اما موضوع دعوت مردم كوفه :

اين دعوت براى چيست ؟ قطعا براى قبول زمامدارى و به ست آوردن قدرت و مركز قرار دادن كوفه بود . كوفه سرباز خانه جهان اسلام بود . نامه اى كه وجوه رجال و اشراف كوفه نوشتند , بسيار محكم و اصولى بود كه در يادداشتهاى[ ( نهضت حسينى] ( شماره 16 نقل كرديم : اما بعد فالحمد لله الذى قصم عدوك الجبار العنيد الذى انتزى على هذه الامة فابتزها امرها , و غصبها فيئها , و تأمر عليها بغير رضا منها , ثم قتل خيارها , و استبقى شرارها , و جعل مال الله دولة بين جبابرتها و اغنيائها , فعبدا له كما بعدت ثمود . انه ليس علينا امام فاقبل لعل الله يجمعنا بك على الحق . ( 2 )
امام هم در جواب آنها ضمن ابلاغى كه به نام مسلم صادر مى كند مى نويسد : انى بعثت اليكم اخى و ابن عمى و ثقتى فى اهل بيتى . . . و لعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب , القائم بالقسط , الدائن بدين الله . ( 1 ) در اين نامه تز ام ام راجع به حاكم و حكومت مشخص مى شود , و نشان مى دهد عنايت امام را به مسأله رهبرى در درجه اول , و اينكه بزرگترين منكر خود يزيد است و پستى كه اشغال كرده است .
وضع امام از اين جهت عينا وضع پدرش على ( ع ) است بعد از كشته شدن عثمان كه آن حضرت اجتماع مردم را بر بيعت , اتمام حجت برخود مى داند با اينكه قلبا مايل نيست از باب اينكه آينده را مبهم مى داند و فرمود : فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان ( 2 ) . . . و فرمود : لو لا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر لالقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها . ( 3 ) اتمام حجت به معنى اين نيست كه حجت خداى عالم السر و الخفيات بر مردم تمام شود ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينه ( 1 ) بلكه تمام شدن حجت امام است بر مردم حاضر و آينده , زيرا قطعا اگر امام زير بار نمى رفت , مردم آن عصر و عصرهاى آينده آنرا به عنوان از دست دادن يك فرصت بسيار مناسب تشخيص مى دادند .
در حادثه حسينى نيز قيام كوفه يك حجت تاريخى عليه امام به شمار مى رفت و امام لازم بود كه حجت خود را بر مردم در مقابل تاريخ تمام كند .
در اينجا چند مطلب است : الف - حركت امام از مكه به كوفه تنها به علت دعوت كوفه نبود بلكه دلائل قطعى در دست است كه امام به هر حال نمى توانست در مكه بماند , و قرائنى از اين جهت در دست است : اولا امام عمل حج را ناتمام گذاشت . ما مى دانيم كه در حج تمتع پس از شروع عمل , اتمامش واجب است و فقط ضرورت بسيار مهمى نظير خوف قتل سبب جواز عدم ادامه مى شود . مگر اينكه فرض كنيم امام از اول , عمره تمتع بجا نياورد و از اول قصد عمره مفرده كرد , چون مسلما امام در آن ايام محرم شده بود , و از احرام خارج شد .
ثانيا امام حين خروج از مكه وضع خود را تشبيه مى كند به وضع موسى بن عمران در وقتى كه از مصر خارج شد و صحراى سينا را به طرف مشرق طى مى كرد و به طرف فلسطين مىآمد , زيرا امام اين آيه را مى خواند : فخرج منها خائفا يترقب , قال رب نجنى من القوم الظالمين و لما توجه تلقاء مدين قال عيسى ربى ان يهدينى سواء السبيل ( 1 ) .
اين جريان موسى بعد از آن بود كه به او اطلاع رسيد : ان الملا يأتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين . ( 2 ) ثالثا خود امام در جواب[ ( ابوهرة ازدى] ( فرمود : ان بنى امية قد اخذوا مالى فصبرت , وشتموا عرضى فصبرت , و طلبوا دمى فهربت . ( 3 ) در جواب[ ( فرزدق] ( فرمود : لو لم اعجل لاخذت . ( 4 ) شيخ مفيد مى گويد : و لم يتمكن من تمام الحج مخافة ان يقبض عليه بمكة فينفذ به الى يزيد بن معاويه . ( 5 ) [ ( سرمايه سخن] ( مى نويسد : عمرو بن سعيد بن العاص مأمور بود با عده اى كه امام را بكشد[ . ( طريحى] ( نوشته است كه سى نفر از شياطين بنى اميه مأمور اين كار شده بودند . در يادداشتهاى[ ( نهضت حسينى] ( نمره 10 از[ ( مقتل خوارزمى] ( نقل كرديم كه امام ضمن درد دل كتبى به ابن عباس مى گويد : مرا در مكه آرام نمى گذارند و از جوار حرم الهى مجبور به خروج مى كنند . ابن عباس هم در نامه اى كه به يزيد مى نويسد و سخت او را ملامت و فحش كارى مى كند , مى گويد : شما به زور حسين را از حرم الهى اخراج كرديد .
ب - ارزش اين عاملها چقدر بود ؟ كداميك از اينها از نظر امام , هدف اصلى بود ؟ دو عامل اول هيچكدام قطعا تابع ديگرى نبود يعنى فرضا امام مورد در خواست بيعت هم واقع نمى شد , به عنوان امر به معروف اعتراض مى كرد , و فرضا اعتراض نمى كرد , بيعت هم نمى كرد . بحث در مقدار ارزش و اصالت عامل سوم است .
اينجا ممكن است كسى گمان كند كه عامل اصلى در اين جريان اين بود كه امام مى خواست زمام امور را به دست بگيرد , دو جريان ديگر يعنى امتناع از بيعت و اعتراض و انتقاد به نام امر به معروف و نهى از منكر مقدمه اين كار بود . بديهى است كسى كه اوضاع را به نفع خود مساعد مى بيند و قصد زمامدارى دارد , هم نبايد بيعت كند زيرا زمينه خودش را خراب مى كند , و هم بايد سوژه تبليغاتى عليه دستگاه داشته باشد و از آنها انتقاد كند , طبق شرائط آنروز يك اصل اسلامى به نام امر به معروف و نهى از منكر را دستاويز قرار دهد . يعنى امتناع از بيعت و اعتراض به نام امر به معروف , مقدمه رفتن به كوفه است . نتيجه اينست كه همان لحظه اى كه متوجه مى شود كه اوضاع مساعد نيست , وضع خودش را از نظر آن دو جريان ديگر عوض كند , هم حاضر شود براى بيعت , و هم اينكه دست از اعتراض و انتقاد بردارد .
از كتاب آقاى صالحى برمى آيد كه مطلب همينطور است , در صورتى كه چنين نيست . اشتباه بزرگ آقاى صالحى همين است . امام نه حاضر شد به بيعت و تسليم , و خود گفته بود به هر حال من بيعت نخواهم كرد و لو لم يكن ملجا و لا ما…ى , يعنى خواه كوفه مرا بپذيرد و خواه نپذيرد بيعت نخواهم كرد , و هم اينكه پس از يأس از ياورى كوفيان نيز دست از انتقاد نكشيد . خطبه هاى داغش را پس از برخورد با[ ( حر] ( و اطلاع از وضع كوفه ايراد كرد . بعد از اطلاع از شهادت[ ( مسلم] ( يا[ ( قيس بن مسهر] ( يا[ ( عبدالله بن يقطر] ( تازه اين آيه را مى خواند : من الم…منين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه ( 1 ) . . . پافشارى امام پس از تغيير اوضاع كوفه شايد بيشتر براى اين بود كه بفهماند امتناع از بيعت و هم اعتراض و انتقادش مقدمه به قدرت رسيدن و تسلط بر كوفه نيست . و اما اعلام انصراف امام , فقط انصراف از رفتن به كوفه است نه از امتناع از بيعت و نه از اعتراض و انتقاد و امر به معروف و نهى از منكر .
برخلاف عقيده صالحى , ترك بيعت و اقدام به اعتراض امام منوط به زمينه كوفه نبود كه با سقوط اين زمينه , هم حاضر به بيعت شود و هم ترك اعتراض كند . و خطر اعتراض را هم مى دانست و به اثر اين اعتراض خونين هم واقف بود , مى خواست اعلام جرم خود را با خون بنويسد كه هرگز پاك نشود . و هم اينكه راهى پيش نگرفت كه لااقل از كشته شدن فرزندان و يارانش جلوگيرى كند , زيرا فرضا بگوئيم خود را در خطر مى ديد , اصحاب و خاندان خود را كه قطعا در خطر نمى ديد , چرا حاضر شد آنها كشته شوند ؟ به علاوه چرا حتى پس از برخورد با حر بن يزيد , عبيدالله بن حر جعفى و ضحاك بن عبدالله مشرقى ( رجوع شود به تاريخ كه اين كار پس از برخورد با حر بوده است يا نه[ ( آنها را] و مخصوصا بنى اسد را در شب عاشورا به همراهى و نصرت مى خواند ؟ ج - آيا امام واقعا به مردم كوفه اعتماد و حسن ظن پيدا كرده بود و به اصطلاح روى مردم كوفه حساب مى كرد , يا نه ؟ بعضى ها مثل[ ( ابن خلدون ) ] و[ ( قاضى ابن العربى] ( و بعضى ديگر و از آن جمله آقاى صالحى , عامل اصلى را در نهضت امام , وضع كوفه و دعوت كوفيان دانسته اند و قهرا فرض كرده اند كه امام اعتماد پيدا كرده بود به وضع خود در ميان كوفيان , آنگاه اين جهت را بر امام عيب گرفته اند كه حسن ظن امام به مردم كوفه به موقع نبوده است , و يا مثل آقاى صالحى گفته اند كه اعتماد امام به مردم كوفه و حساب كردن روى آنها بجا بوده و لكن تغيير اوضاع , غير قابل پيش بينى بوده و از مجارى عادى ممكن نبود كسى چنين پيش بينى كند , نظير تغيير اوضاع در[ ( احد] ( كه قابل پيش بينى نبود و از خطاى تيراندازان جبل الرماة پيدا شد .
بديهى است كه اگر عامل اصلى نهضت امام , دعوت كوفيان مى بود , امام مى بايست احتياط بيشترى مى كرد و نصيحت ابن عباس را به كار مى بست و اعتماد نمى كرد . اما حقيقت اينست كه امام هيچگونه اعتمادى به كوفيان نكرده است . مكرر افرادى گفتند كه قلوبهم معك و سيوفهم عليك . خود امام هم فرمود : لا يخفى على الامر . در جواب[ ( فرزدق] ( فرمود كه اگر كارها بر وفق آنچه مى خواهيم انجام گيرد خدا را شكر مى كنيم و ان حال القضاء دون الرجاء فلن يتعد ( يعتد ) من كان الحق نيته و التقوى سريرته ( 1 ) . به علاوه از امام جمله هائى شنيده شده است در بين راه كه نشان مى دهد امام اين سفر خود را سفر سلامت نمى دانسته است . اگر خطبه خط الموت على ولد آدم . . . و جمله : و ان من هوان الدنيا ان رأس يحيى بن زكريا اهدى الى بغى من بغايا بنى اسرائيل , ( 2 ) و همچنين خواب معروف ان الله شاء ان يراك قتيلا , يا : ان لك درجة عندالله لن تنالها الا بالشهادة اصل قابل اعتمادى داشته باشد كه ديگر مطلب خيلى واضح است .
د - آيا امام از اول به قصد كربلا حركت كرد يا نه ؟ و اگر فرضا به قصد كربلا حركت نكرد , آيا به قصد كشته شدن و با علم به كشته شدن حركت كرد يا نه ؟ از نظر تاريخى نمى توان اثبات كرد كه امام به قصد كربلا و يا با علم به كشته شدن حركت كرد , بلكه از نظر تاريخ كه ظواهر قضايا را نقل مى كند , امام به طرف كوفه و قصد كوفه حركت كرد و در اثر برخورد با[ ( حر] ( و اجازه ندادن[ ( حر] ( كه امام از حوزه عراق خارج شود و حاضر نشدن امام كه تحت الحفظ[ ( حر] ( به كوفه برود , راهى را به طرف غرب و چپ جاده پيش گرفتند تا رسيدند به كربلا , و بعد در اثر نامه ابن زياد در آن محل متوقف شدند . و از نظر علم به كشته شدن هم تاريخ جز مخطور بودن و غير قابل اطمينان بودن اين سفر را اثبات نمى كند .
در عين حال اين جهت منافات ندارد با جهت ديگر و آن اينكه امام در يك سطح ديگرى كه سطح معنويت و امامت است , مى دانسته كه عاقبت به كربلا نزول خواهد كرد و در همانجا شهيد خواهد شد .
ه - امام پس از برخورد با[ ( حر] ( و در كربلا در چند جا اعلام انصراف كرده است . اين اعلام انصراف به چه معنى است ؟ قبلا گفتيم كه اعلام انصراف امام , انصراف از رفتن به كوفه و از داوطلبى از تشكيل حكومت كوفه بود نه از انصراف از دفاع مقدس امتناع بيعت , و نه انصراف از قيام مقدس اعتراضى امر به معروف و نهى از منكر . بر خلاف عقيده آقاى صالحى , امام پس از سقوط كوفه , از دو هدف ديگرش دست برنداشت و امتناع از بيعت و همچنين اعتراض به حكومت را تنها در زمينه زعامت مفيد نمى دانست , به خطر ايندو هم كاملا واقف بود ولى مى خواست پيام خود را و اعلام جرم خود را و جواب[ ( نه] ( به بيعت را با خون خود بنويسد كه هرگز پاك نشود .
و - بديهى است كه از نظر عامل دعوت كوفيان , قيام امام يك قيام ابتدائى است , بلكه از اين جهت اقدام براى به دست گرفتن زمام امور است و تنها جنبه شورش بر ضد حكومت براى تضعيف يا اصلاح نيست . يعنى طبق عامل نهى از منكر , هدف بايد اصلاح باشد خواه به صورت تضعيف يا سقوط حكومت , و خواه به صورت اصلاح حكومت .
ز - معلوم شد به موجب هر يك از اين عاملها امام يك وظيفه مخصوص دارد . و ضمنا معلوم شد كه به اعتبار هر يك از عاملها نهضت امام ارزش مخصوصى پيدا مى كند . به موجب عامل دعوت و احتمال موفقيت كه حداكثر 50 درصد است , ارزش نهضت همينقدر است كه امام با پيدايش يك فرصت احتمالى , نمى نشيند و فرصت را از دست نمى دهد , و ضمنا نظر و تز امام راجع به حكومت كه در نامه به اهل كوفه توسط مسلم و در خطبه بيضه پيدا است , روشن مى شود . و از نظر عامل بيعت كه تا آنوقت حتى مردم كوفه اعلام نصرت نكرده بودند ارزش كار امام در اين حد است كه تقاضاى يك حكومت نيرومند و خونخوارى را براى بيعت نمى پذيرد و حاضر مى شود خونش را بريزند و بيعت نكند . به موجب اين عامل اگر حكومت كارى به او نمى داشت و از او چيزى نمى خواست , امام هم كارى به كار آنها نداشت , و به موجب عامل اول اگر مردم كوفه اعلام آمادگى نمى كردند , امام ياغى نمى شد و بسا كه بيعت هم مى كرد . به هر حال عامل امتناع از بيعت , ارزش بيشترى از عامل پذيرش دعوت دارد زيرا در عامل پذيرش دعوت , چند در صدى احتمال جان به سلامت بردن به علاوه موفقيت در زمامدارى و ساقط كردن حريف وجود دارد ولى در عامل امتناع از بيعت در روزهايى كه شروع شد احتمال قريب به يقين كشته شدن بود . اما عامل امر به معروف و نهى از منكر كه خود امام هم زياد به آن استناد كرده و در آن موارد نامى از امتناع بيعت يا پذيرش دعوت نبرده است , از هر دو عامل اول ارزش بيشترى دارد 191 زيرا به موجب اين عامل به هر حال امام خود را با حكومت وقت درگير كرده است و اين درگيرى از نوع هجوم بوده و از طرف خود او شروع شده است نه از ناحيه مردم و نه از ناحيه حكومت . به موجب اين عامل , امام , مهاجم و معترض است نه مدافع , كارش عمل ابتدائى است نه صرفا عكس العمل منفى در مقابل تقاضاى بيعت و يا عكس العمل مثبت در مقابل تقاضاى همكارى براى تشكيل حكومت . به موجب اين عامل خواه حكومت بيعت بخواهد و يا نخواهد , او معترض و طرفدار تغيير وضع موجود است . خواه مردم كوفه او را بپذيرند و يارى كنند و يا نپذيرند و يارى نكنند , باز هم او معترض و طرفدار تغيير است . و از اين نظر است كه فوق العاده ارزنده است و درس است و آموزنده است .
پس اين سه عامل , هم از نظر وظيفه و عكس العملى كه براى امام ايجاب مى كند , و هم از نظر ارزندگى و اهميت و قابليت بزرگداشت , و هم از نظر آموزندگى و درسى با هم تفاوت دارند , و چنانكه قبلا مكرر گفتيم , از نظر اين منطق , انقلاب است و امام طرفدار توسعه انقلاب است .


1- خود را آماده بلا كنيد , و بدانيد كه خداوند حافظ و رهايى بخش شما از دشمنان است , و دشمنانتان را به انواع بلا كيفر خواهد داد.
2- اما بعد , سپاس خدايى راست كه پشت دشمن جبار و گردنكش تو را شكست , همان دشمنى كه بر اين امت شوريد و زمام حكومتش را ربود , و دارائيش را غصب كرد , و بدون رضايتشان بر آنها فرمانروائى كرد , سپس خوبانشان را كشت , و اشرارشان را باقى داشت , و اموال خدا را ميان گردنكشان و ثروتمندانشان دست به دست گردانيد . از رحمت خدا دور باشد چنانكه قوم ثمود دور شدند . راستى كه ما رهبر نداريم , به سوى ما بشتاب , اميد آنكه خداوند ما را به دست شما گرد حق جمع آورد] .
1 - ارشاد مفيد , ص 214 با كمى اختلاف[ . من برادر و عموزاده و شخص مورد اطمينان خود از ميان خاندانم را به سوى شما گسيل داشتم . . . و به جان خودم سوگند كه مقام رهبرى را نسزد مگر آنكس كه عامل به كتاب خدا و قائم به دادگرى و حاكم و عامل به دين خدا باشد] .
2 - نهج البلاغه , خطبه 90 ,[ زيرا ما با امرى روبرو هستيم كه چندين رنگ و چهره دارد] .
3-  نهج البلاغه , خطبه[ . 3 و اگر حضور مردم نبود و حجت خدا با وجود ياور بر من تمام نمى شد , ريسمان حكومت را بر كوهان شترش رها مى ساختم , و پايان خلافت را با جام آغازش سيراب مى كردم ( كنايه از آنكه دست از اقدام و قبول مى داشتم چنانكه در آغاز بداشتم] ( .
1 - سوره انفال , آية[ . 42 تا هر كس كه هلاك ( گمراه ) يا زنده ( هدايت ) مى شود از روى دليل باشد] .
1 - سوره قصص , آيه 21 و[ . 22 پس ( موسى عليه السلام ) از آن ديار ترسان و نگران بيرون شد و گفت : پروردگار من ! مرا از گروه ستمگران رهايى بخش . و چون به سوى مدين حركت نمود گفت : اميد آنكه پروردگارم مرا به راه راست رهنما باشد] .
2 - همان سوره , آيه[ . 20 سران قوم جلسه كرده و تصميم دارند كه تو را بكشند , پس بگريز كه من خيرخواه توام] .
3 - لهوف , ص[ . 29 بنى اميه ما لم را گرفتند صبر كردم , به آبرويم لطمه زدند صبر كردم , و خواستند خونم را بريزند پس گريختم] .
4- اگر شتاب نكنم دستگير مى شوم] .
5 - ارشاد مفيد , ص[ . 218 و نتوانست حج خود را به پايان رساند مبادا در مكه دستگير شده و به نزد يزيد بن معاويه فرستاده شود] .
1 - سوره احزاب , آيه 23 .
1- و اگر قضاى الهى مانع رسيدن ما به آرزويمان شود , البته آنكس كه نيتش حق بوده و باطنش به تقوا آراسته باشد متجاوز به حساب نيايد] .
2- مرگ بر فرزند آدم جاى دارد . . . و از پستى دنياست كه سر مبارك يحيى بن زكريا به نزد يكى از بدكاران بنى اسرائيل هديه گرديد] .