث ضعيف و موهون , و مى گويد : آنچه قابل تسامح است احاديث ضعيفه است نه موهونه .
20 - در صفحه 193 مى گويد[ : ( قصه زعفر جنى و عروسى قاسم در[ ( روضه ] ( كاشفى , و دومى در[ ( منتخب] ( شيخ طريحى هم هست . منتخب طريحى مشتمل بر موهونهايى از قبيل زنده دفن كردن حضرت عبد العظيم در رى است ) ] .
21 - صفحه[ : 194 ( قصه عروسى , قبل از[ ( روضه] ( كاشفى در هيچ كتابى ديده نشده است . اما قصه زبيده و شهر بانو و قاسم ثانى در خاك روى و اطراف آن كه در السنه عوام دائر شده , پس آن از خيالات واهيه است . . . تمام علماى انساب متفقند كه قاسم بن الحسن عقب ندارد ( بلكه صغير بوده ) .
22 - صفحه 195 - مى گويد[ : ( مسعودى كه شيعه است و معاصر كلينى است , در[ ( اثبات الوصية] ( عدد كشتگان امام را به 1800 تن رسانده است آنهم به عبارت : و روى انه قتل بيده ذلك اليوم الفا و ثمانمائة . و محمد بن ابى طالب به هزار و نهصد و پنجاه نفر رسانده است . اما در كتابى كه هزار سال بعد نوشته شده ( اسرار الشهاده در بندى ) عدد مقتولين امام را به سيصد هزار و عدد مقتولين حضرت ابوالفضل را به بيست و پنج هزار و از سايرين نيز به بيست و پنج هزار نفر رسانده است] ( .
( اگر فرض كنيم امام در هر ثانيه يك نفر كشته باشد , سيصد هزار نفر مقدار هشتاد و سه ساعت و بيست دقيقه وقت مى خواهد كه باروز هفتاد و دو ساعت نيز قابل اصلاح نيست , و بيست و پنج هزار نفر اگر هر نفر در يك ثانيه كشته شود , شش ساعت و پنجاه و شش دقيقه و چهل ثانيه وقت مى خواهد . به علاوه جمعيت يك ميليون و ششصد هزار نفر در صحراى كربلا جا نمى گيرد . وسائل و اسبابش از كجا فراهم مى شود ؟ آنهم همه از مردم كوفه بودند , از حجاز و شام كسى نبود . ( 1 ) خداوند عقلى بدهد .
23 - در صفحه 202 اشاره مى كند به افسانه ديگرى كه ما نظر به آنچه قبلا نقل كرده ايم آنرا دوازدهم قرار مى دهيم : يب - روزى حضرت امير در بالاى منبر خطبه مى خواند . حضرت سيدالشهدا عليه السلام آب خواست . حضرت به قنبر امر فرمود آب بياور . عباس در آنوقت طفل بود , چون شنيد تشنگى برادر را , دويد نزد مادر و آب براى برادر گرفت در جامى و آنرا بر سر گذاشت و آب از اطراف مى ريخت . به همين قسم وارد مسجد شد . چشم پدر بر او افتاد , گريست و فرمود امروز چنين و روز عاشورا چنان . . .
البته قصه بايد در كوفه باشد زيرا سخن از خطابه و منبر است , و در آنوقت امام حسين يك مرد سى و چند ساله است و ممكن نيست در حضور جمع در حين خطبه پدر از پدر آب بخواهد . به علاوه در هيچ مدركى وجود ندارد .
يج - حضرت ابوالفضل در صفين هشتاد نفر را يكى پس از ديگرى به هوا انداخت كه هنوز اولى برنگشته بود و هر كدام برمى گشت , با شمشير دو حصه مى نمود . . .
يد[ - ( براى ذريه طاهره دوشيزگانى بهم بافتند خصوص براى حضرت ابى عبدالله ( ع ) , بعضى را در مدينه گذاشتند و بعضى را در كربلا شوهر دادند و بعضى را به جهت صدق كلام جبرئيل صغيرهم يميتهم العطش در كربلا از تشنگى بكشتند و بعضى را در قتلگاه شبيه عبدالله بن الحسن شهيدش كنند] ( . . .
.
24 - صفحه 208 : خاتمه در مذمت گوش دادن به اخبار كاذبه و حكايات و قصص دروغ مجالس تعزيه دارى . خداوند در مقام مذمت يهودان بلكه منافقين و بيان صفات خبيثه و افعال قبيحه ايشان مى فرمايد : سماعون للكذب اكالون للسحت . ( 1 ) درباره اهل بهشت مى فرمايد : لا يسمعون فيها لغوا و لا كذابا . ( 2 ) درباره اهل دوزخ كه در اين جهان به دروغ عادت كرده اند و در آخرت و موقف نيز ترك نكنند مى فرمايد : ويوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة كذلك كانوا ي…فكون . ( 3 ) ايضا : و يوم يبعثهم الله جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم و يحسبون انهم على شىء الا انهم هم الكاذبون . ( 4 ) ايضا : ثم لم تكن فتنتهم الا ان قالوا والله ربنا ما كنا 1 - سوره مائده , آيه[ . 42 به دروغ گوش دهند و حرام خورند] .
2 - سوره نبأ , آيه[ . 35 در آنجا سخن لغو و دروغ نشنوند] .
3 - سوره روم , آيه[ . 55 روزى كه قيامت بر پا شود مجرمان سوگند خورند كه جز ساعتى درنگ نكرده اند . اينچنين از حق منحرف و منصرف مى شوند] .
4 - سوره مجادله , آيه[ . 18 و روزى كه خدا همه آنها را برانگيزد پس براى او سوگند 275 مشركين انظر كيف كذبوا على انفسهم و ضل عنهم ما كانوا يفترون . ( 1 ) و ايضا : و اجتنبوا قول الزور . ( 2 ) ايضا : و الذين لا يشهدون الزور . ( 3 ) 25 - صفحه 213 : و نيز دلالت كند بر قبح و مذمت آن , استقراء غالب معاصى كه محل آن مانند غالب اقسام دروغ , زبان است مثل غيبت و غنا و سب و بهتان و استهزاء و نظاير آنها , زيرا كه چنانكه غيبت در شرع حرام است , گوش دادن به آن نيز حرام است , خوانندگى حرام است , گوش دادن به آن نيز حرام است , سب اولياء خداوند يا م…من كفر يا معصيت است , گوش دادن به آن نيز حرام است . خداى تعالى فرمايد : و قد نزل عليكم فى الكتاب ان اذا سمعتم آيات الله يكفر بها و يستهزء بها فلا تقعدوا معهم حتى يخوضوا فى حديث غيره انكم اذا مثلهم ( 4 ) . . . هر كس مرتكب گناهى شد , به آيه اى از آيات الهى استهزاء كرده است .
26 - حال سزوار است كه ارباب دانش و بينش , مجالس مصائب جديده حضرت ابى عبد الله ( ع ) را ترتيب مى دادند و صدماتى كه بر آن وجود مبارك مى رسد از زائر و مجاور و خادم و حامل علوم آن حضرت و متعبدين و ناسكين و مأمورين و غير ايشان به انواع و اقسامش در شب و روز جمع كرده به دست ديندار دلسوزى دهند كه در مجالس اهل تقوا و ديانت و غيرت و عصبيت بخوانند و بسوزند و بگيرند و از خداوند متعال تعجيل فرج و ظهور سلطان ناشر عدل و امان و باسط فضل و احسان و قامع كفر و نفاق و عدوان را بخواهند .
27 - اين بحث در چهار فصل بيان مى شود : الف - معنى تحريف و انواع تحريفها و اينكه در حادثه عاشورا انواعى از تحريف واقع شده است .
ب - عوامل تحريف به طور عموم و عوامل تحريف به طور خصوص در حادثه عاشورا , و به عبارت ديگر مسئولان تحريف در حوادث به طور عموم و در اين حادثه به طور خصوص .
ج - تشريح تحريفهايى كه لفظا يا معنى , شكلا يا روحا در حادثه عاشوراى حسينى صورت گرفته است .
د - وظيفه علماء امت در اين باب به طور عموم و در اين حادثه به طور خصوص كه : اذا ظهرت البدع فعلى العالم ان يظهر علمه و الا فعليه لعنة الله ( 1 ) . ايضا : و ان لنا فى كل خلف عدولا ينفون عنا تحريف الغالين و انتحال المبطلين , ( 1 ) و وظيفه ملت مسلمان در اين باب به طور عموم و در اين حادثه به طور مخصوص از نظر حرمت شركت در استماع و لزوم مبارزه عملى و نهى از منكر .
28 - معنى تحريف : راغب در[ ( مفردات] ( مى گويد : حرف الشىء طرفه . . . و تحريف الشىء امالته كتحريف القلم . و تحريف الكلام ان تجعله على حرف من الاحتمال يمكن على الوجهين . قال عز و جل : يحرفون الكلم عن مواضعه . . . و من بعد مواضعه . . . ( 2 ) در تفسير امام فخر رازى جلد ( 3 ) صفحه 134 ذيل آيه 75 از سوره بقره مى گويد : قال القفال : التحريف : التغيير و التبديل , و أصله من الانحراف عن الشىء و التحريف عنه , قال تعالى[ : ( الا متحرفا لقتال او متحيرا الى فئة] ( . ( 3 ) و التحريف هو امالة الشىء عن حقه .
يقال : قلم منحرف اذا كان رأسه قط مائلا غير مستقيم . قال القاضى : ان التحريف اما أن يكون فى اللفظ أو فى المعنى . و حمل التحريف على تغيير اللفظ اولى من حمله على تغيير المعنى ( 1 ) . . .
تحريف لفظى به اينست كه مثلا لفظى كم يا زياد مى كنند و يا كلمه يا جمله اى را پس و پيش كنند و به هر حال معنى را كم يا زياد[ كنند] يا تغيير دهند . خطر بزرگ در تحريفات مغير معنى است .
اينگونه تحريفات در كتب و نوشته ها زياد است حتى در متن اشعار خصوصا آنجا كه به اصطلاح مصحح[ ( شدرسنا] ( مى كند .
مولوى در يكى از اشعار خود گفته است : از محبت تلخها شيرين شود { از محبت مسها زرين شود بعد نساخ اضافه كرده اند[ ( از محبت دردها صاف , و دردها شفا , و خارها گل , و سركه ها مل , و دار تخت , و بار بخت , و سنگ روغن , و حزن شادى , و غول مارى , و مرده زنده , و شاه بنده مى شود] ( . مانده است بگويند سقف ديوار و خر بوزه هندوانه و استكان نعلبكى مى شود .
اما تحريف معنوى - سه مثال : الف - يا عمار ! تقتلك الفئة الباغية .
ب - لا حكم الا لله .
ج - اذا عرفت فاعمل ما شئت . ( 2 )

اولى مورد سوء استفاده معاويه , دوم مورد سوء استفاده خوارج , سوم مورد سوء استفاده شيعيان از حديث امام صادق شد كه خود آن حضرت به طور صحيح توضيح دادند .
در قرآن تحريف لفظى واقع نشده ولى تحريف معنوى كه عبارت است از سوء تفسير , زياد واقع شده است .
منطقيين در باب صنعت مغالطه گفته اند يا لفظى است و يا معنوى , و اقسامى ذكر كرده اند كه براى ما نحن فيه مخصوصا از نظر پيدا كردن مثال عربى و فارسى بسيار مفيد است .
قرآن از تحريف كلمه در آيات زيادى ياد و نكوهش كرده است . اما همانطور كه[ ( كلمه] ( در اصطلاح قرآن اعم است از جمله و شخصيت و حادثه , قهرا تحريف نيز اقسامى پيدا مى كند : تحريف عبارات , تحريف حادثه ها و تاريخچه ها , تحريف شخصيتها . ( براى قسم سوم رجوع شود به سخنرانى سيد مرتضى جزائرى در گفتار ماه ) .
29 - بحث ما در نوع دوم يعنى تحريف حادثه است كه هم ممكن است تحريف لفظى شود يعنى كم و زياد در نقل آن بشود , و هم ممكن است تحريف معنوى بشود يعنى روح حادثه كه عبارت است از علل و انگيزه ها و از هدفها و منظورها , مسخ بشود . از همينجا معلوم مى شود كه اهميت تحريف بستگى دارد به اهميت موضوع آن يعنى محرف فيه كه يك سخن عادى يا يك حادثه عادى و يا يك شخصيت عادى باشد يا آنكه در سخنى يا حادثه اى يا شخصيتى واقع شود كه سند تاريخى و اخلاقى و تربيتى و دينى يك اجتماع است . لهذا كذب بر خدا و رسول , اشنع اقسام كذب است و مبطل روزه است . از نظر قوانين نيز جعل و تحريف در اسناد رسمى از نظر جرمى جنايت تشخيص داده مى شود نه جنحه .
30 - واقعا حادثه هاى اخلاقى و نهضتهاى بزرگ الهى , آيه اى هستند از آيات الهى در كتاب مقدس تكوين . مردم وظيفه دارند حداكثر رعايت را در حفظ و رعايت و صيانت آنها بنمايند , و الا مناط مشمول اين جمله مى شوند : من فسر القرآن برائه فليتبوا مقعده من النار . ( 1 ) ايضا : فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسية يحرفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به . ( 2 ) ايضا : فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عندالله ليشتروا به ثمنا قليلا فويل لهم مما كتبت ايديهم و ويل لهم مما يكسبون . ( 3 )

31 - در حادثه عاشورا هم تحريف لفظى صورت گرفته و بند و بيلها و كم و زيادهاى زياد در آن صورت گرفته كه در كمتر حادثه اى اينهمه برگ و ساز پيدا شده است . به قول شاعر : بس كه ببستند بر او برگ و ساز { گر تو ببينى نشناسيش باز دوستان و اصحابى , دشمنانى , فرزندانى , جمله هايى , كارهايى , سخنانى به امام نسبت داده شده كه اگر امام بشنود هيچ تشخيص نمى دهد كه درباره او صحبت مى كنند , با آنكه حادثه عاشورا برخلاف توهم بعضى , از نظر تاريخى بسيار روشن و خالى از ابهام است , كمتر حادثه تاريخى مثل اين حادثه اسناد صحيح و درست دارد به علت اهميت اين حادثه , و مخصوصا اهل بيت جزئيات اين حادثه را فاش كردند . ( 1 )
32 - اما عاملها : گفتيم كه عامل تحريف به طور كلى دو قسم است : عامل عداوت و غرض , و ديگر عامل اسطوره سازى . اينجا بايد عامل سومى هم اضافه كنيم , دوستى و تمايل . مثال عامل غرض , جعلها و تحريفهاى مسيحيان درباره رسول اكرم و جعل و تحريفهاى امويين درباره حضرت امير است , و مثال عامل دوستى , همه اكاذيبى است كه افراد و اقوام براى نياكان خود جعل مى كنند . در مورد امام او را اخلالگر و تفرقه ان داز خواندند كه قبلا گذشت .
اما[ ( اسطوره سازى] ( خود يك حس اصيل است در بشر كه قبلا اشاره كرديم . افسانه مجروح شدن پر جبرئيل در جنگ خيبر و همچنين افسانه دو نيم كامل شدن ( مرحب] ( و نفهميدن خودش . ايضا افسانه پرتاب كردن ابى الفضل هشتاد نفر را در صفين به هوا كه هشتادمين رفته بود بالا و هنوز اولى برنگشته بود , و پس از برگشتن يكى يكى را دو نيم كرد . همچنين است افسانه ششصد هزار كشته و هفتاد و دو ساعت بودن روز عاشورا .
عوامل سه گانه فوق در همه جهان بوده و هست .
اما عامل خصوصى : از طرف اولياء دين پيشنهاد شده كه اقامه عزاى حسين بن على بشود و قبرش زيارت شود و او به عنوان يك فداكار بزرگ هميشه نامش زنده و پاينده باشد . اين موضوع تدريجا سبب شد كه بعضى مرثيه خوانان حرفه اى پيدا شوند و كم كم مرثيه خوانى به صورت يك فن و هنر از يك طرف , و وسيله زندگانى از طرف ديگر درآيد , از طرفى فكرى پيدا شود كه چون گرياندن بر ابى عبدالله ثواب جزيل و اجر عظيم دارد پس به حكم الغايات تبرد المبادى[ ( هدف , وسيله را مباح مى كند] ( از هر وسيله اى مى شود استفاده كرد .
اينجا است كه جعل و دروغ در نظر عده اى مشروع مى شود .
به قول حاجى[ نورى] اگر اينچنين است , پس چون ادخال سرور در دل م…من نيز مستحب است و هدف وسيله را مباح مى كند , از غيبت و حتى از بوسه و زنا نيز مى توان استفاده كرد . اينجا است كه داستان روضه خوان سنگ پران كه قبلا گذشت به ياد مىآيد . و اينجا است كه بايد آن خواب روضه خوانى كه ديد گوشت بدن امام را با دندانهاى خود مى كند صادق دانست .
عجبا كه در پنج قرن پيش يك مرد بوقلمون صفت كه معلوم نيست شيعه است يا سنى به نام ملا حسين كاشفى[ كتابى مى نويسد به نام[ ( روضة الشهداء] . [ ( اين مرد واعظ است و چون اهل سبزوار و بيهق بوده و آنجا مركز تشيع بوده ذكر مصيبت هم مى كرده است .
اين مرد تا توانسته ساخته و پرداخته و حتى اسمهايى در اين كتاب هست از اصحاب و از مخالفين كه معلوم است مجعول است و ظاهرا از خود ساخته .
بعد اين كتاب چون فارسى بوده به دست مرثيه خوان ها مى افتد و سند و مدرك آنها مى شود كه اين كتاب را از رومى خ وانده اند و به همين مناسبت آنها را روضه خوان گفته اند , و اين كتاب بعد بجاى همه كتابهاى درست , منبع و مأخذ روضه هاى دروغ شده است . اين كتاب در اواخر قرن نهم يا اوايل قرن دهم نوشته شده است زيرا ملا حسين كاشفى در 910 وفات كرده است . بعد در اواخر قرن سيزدهم و اوايل قرن چهاردهم كتاب ديگرى كه صد چوب به سر آن كتاب زده به نام[ ( اسرار الشهادة] ( نوشته و چاپ مى شود و كار را مى رساند به آنجا كه رسانده اند . البته كتابهايى از قبيل[ ( محرق القلوب ] ( نيز بى تأثير نبوده اند .
تحريفهاى لفظى از قبيل : داستان ليلى و على اكبر , داستان عروسى قاسم , داستان آب آوردن حضرت ابى الفضل در كودكى براى امام حسين , آمدن زينب در حين احتضار به بالين ابا عبدالله ( ع ) , عبور اسرا در اربعين از كربلا , عدد مقتولين , هاشم بن عتبه با نيزه هجده ذرعى , روز عاشورا 72 ساعت بود , امام حسين بازى شاهان از مكه خارج شد , بى خبر بودن امام سجاد ( ع ) از وقايع , افسانه اسب آوردن زينب براى ابا عبدالله و بوسيدن گلوگاه آن حضرت , بيهوش شدن امام سجاد ( ع ) و امام صادق ( ع ) .
اين تحريفها بعضى مربوط است به قبل از حادثه نظير آب آوردن حضرت ابى الفضل در كودكى براى امام , بعضى مربوط است به بين راه مثل خروج امام از مكه بازى پادشاهان , بعضى مربوط است به روز عاشورا مثل داستان ليلى , عروسى قاسم , آمدن زينب در حين احتضار به بالين ابا عبدالله , اسب حاضر كردن زينب براى امام , افتادن سكينه روى سم اسب , بوسيدن زير گلو , آمدن هاشم مرقال , آمدن زعفر جنى , و عدد مقتولين , و بعضى مربوط است به بعد[ از اين حادثه] مثل حادثه اربعين , بيهوش شدن امام سجاد , افتادن امام صادق در كفشكن .
33 - اما تحريف معنوى : تحريف معنوى يعنى منحرف كردن روح و معنى يك جمله يا يك حادثه , و چون بحث در اطراف حادثه است پس تحريف معنوى يك حادثه يعنى اينكه علل و انگيزه ها و همچنين هدف و منظورهاى آن حادثه را چيز ديگر غير از آنچه هست معرفى كنيم . مثلا شما به ديدن شخصى مى رويد , يا شخصى را به خانه يا مجلس خودتان دعوت مى كنيد , ديگرى مىآيد مى گويد : مى دانى منظور فلانى از آمدن به خانه تو چيست ؟ ( يا از دعوت تو چيست ؟ ) مى خواهد مثلا دخترش را به پسر تو بدهد , در صورتى كه شما چنين منظورى هرگز نداريد .
تحريف در جمله ها سه مثال دارد كه قبلا اشاره كرديم .
در بسيارى از حوادث تاريخى جهان , از نظر تفسير و توجيه , تحريف شده يا عمدا يا جهلا كه فعلا وارد آنها نمى شويم .
حادثه بزرگ و با عظمت عاشورا گذشته از تحريفهاى لفظى و شكلى مربوط به حوادث و جرياناتى كه بوده است , دچار يك سلسله تحريفهاى مهمتر در ناحيه روح و معنى و تفسير و توجيه گرديده است .
مى دانيم امام حسين نهضتى كرده است كه شرائط سه گانه عظمت را دارا بوده است .
الف - مقدس بودن هدف و شخصى نبودن آن , به خاطر انسانيت بودن آن كه توأم با فداكارى و گذشت از منافع فردى بوده است . به همين دليل بشريت اينگونه افراد را كه مرز ميان خود و ديگران را شكسته اند از خود مى داند و خود را از آنها مى داند , او را فداى امت و مصالح امت مى بيند .
ب - اينكه توأم بوده با يك بصيرت قوى و نافذ , و آنچه ديگران در ظاهر نمى ديد ند او در پشت پرده مى ديده است . آنچه ديگران در آينه نمى ديدند , او در خشت خام مى ديده است . به عبارت ديگر از محيط خودش پيش بود .
ج - اينكه نورى بوده كه در ميان يك ظلمت كامل درخشيده است به شرحى كه قبلا گفته ايم .
از طرف ديگر اولياء دين سخت توصيه كرده اند به مردم راجع به اخبار اين حادثه و عزادارى دائم و زيارت تربت او .
در اينجا سخن اينست كه امام چرا نهضت كرد و بعد چرا پيشوايان اسلام توصيه كردند كه اين حادثه زنده بماند .
تحريفى كه در اصل حادثه رخ داد اين بود كه[ گفتيم امام حسين] كفاره گناه امت را بدهد و سنگر گنهكاران باشد , بيمه كند معصيتكاران را .
تحريف دوم اين بود كه اين حادثه جنبه خصوصى و فردى دارد , يعنى آن را به آسمان برديم و غير قابل پيروى قرار داديم و از مكتب بودن و درس بودن خارج كرديم , آن را در اوضاع و احوال عصر و زمان خود از يك طرف و دستورهاى اسلام در اين زمينه ها از طرف ديگر قرار نداديم كه بتواند مكتب و مدرسه و الهام بخش باشد .
پس دو كار به سرش آورديم . اول آن را از مكتب بودن از راه خصوصى كردن - خارج كرديم . دوم اينكه به علاوه آن را به صورت يك مكتب گنهكارسازى درآورديم و گفتيم هر گناهى بكنيم سينه سه ضربه آن را جبران مى كند .
تحريف ديگر در موضوع دستورها درباره فلسفه عزادارى است . در اينجا گاهى گفتيم براى تسلى خاطر حضرت زهرا است چون ايشان در بهشت هميشه بيتابى مى كنند و هزار و چهار صد سال است آرام ندارند , با گريه هاى ما ايشان آرامش پيدا مى كنند , پس آن را يك خدمت خصوصى به حضرت زهرا تلقى كرديم .
دوم اينكه به چشم يك آدم نفله شده كه حداكثر مقامش اينست كه بى تقصير به دست يك ظالم كشته شد پس بايد برايش متأثر بود به امام نگاه كرديم . فكر نكرديم كه تنها كسى كه نفله نشد و براى هر قطره خون خود ارزش بى نهايت قرار داد او بود . كسى كه موجى ايجاد كرد كه قرنها كاخهاى ستمگران را لرزاند و مى لرزاند و نامش با آزادى و برابرى و عدالت و توحيد و خداپرستى و ترك خود پرستى يكى شده چگونه هدر رفته است ؟ ! ما هدر رفته ايم كه عمرى را جز در پستى و نكبت زندگى نكرده و نمى كنيم .
هدف نهضت امام را خود امام از همه بهتر بيان كرده است .
هدفش همان هدف پيغمبر بود . خطبه هاى امام مبين هدف نهضت امام است . امام هدف نهضت خود را اصلاح امت اسلاميه معرفى كرد , خواست عملا درسهاى اسلام را بياموزد و به جهان بفهماند كه خاندان پيغمبر اسلام كه نزديكترين مردم به او هستند , از همه مردم ديگر به تعليمات او بيشتر ايمان دارند و اين خود دليل حقانيت اين پيغمبر است .
اما اينكه فلسفه اقامه عزاى حسين چيست ؟ براى اينكه صحنه اى بالاتر و بهتر از اين صحنه در جهان وجود ندارد كه : اولا اين اندازه درس توحيد و ايمان كامل به جهان غيب را بدهد و مظهر نفس مطمئنه باشد . پس روحش توحيد بود .
ثانيا همه تربيتها براى اينست كه روح بشر در برابر حوادث , شكست ناپذير شود , تنش با شمشيرها قطعه قطعه , ثروتش به باد , فرزندانش كشته , خاندانش اسير , ولى روحش ثابت و محكم بماند .
ثالثا چقدر فرق است ميان ادعا و عمل . مدعيان آزادى و آزاديخواهى , حقوق بشر , عدالت ,[ زيادند] اما داستان پادشاه و وزير و گربه تربيت شده است , ولى مردان الهى عملا نشان دادند كه اگر يك طرف حق باشد با محروميتها , با كشته شدن ها , با قطعه قطعه شدن ها , و طرف ديگر مال و ثروت و همه چيز باشد با پامال شدن حق و حقيقت , كدام طرف را مى گيرند .
چند چيز كه علامت شكست دشمن بود : الف - پرهيز از جنگ تن بتن .
ب - تير اندازى و سنگ پرانى .
ج - دستور عمر سعد كه از جنگ با شخص حسين پرهيز كنند : هذا ابن قتال العرب , والله نفس ابيه بين جنبيه . ( 1 ) د - دستور عمر سعد كه مانع سخنرانى او بشوند و نگذارند سخنانش شنيده شود . نه در مقابل شمشير و بازويش و نه در مقابل منطق و سخنش تاب نمى آوردند .
آنچه از امام ظهور كرد : الف - شجاعت بدنى .
ب - قوت قلب و روح .
ج - ايمان به حق و قيامت , كه ساعت به ساعت بر بشاشتش افزوده مى شد .
د - صبر و تحمل .
ه - رضا و تسليم .
و - طمأنينه و عدم هيجان روحى و نشنيدن يك سخن[ ازاو] كه حاكى از غضب و خشم و از جا در رفتن باشد .
ز - روح حماسى كه چنان خطبه اى انشاء كرد .
دو چيزى كه چشم امام را روشن داشت : الف - خاندان .
ب - ياران . ههنا مناخ ركاب و مصارع عشاق . ( 2 ) اصحاب و خاندان نشان دادند كه عاشقانه عمل مى كنند .
پس بى نظيرى و آموزندگى آن , علت اصلى و فلسفه اصلى عزاداريها است .
34 - اما وظيفه ما : اين وظيفه در دو قسمت بايد بيان شود : وظيفه علما و وظيفه عامه و توده مردم , و به زبان مردم اين عصر و بلكه براى مردم اين عصر : رسالت علماء ( خواص ) و رسالت توده ( عوام ) . معمولا علما اين انحرافات را به گردن توده و عامه مردم مى گذارند و تقصير عوامى و جهالت مردم مى دانند , و مردم عوام متقابلا مى گويند تقصير علما است كه نمى گويند , زيرا[ : ( ماهى از سرگنده گردد نى زدم] ( .
ولى حقيقت اينست كه در اين جريان هم خواص مس…ولند و هم عوام , هم علما مس…ولند و هم توده , اين ماهى , هم از سرگنده گرديده و هم از دم , سر و دم مشتركا مس…ول اين گنديدن هستند .
در حقيقت قبل از آنكه وظيفه خواص و وظيفه عوام بيان شود بايد معلوم شود كه تقصير از كى بوده است . چون اينكه وظيفه الان متوجه كيست يك مطلب است , و تقصير از كى بوده مطلب ديگر است . چنانكه گفتيم در تقصير هر دو شركت داشته اند و اين ماهى , هم از سرگنده گرديده است و هم از دم . و از لحاظ وظيفه نيز بيان خواهيم كرد كه هر دو طبقه مس…ولند , نه گناه , گناه يك طبقه است و نه وظيفه فعلى وظيفه يك طبقه بالخصوص است .
قبل از اينكه بيان وظيفه بشود , براى درك اهميت اين وظيفه بايد خطرات تحريف بيان شود .
به طور كلى هر چيزى آفتى دارد , از جماد , نبات , حيوان و انسان . مثلا موريانه آفت كتاب يا چوب است , كرم خاردار و سن و ملخ آفت گياه است و بعضى ميكروبها آفت حيوانها يا انسانها است , خود دين نيز آفتى دارد . پيغمبر اكرم فرمود : آفه الدين ثلاثه : فقيه فاجر , و امام جائر , و مجتهد جاهل . ( 1 ) بديهى است كه آفت هر چيزى يك شىء خاص است متناسب با خود او .
هرگز كردم خاردار آفت دين نيست , و سن و ملخ هم هرگز دين را نمى خورد , خوره و سرطان نيز آنرا از ميان نمى برد .
تحريف و قلب و بدعت , آفت بزرگ دين است . ( 2 ) تحريف , چهره و سيما را عوض مى كند , خاصيت اصلى را از ميان مى برد , بجاى هدايت , ضلالت مىآورد و بجاى تشويق به سوى عمل صالح , مشوق معصيت و گناه مى شود و به جاى فلاح , شقاوت مىآورد . تحريف , از پشت خنجر زدن است , ضربت غير مستقيم است كه از ضربت مستقيم خطرناكتر است . يهوديان كه قهرمان تحريف در تاريخ جهان اند هميشه ضربتهاى خود را از طريق غير مستقيم وارد كرده اند . على ( ع ) را دوستانه و از طريق تحريف , بهتر و بيشتر مى شود خراب كرد تا به صورت دشمنانه . قطعا ضرباتى كه از طرف دوستان جاهل على بر على وارد شده , از ضربات دشمنانش كارى تر و براتر بوده است .
تحريف , مبارزه بدون عكس العمل است . تحريف , مبارزه است با استفاده از نيروى خود موضوع .
تحريف سبب مى شود كه سيماى شخص بكلى عوض شود , مثلا على ( ع ) به صورت يك پهلوان مهيب بدقيافه سبيل از بناگوش در رفته تجسم پيدا كند , به صورتى درآيد كه هرگز نتوان باور كرد كه اين همان مرد محراب , خطابه , حكمت , قضا و زهد و تقوا و خوف از خدا است .
تحريف است كه امام سجاد را در ميان ما به نام امام بيمار معروف كرده است . تنها در ميان فارسى زبانان اين نام به آن حضرت داده شده و كار به جايى رسيده كه وقتى مى خواهيم بگوئيم فلانى خود را به ضعف و زبونى زده , مى گوئيم خود را امام زين العابدين بيمار كرده است , در صورتى كه اين شهرت فقط بدان جهت است كه امام در ايام حادثه عاشورا مريض بوده اند نه اينكه در همه عمر تب لازم داشته و عصا به دست و كمر خم راه مى رفته اند .
مرحوم آيتى در سخنرانى[ ( راه و رسم تبليغ] ( كه در انجمن ماهانه دينى ايراد كرد و چاپ شد ( جلد 2 صفحه 160 ) همين موضوع را عنوان كرد و گفت[ : ( چندى پيش شخصى در مجله اطلاعات از وضع دولت و كارمندان دولت انتقاد كرده بود كه غالبا متصديان امر يا بى عرضه و نالايقند و يا خائن و ناپاك , در صورتى كه ما نيازمند افرادى هستيم كه هم با عرضه باشند و هم پاك . مطلب را به اين صورت بيان كرده بود[ : ( اكثر رجال و مأمورين ما يا شمرند يا امام زين العابدين بيمار , در صورتى كه كشور اكنون بيش از هر موقع ديگر به حضرت عباس نيازمند است , يعنى افرادى كه هم پاك باشند و هم كاربر] ( . يعنى شمر كاربر بود و ناپاك . امام زين العابدين پاك بود ولى كاربر نبود , حضرت عباس خوب بود كه هم پاك بود و هم كاربر . ( 1 ) اينكه مى گويند عارفا بحقه , معرفت امام لازم است , براى اينست كه فلسفه امامت , پيشوايى و نمونه بودن و سرمشق بودن است . امام , انسان مافوق است نه مافوق انسان , و به همين دليل مى تواند سرمشق بشود , اگر مافوق انسان مى بود , به هيچ وجه سرمشق نبود . لهذا به هر نسبت كه ما شخصيتها و حادثه ها را جنبه اعجاز آميز و مافوق انسانى بدهيم , از مكتب بودن و از رهبر بودن خارج كرده ايم . براى سرمشق شدن و نمونه بودن , اطلاع صحيح لازم است , اما اطلاعات غلط و تحريف شده نتيجه معكوس مى دهد و به هيچ وجه الهام بخش نيكيها و محرك تاريخ در جهت صحيح نخواهد بود , بلكه اساسا نيرو نخواهد بود . نتيجه امام زين العابدين بيمار اينست كه امروز هر كس بيشتر آه بكشد و بنالد , مردم او را تقديس كنند كه آقا شبيه امام بيمارند .
تا اينجا خطر تحريف معلوم شد .
اكنون ببينيم مقصر كيست ؟ هم خواص يعنى علما مقصرند و هم عوام يعنى غير علما . اما علما از آن نظر كه در دوران شريعت ختميه آنها هستند كه هم بايد مانع تحريف و هم رافع و زائل كننده تحريف باشند : اذا ظهرت البدع فعلى العالم ان يظهر علمه و الا فعليه لعنه الله .
ايضا در حديث كافى است : و ان لنا فى كل خلف عدولا ينفون عنا تحريف الغالين و انتحال المبطلين .
اولين وظيفه علما اينست كه با نقاط ضعف مردم مبارزه كنند نه آنكه از آنها استفاده كنند . مثلا در جريان مجالس عزادارى و وعظ و خطابه , امروز دو نقطه ضعف در مردم هست , يكى از اينكه علاقه شديد دارند كه در مجالس , اجتماع و ازدحام زياد شود , ديگر اينكه مى خواهند از لحاظ گريه , مجلس بگيرد و شور بپا شود و كربلا شود . اينجا است كه يك خطيب , سر دو راهى قرار مى گيرد : ازدحام را زياد كند و مجلس را كربلا كند , يا حقايق را بگويد كه احيانا نه ازدحام مى شود و نه شور و واويلا .
علما بايد با عوامل پيدايش تحريفات مبارزه كنند , جلو تبليغات دشمنان را بگيرند , دست دشمنان را كوتاه كنند , با اسطوره سازى ها مبارزه كنند . مثلا كتاب[ ( لؤلؤ و مرجان] ( حاجى نورى يك نوع قيام به وظيفه به نحو شايسته است كه اين مرد بزرگ كرده است و ما امروز از نتيجه كار اين مرد بزرگ استفاده مى كنيم . علما بايد فضائح و رسوائى دروغگويان را ظاهر كنند . ( لهذا مى گويند از موارد جواز غيبت ,[ ( جرح] ( راوى حديث است . ) علما بايد متن واقعى احاديث معتبر , سيماى واقعى شخصيتهاى بزرگ , متن واقعى حوادث تاريخى را در اختيار مردم بگذارند و به دروغ بودن دروغها اشاره و تصريح كنند .
294 نگاهى به زبان حال هاى امروز كافى است كه بفهميم چقدر شخصيتها تحريف شده اند . بعضى زبان حال ها است كه واقعا آينه شخصيت امام است , مثل اشعار[ ( اقبال لاهورى] ( و بعضى اشعار بر[ ( حجة الاسلام تبريزى] ( ولى بعضى زبان حال ها است كه تحريف شخصيت است , مثل : افسوس كه مادرى ندارم . . . اى خاك كربلا تو به من مادرى نما . . .
اينها نه تنها زبان حال امام حسين با آن شخصيت عظيم و بى نظير نيست , اساسا زبان حال يك مرد پنجاه و هفت ساله نيست كه در اين سن دنبال آغوش مادر بگردد . اين سن , سنى است كه بر عكس , مادر به فرزند پناه مى برد . امام حسين از مادر ياد كرده است اما به صورت حماسه و افتخار : انا ابن على الطهر من آل هاشم . . . و فاطم امى . . . يأبى الله ذلك لنا و رسوله و حجور طابت و طهرت و نفوس ابيه و انوف حميه - و امثال اينها .
اما تقصير عوام و وظيفه آنها اولا يك اصل كلى كه حاجى نورى در[ ( ل…ل… و مرجان] ( ذكر كرده اند ذكر كنم و آن اينكه : چيزى كه گفتنش حرام است , ( عموما يا غالبا ) استماع و شنيدنش نيز حرام است , مثل غيبت , تهمت , سب و دشنام به م…من يا اولياء حق , آوازخوانى به باطل و استهزاء . پس اگر دروغ گفتن در روضه و ذكر مصيبت حرام است , شنيدن و استماع آن هم حرام است .
ثانيا خداوند در قرآن مى فرمايد : و اجتنبوا قول الزور ( سوره حج , آيه 30 ) و الذين لا يشهدون الزور ( فرقان 72 ) 295 سماعون للكذب , سماعون لقوم آخرين ( مائده 41 ) سماعون للكذب اكالون للسحت ( مائده 42 ) و قد نزل عليكم فى الكتاب ان اذا سمعتم آيات الله يكفر بها و يستهزء بها فلا تقعدوا معهم حتى يخوضوا فى حديث غيره انكم اذا مثلهم .
( النساء / 140 ) ( 1 ) به طور كلى عامه مصرف كننده اين كالا هستند . اينها اگر اين كالاها را كه غالبا خودشان مى دانند كالاى تقلبى است مصرف نكنند , عرضه كننده , آنرا عرضه نمى كند . عيب قضيه اينست كه عامه حتى مشوق هم هستند .
مردم عوام بجاى اينكه به مبارزه تحريفات برخيزند , از آنها حمايت مى كنند , مثلا مى گويند : چه مانعى دارد كه عروسى قاسم هم راست باشد ؟ مى گوئيم : اولا كه هيچ عقلى قبول نمى كند , و ثانيا اينچنين چيزى در يك مدرك معتبر يا نيمه معتبر قديم كه مدارك اصلى هستند نقل شود , آنوقت بحث بشود كه آيا مانعى دارد يا مانعى ندارد . فرض اينست كه در هيچ جا نقل نشده است .
اگر كسى بگويد : صبح عاشورا اصحاب و اهل بيت اول يك ساعت جفتك چهاركش بازى كردند چه مانعى دارد ؟ ولى آيا چنين كارى كرده اند يا خير ؟ اينجا بايد بحثى درباره رشد اجتماعى بكنيم , بلكه بهتر است درباره رشد اجتماع بحث شود نه رشد اجتماعى . رشد [ - 1 براى ترجمه آيات فوق رجوع شود به پاورقى صفحه] 275 .
296 اجتماع نظير رشد فرد است . رشد چيست ؟ رشد يعنى اين كه انسان در يك ناحيه از نواحى زندگى مثلا در امر ازدواج ( رشد معتبر در ازدواج ) , آنچنان حدى از فكر و عقل را داشته باشد كه مصالح خود را در انتخاب همسر و در اداره زندگى خانوادگى درك كند . به عبارت ديگر ارزشهاى لازم را در باب ازدواج درك كند كه : در زندگى خانوادگى چه چيزهايى لازم است و چه چيزهايى لازم نيست , چه چيزهايى مهم است و چه چيزهايى مهم نيست , چه چيزهايى در درجه اول اهميت است و چه چيزهايى در درجه دوم و سوم , و به عبارت ديگر سود و زيان و عوامل سود و زيان خود را تشخيص دهد . تنها رشد جسمى و جنسى براى ازدواج كه تشكيل يك واحد اجتماعى است كافى نيست .
رشد اقتصادى يعنى اينكه انسان به حدى برسد كه مصالح خود را و عوامل لازم را از لحاظ حفظ و نگهدارى و بلكه تكثير و توسعه ثروت درك كند , اگر نه هنوز رشيد نيست , و اگر از سنين رشد بگذارد و واجد رشد نباشد ,[ ( سفيه ] ( ناميده مى شود , اما اگر هنوز به آن نرسيده است و كودك است , ممكن است رشيد نباشد , ولى البته سفيه خوانده نمى شود . و ابتلوا اليتامى حتى اذا بلغوا النكاح فان آنستم منهم رشدا فادفعوا اليهم اموالهم . ( 1 ) پس رشيد , در هر ناحيه اى , كسى است كه سود و زيان را در آن موضوع درك مى كند و هم ارزش موضوعات مربوط را درك مى كند . تا ارزشها درك نشود , قدرت بر حفظ و نگهدارى و 1 - سوره نساء , آيه[ . 6 و كودكان يتيم را بيازماييد تا وقتى به سن بلوغ رسند . پس اگر در آنان رشد ( عقلى ) يافتيد اموالشان را در اختيارشان قرار دهيد] .
297 انجام وظيفه در كار نيست . رشيد در ازدواج , پسر يا دخترى است كه ارزشهاى لازم در تشكيل خانواده را درك كند . پسرى كه فقط به خاطر ژست قشنگ فلان دختر يا به خاطر لبهاى دالبرى او مى خواهد ازدواج كند , يا از راه رفتنش خوشش آمده و امثال اينها , رشيد نيست , اين را نمى فهمد كه عوامل لازم در سعادتمندانه بودن ازدواج صدها چيز است كه لبهاى دالبرى به حساب نمى آيد , ارزشهاى عوامل را درك نكرده است . و همچنين كسى كه ارزشهاى مربوط به ثروت را درك نمى كند , راه معامله را نمى داند , افراد خادم و خائن را تشخيص نمى دهد , نمى داند چه كسى را بايد به خود نزديك كند و از چه كسى بايد دورى گزيند , اينچنين فردى رشيد نيست .
اما رشد اجتماعى : بهتر اينست كه بجاى رشد اجتماعى كه صفت فرد است , رشد اجتماع را كه صفت جامعه رشيد است موضوع بحث قرار دهيم كه جامعه نيز گاهى رشيد است و گاهى سفيه و حداكثر نابالغ . جامعه اى كه خود را به عنوان يك واحد درك نكند , ارزش سرمايه هاى خود را از قبيل شخصيتهاى تاريخى و حوادث تاريخى نشناسد , آنچنان جامعه , رشيد نيست .
يكى از آن سرمايه ها شخصيتهاى گذشته است . يكى ديگر آثار هنرى , علمى , صنعتى , ادبى گذشته است . يكى هم تاريخ گذشته است , آنهم گذشته پرافتخار و آموزنده و سعادتبخش . و جريانهاى تاريخى گذشته سندهاى اخلاقى و تربيتى آيندگان است .
آثار هنرى و صنعتى در ميان يك ملتى پيدا مى شود و بعد آنها ارزش اينها را درك نمى كنند , آنها را خراب مى كنند . چه 298 بسيار شده كه يك نسخه نفيس خطى يك كتاب به دست يك بقال افتاده و به عنوان كاغذ چائى از آن استفاده شده است . بعضى آثار هنرى و صنعتى از قبيل محرابها , كاشى كارى ها , نقاشيها به دست افراد ناصالح كه افتاده است ملعبه كودكان واقع شده است .
از همين قبيل است تاريخ . گاهى بعضى از ملتها فرازهاى تاريخى دارند مملو از حماسه , افتخار , آموزندگى , زيبائى , عظمت , الهام بخشى , ولى همان طورى كه يك تابلو نفيس نقاشى را به دست كودكان مى دهند و آنها با قلم آنرا خراب مى كنند , اينها نيز آنقدر افسانه و خرافه از وهم به خود آنها ملحق مى كنند كه به كلى عظمت , زيبائى , الهام بخشى , حماسه , آموزندگى و افتخار آنرا از ميان مى برند و نابود مى كنند و بجاى آنكه الهام بخش عظمت و حماسه و محرك روح سلحشورى باشد , الهام بخش زبونى و بدبختى و تسليم در مقابل حوادث مى گردد .
واقعه تاريخى كربلا از آن نوع حوادث است كه در اثر عدم رشد اجتماع , مسخ و معكوس شده است , تمام عظمتها و زيبائيهايش فراموش شده , حماسه و شور و افتخاراتش محو شده و بجاى آنها زبونى و ضعف و جهالت و نادانى آمده است .
اين , نشانه عدم رشد اين ملت است و براى حفظ و نگهدارى تاريخ با عظمت و پرافتخار خويش .
اين از نظر عموم ملت . اما از نظر خصوص طبقه توده و عامه بايد بگوئيم كه مس…وليت حفظ و نگهدارى تاريخ پرافتخار گذشته اختصاص به علما ندارد , هر فردى بايد خود را مس…ول 299 بداند . همان طورى كه دروغ بستن به اين حوادث به صورت دروغ گفتن حرام است , دروغ شنيدن , دروغ مصرف كردن هم حرام است . در قرآن كريم يك جا مى فرمايد : و اجتنبوا قول الزور ( سوره حج , آيه 30 ) و هم مى فرمايد : و الذين لا يشهدون الزور و اذا مروا باللغو مروا كراما ( فرقان , آيه 72 ) ( 1 ) در تفسير[ ( كشاف] ( ذيل آيه اول ,[ ( قول زور] ( را قول باطل و كذب معنى مى كند , مى گويد[ : ( و جمع الشرك و قول الزور فى قرآن واحد و ذلك ان الشرك من باب الزور لان المشرك زاعم ان الوثن تحق له العبادة , فكأنه قال : فاجتنبوا عبادة الاوثان التى هى رأس الزور] ( تا آنجا كه مى گويد[ : ( الزور من الزور و الازورار و هو الانحراف] ( . ( 2 ) در تفسير آيه دوم مى گويد[ : ( يحتمل انهم ينفرون عن مجالس الكذابين و مجالس الخطائين فلا يحضرونها و لا يقربونها تنزها عن مخالطة الشر و أهله , و صيانه لدينهم عما يثلمه , لان مشاهد ( 3 ) الباطل شركه ( 4 ) فيه . و لذلك قيل فى النظارة الى كل مالم تس…غه الشريعة : هم شركاء فاعليه فى الاثم , لان حضورهم و نظرهم دليل الرضا به و سبب وجوده , لان الذى [ - 1 و آنانكه در مجالس باطل شركت نكنند و چون به كار لغوى گذر كنند با كرامت عبور نمايند] .
[ - 2 و شرك و قول زور در يك رديف گرد آمده اند چرا كه شرك , خود از باب زور است , زيرا مشركين چنين پندارد كه بت شايسته پرستش است . و گويا در اين آيه فرموده : از پرستش بتها كه رأس همه زورهاست بپرهيزيد . . . و زور از زور و از ورار گرفته شده كه به معنى انحراف است] .
3 و 4 - كذا .
300 سلط ( 1 ) على فعله هو استحسان النظارة و رغبتهم فى النظر اليه . و فى مواعظ عيسى ( ع ) : اياكم و مجالسه الخطائين] ( . ( 2 ) پس آيه اول فقط اجتناب از قول زور را مى گويد كه هم شامل گفتن است و هم استماع , و البته گفتن , اظهر مصداقين است , ولى آيه دوم رسما حضور در مجالس باطل را منع مى كند خواه حضور براى شنيدن باطل باشد و يا براى ديدن باطل .
اين آيه در واقع نوعى اعانت به اثم را نهى مى كند .
آيه ديگر : و قد نزل عليكم فى الكتاب ان اذا سمعتم آيات الله يكفربها و يستهزء بها فلا تقعدوا معهم حتى يخوضوا فى حديث غيره . ( 3 ) ( سوره نساء آيه 140 ) تفسير صادقى[ : ( عن الصادق ( ع ) : و فرض الله على السمع ان يتنزه عن الاستماع الى ما حرم الله , و ان يعرض عما لا يحل له مما نهى الله عنه و الا صغاء الى ما اسخط الله , فقال فى ذلك : و قد نزل عليكم] ( . . .
. ( 4 ) 1 - كذا .
[ - 2 ممكن است معنى آيه اين باشد كه آنان از مجالس دروغگويان و خطاكاران دورى مى كنند و در آنها شركت نكرده و بدان نزديك نمى شوند تا از آميختن با بدى و بدان منزه باشند , و دينشان را از رخنه محفوظ دارند , زيرا حضور در باطل به منزله شركت در آنست , و به همين دليل به كسانى كه به آنچه شريعت جايز ندانسته مى نگرند , گويند : اينان با كننده هاى همان كارها در گناه شريكند . زيرا حضور و نظرشان در آنجا دليل رضايت دادن به آن كار و سبب وجود آنست , زيرا آنچه انگيزه عمل فاعل آن مى شود همان تشويق بينندگان و رغبتشان در ديدن اوست . و در پندهاى عيسى ( ع ) آمده : از همنشينى با خطاكاران بپرهيزيد] .
[ - 3 ترجمه در ص 275 گذشت] .
[ - 4 امام صادق عليه السلام فرمود : خداوند بر گوش واجب نموده كه از شنيدن آنچه 301 ايضا صافى[ : ( القمى : آيات الله هم الائمة عليهم السلام] ( .
ظاهرا مقصود از آيات اعم است از آيات تدوينى و آيات تكوينى الهى , اعم از شخصيتها مانند ائمه عليهم السلام يا حوادث تاريخى كه آيات تكوينى الهى مى باشند . تواريخى كه مظهر و مجلاى روح ايمان است نيز جزء آيات الهى مى باشند .
تفسير صافى , ذيل آيه : و اذا رأيت الذين يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره . . . ( انعام / 68 ) مى گويد : العياشى : عن الباقر عليه السلام فى هذه الاية قال : الكلام فى الله و الجدال فى القرآن . قال : منه القصاص] ( . ( 1 ) ايضا[ ( صافى] ( ذيل آيه فوق[ : ( فى العلل : عن السجاد ( ع ) : ليس لك ان تقعد مع من شئت لان الله تبارك و تعالى يقول : و اذا رايت الذين يخوضون] ( . . . . ( 2 ) خلاصه بحث در وظيفه توده : الف - بحثى اسلامى و اخلاقى درباره اينكه هر چيزى كه حرام فرموده پرهيز كند , و از آنچه برايش حلال نيست و خداوند نهى فرموده و ا ز شنيدن آنچه خدا را به خشم مىآورد دورى جويد , و در اين مورد فرموده : و بر شما اين دستور فرستاد كه] . . . .
[ - 1 فرمود : مراد , سخن درباره ذات خدا و كشمكش در مورد قرآن است . و فرمود : و از آنجمله افسانه سرايان هستند] .
[ - 2 فرمود : اختيار با تو نيست كه با هر كس خواستى نشست و برخاست كنى , زيرا خداى تبارك و تعالى مى فرمايد : و چون ديدى كسانى را كه در ( مسخره و تكذيب كردن ) آيات ما فرو مى روند] . . . .
302 گفتنش حرام است , شنيدنش نيز حرام است . گوش و زبان نوعى اشتراك در وظيفه دارند زيرا گوش مصرف كننده كالاهاى زبان است , اگر گوش مصرف نكند , زبان توليد نمى كند , و اگر اهل گوش مصرف نكنند اكاذيب و مجعولات و غيبتها و دشنامها و كفرها را , اهل زبان نمى گويند , همان طورى كه چشم و قرائت مصرف كننده آثار قلمها و فيلمها هستند , اگر اينها مصرف نكنند , آنها توليد نمى كنند .
ب - آيات قرآن در اين زمينه .
ج - بحثى اجتماعى : همان طور كه فرد گاهى رشيد است و گاهى غير رشيد , و شرط صحت ازدواج و همچنين جواز تسليم كردن ثروتش به خودش رشد است , جامعه نيز چنين است , گاهى يك اجتماع رشيد است و گاهى سفيه .
معنى رشد , درك ارزشها و سرمايه ها و طرز استفاده و بهره بردارى از آنها است . رشد در ازدواج اينست كه[ شخص] بداند سرمايه هاى لازم براى زندگى خانوادگى چيست ؟ ارزش هر كدام از آنها چيست ؟ مثلا[ اينكه] دختر از خانواده هاى سرشناس باشد , چقدر براى ازدواج مفيد است . همچنين رشد فرد براى در اختيار گرفتن ثروت .
رشد اجتماع اينست كه خود اجتماع اولا خود را به صورت يك واحد درك كند , ارزشها و سرمايه هائى را كه سرمايه عمومى و ملى محسوب مى شود بشناسد و سپس در حفظ و نگهدارى آنها بكوشد . آن سرمايه ها يا از قبيل شخصيتها است يعنى شخصيتهاى تاريخى , و يا از قبيل آثار علمى , فلسفى , هنرى , 303 صنعتى , ادبى است , و يا از قبيل تاريخهاى پرافتخار است .
جامعه اى كه تاريخى مانند تاريخ حسين بن على دارد مملو از افتخار و حماسه و عظمت و زيبائى و آموزندگى و الهام بخشى , و آنرا پر مى كند از افسانه هاى احمقانه[ ( روضه الشهدا] ( ئى و[ ( اسرار الشهاده] ( اى , حقا چنين جامعه اى سفيه است نه رشيد . ما امروز بايد همان طورى كه به حفظ آثار تاريخى و ملى مى خواهيم بكوشيم , به حفظ تاريخ خودمان بكوشيم .
يادداشت 1 - تحريف در قرآن و توجيه و تفسير قرآن - نظير تفسير صافى و على بن ابراهيم .
2 - تحريف در شخصيت على ( ع ) مثل داستان شير در كربلا كه على از آب درآمد ! 3 - تحريف در تاريخ اسلام : اسلام با ثروت خديجه و شمشير على پيش رفت ! 4 - تحريف در شخصيتهاى شقى هم خود نوعى انحراف و مانع عبرت گرفتن است مثل اينكه غالبا آنها را يك ولد الزناى هفت جوش معرفى مى كنند , و در نتيجه مردم هرگز از معاويه چهارده قرن پيش عبرت نمى گيرند . مثلا مى گويند شمر هفت پستان داشت مثل سگ . بعضى هم مى گويند اسمش شيخ عبدالله بوده است .



1- مطالب اين ورقه ها در سلسله يادداشتها به چاپ خواهد رسيد] .
1 - اين تحريفات لفظى را چه عاملى به وجود آورده است ؟ به طور كلى شخصيتهاى بزرگ جهان از طرف مردم عوام موضوع افسانه ها قرار مى گيرند .
وقتى كه مردم براى بوعلى سينا افسانه مى سازند , وقتى كه رستم و سهراب افسانه اى خلق مى كنند . قهرا براى على بن ابى طالب ( ع ) و حسين بن على ( ع ) نيز افسانه مى سازند نظير افسانه ضربت على در خيبر و آسيب بدن و بال جبرئيل , و نظير هفتصد هزار نفر بودن دشمن در كربلا و هفتاد و دو ساعت بودن روز عاشورا . اينجا است كه بايد قصه كسى[ را] كه گفت نيزه سنان بن انس شصت گز بود و شخصى گفت نيزه شصت گزى در دنيا كسى نديده است , و او گفت آن را خدا از بهشت برايش فرستاده بود ,[ به ياد آورد] .
عامل ديگر كه اختصاصى است , موضوع گريانيدن بر حسين است كه بعدا درباره تأثير اين عامل سخن خواهيم گفت .
2 - در[ ( منتخب] ( طريحى و[ ( اسرار الشهادة] ( در بندى , از يك مرد اسدى نيز نقل شده كه شبها شيرى مىآمد و عاقبت معلوم شد كه آن شير , على بن ابى طالب است العياذ بالله
1 - امام حسين در سه مرحله شهيد شد و سه نوع شهادت داشت : شهادت تن , شهادت نام , شهادت هدف .
1 - سوره مائده , آيه 33 .
1- اگر نجات خواهى به زيارت حسين برو تا خداوند را با چشم روشن ديدار كنى . زيرا كه آتش دوزخ به جسمى كه غبار پاى زائران حسينى بر روى آن نشسته , نمى رسد] .
1- سوره بقره , آيه 79 .
2 - و شايد اگر مانند ما به آيات تحريف متمسك مى شد بسيار مناسب بود . القلوب] ( على الظاهر از آنجا گرفته است . در[ ( روضة الشهداء ) ] مى گويد فض ل بن على عليهما السلام به كمك هاشم شتافت !
1 - كذا[ يعنى مطلب مبهم است] .
2 - تعبير به[ ( طريد و جولان] ( در[ ( روضة الشهدا] ( ى كاشفى نيز آمده است .
1 - دو سه روز قبل از محرم امسال ( 1389 قمرى ) به مناسبت اينكه مى خواستم در اطراف[ ( تحريفات در واقعه تاريخى كربلا] ( بحث كنيم , به وسيله تلفن از آقاى[ على اكبر] غفارى مدير م…سسه كتابفروشى صدوق دروغترين كتابهاى مقتل را خواستم . نظر هر دو نفر به[ ( اسرار الشهادة ) ] بود . آقاى غفارى اين كتاب را نداشت و قول داد تهيه كند , اما بعد از دو سه روز تلفن كرد كه از هر كتابفروشى خواستم او هم دنبال اين كتاب بود زيرا مشترى زياد دارد و همه اهل منبر هستند , با اين تفاوت كه شما براى انتقاد و آنها براى نقل و استفاده مى خواهند .
1- و او را ديد كه مشغول جان دادن است . خود را به روى بدن او انداخت و مى گفتند : تو برادر منى , تو اميد مائى , تو پناه مائى , تو پشتيبان مائى ( خواننده محترم توجه دارد كه استاد شهيد در حال بر شمردن تحريفات معنوى حادثه عاشورا مى باشند] ( .
1 - در اينجا انسان به ياد آن افسانه مى افتد كه يك نفر اغراق گو در بزرگى شهر هرات در يك تاريخى گفت كه در آنوقت در هرات بيست و يك هزار احمد يك چشم كله پز بود . نظير اينها را در باره سرو كاشمر و عدد بنى اسرائيل و متقابلا لشكريان فرعون و غيره گفته اند .
خوردند چنانكه براى شما سوگند مى خوردند , و پندارند كه برحقند . آگاه باشيد كه اينان دروغگويانند] .
1 - سوره انعام , آيه[ . 24 سپس پاسخ آنها جز اين نبود كه گفتند به الله پروردگارمان سوگند كه ما مشرك نبوديم . بنگر كه چگونه برخود دروغ مى بندند و چگونه افتراهايشان از نظرشان گم شده است] .
2 - سوره حج , آيه[ . 30 و از گفتار باطل و دروغ بپرهيزيد] .
3 - سوره فرقان , آيه[ . 72 و كسانى كه شاهد و ناظر كارهاى لغو و باطل نمى شوند] .
4 - سوره نساء , آيه[ . 140 و حال آنكه در كتاب بر شما اين حكم را فرستاده كه چون شنيديد به آيات خدا كفر مى ورزند و ريشخند مى زنند با آنان منشينيد تا در سخنى ديگر فرو روند , كه شما هم مثل آنان خواهيد بود] .
1 - اصول كافى ج 1 ص 54 با كمى اختلاف[ . هر گاه بدعتها روى داد بر عالم است كه علم خويش آشكار كند , و گرنه لعنت خدا بر اوست] .
1 - اصول كافى ج 1 ص 32 . و در آن[ ( ينفون عنه] ( است[ . ما را در هر نسلى عادلانى است كه تحريف افراطيان و دروغزنى مبطلان را از ما ( از دين ) دور مى سازند] .
[ - 2 حرف يك چيز طرف و كنار آنست . . . و تحريف يك چيز كج كردن آنست مانند كج كردن و مايل ساختن قلم . و تحريف سخن آنست كه آنرا بر يكى از دو طرف احتمال حمل كنى در حالى كه امكان هر دو معنى را دارد .
خداى عز وجل فرموده : سخن را از جاى خود تحريف مى كنند] . . . .
[ - 3 قفال گفته : تحريف تغيير دادن و عوض كردن است , و ريشه آن از منحرف شدن از چيزى است . خداى متعال فرموده : جز اينكه بخواهد براى جنگ جا عوض كند يا در گروهى جاى گيرد] .
 [ - 1 و تحريف كج كردن و مايل ساختن چيزى از محل شايسته آنست . گفته مى شود : قلم محرف يعنى قلمى كه سرش كج شده است . قاضى گفته : تحريف گاه در لفظ است و گاه در معنى . و تحريف را تغيير در لفظ بگيريم بهتر است از تغيير در معنى] . . . .
[ - 2 ترجمه سه جمله به ترتيب : اى عمار ! گروه متجاوز تو را مى كشند .
هيچ حكمى جز براى خدا نيست . چون شناختى هر چه خواهى بكن] .
1 - تفسير صافى , مقدمه پنجم[ . هر كس قرآن را به رأى و نظر خويش تفسير كند جايگاه خويش را در آتش فراهم كند] .
2 - سوره مائده ,[ . 13 چون پيمان خويش بشكستند آنان را لعنت كرديم و دلهايشان را سخت نموديم . آنان سخن را از جاى خود تحريف مى كنند و بهره اى را كه از آنچه بدان تذكر داده شدند نصيبشان مى شد فراموش نمودند] .
3 - سوره بقره , آيه[ . 79 واى بر كسانى كه كتاب را با دست خود مى نويسند سپس مى گويند اين از نزد خداست تا بهره اندكى بخرند . پس واى بر آنان از كارى كه كرده اند و واى بر آنان از آنچه به دست مىآورند] .
 1 - مطلب مهم اينست كه تمام اين تحريفها در جهت پائين آوردن است و امام را در سطح يك آدم پست كم فكر , العياذ بالله كم شعور پائين مىآورد , مثل آب خواستن وسط سخنرانى پدر در سن سى و چند سالگى , يا عروسى قاسم .
1- اين فرزند كشنده عرب است . به خدا سوگند جان پدرش در ميان دو پهلوى او است] .
[ - 2 اينجا باراند از سواران و قتلگاه عاشقان است] .
1- آفت دين سه چيز است : دانشمند فاجر , و پيشواى ستمكار , و در عبارت كوشاى جاهل] .
2 - داستان حديث : اذا عرفت فاعمل ما شئت مثال خوبى است براى اينكه تحريف نتيجه معكوس مى دهد[ . اين داستان در كتاب[ ( حق و باطل ] ( ( اثر استاد شهيد ) بخش[ ( احياى تفكر اسلامى] ( نقل شده است] .
1 - مرحوم شمس واعظ مى گفت : چندى پيش در مشهد ما را به منزلى دعوت كردند . ما هم نمى دانستيم , خيال مى كرديم رسما يك مهمانى است . موقع ناهار شد . جمعيت هم زياد بود . آش آوردند , اما چه آشى ! از لحاظ نيرو مثل ماش سفت كه به هر جا دست مى زدى , تمامش از بشقاب بيرون مى جست .
به صاحبخانه گفتم : خدا پدرت را بيامرزد اين چيست كه به حلق خلق الله فرو مى كنى ؟ ! گفت آقا ! اختيار داريد , شما چرا همچو حرفى مى زنيد ؟ ! اين آش امام زين العابدين بيمار است . گفتم : پس قطعا بيمارى ايشان از همين آش بوده .