بخش دوم : يادداشت ماهيت قيام حسينى  

1 - بحث در اينست كه حادثه عاشورا چه نوع حادثه اى است و از چه مقوله است ؟ آيا از نظر اجتماعى يك انفجار بدون هدف بود مانند بسيارى از انفجارها كه در اثر فشار ظلم و تشديد سختگيريها رخ مى دهد و احيانا به وضع موجود كمك مى كند , و يا يك تصميم آگاهانه و هوشيارانه نسبت به اوضاع و احوال موجود و نسبت به آثار و نتايج اين حركت بود ؟ و در صورت دوم آيا يك قيام و نهضت و انقلاب مقدس بود يا يك دفاع شرافتمندانه مقدس ؟ يعنى آيا هجوم بود يا دفاع ؟ آيا كارى بود كه از طرف امام شروع شد و حكومت وقت مى خواست آنرا سركوب كند , و يا او از طرف حكومت وقت مورد تجاوز قرار گرفت و او بجاى سكوت و تسليم , شرافتمندانه از خود دفاع كرد ؟ به عبارت ديگر آيا چيزى از سنخ تقوا در جامعه بود و مظهر يك تقواى بزرگ در حد دادن جان بود , يا مظهر يك احسان و عصيان و قيام مقدس ؟ آيا از نوع حفظ و اثبات خود بود يا از نوع نفى و انكار جبهه مخالف ؟ ( 1 )
بنابر فرض اول ناچار اهدافى داشت اجتماعى و اصولى , و بنابر فرض دوم هدفش جز حفظ شرف و حيثيت انسانى خود نبود , و بنابر اينكه از نوع انقلاب و قيام ابتدائى بود آيا مبناى اين انقلاب صرفا دعوت مردم كوفه بود كه اگر مردم كوفه دعوت نمى كردند قيام نمى كرد ( و قهرا پس از اطلاع از عقب نشينى مردم كوفه در صدد كنار آمدن و سكوت بود ) يا مبناى ديگرى جز دعوت مردم كوفه داشت و فرضا مردم كوفه دعوت نمى كردند , او در صدد اعتراض و مخالفت بود هر چند به قيمت جانش تمام شود ؟ در جريان حادثه كربلا عوامل گوناگونى دخالت داشته است ( 1 ) يعنى انگيزه هاى متعددى براى امام در كار بوده است كه همين جهت از طرفى توضيح و تشريح ماهيت اين قيام را دشوار مى سازد زيرا آنچه از امام ظاهر شده گاهى مربوط به يك عامل خاص بوده و گاهى به عامل ديگر , و سبب شده كه اظهار نظر كنندگان , گيج و گنگ بشوند و ضد و نقيض اظهار نظر كنند , و از طرف ديگر به اين قيام جنبه هاى مختلف مى دهد و در حقيقت از هر جنبه اى ماهيت خاصى دارد . ( در امور اجتماعى و مركب , مانعى نيست كه يك چيز داراى چند ماهيت باشد همچنانكه مخصوصا در درسهاى فلسفه تاريخ ثابت كرده ايم ) .
عوامل كه در كار بوده و ممكن است در اين امر دخالت داشته باشد و يا دخالت داشته است :
الف - اينكه امام يگانه شخصيت لايق و منصوص و وارث خلافت و داراى مقام معنوى امامت بود . در اين جهت فرقى ميان امام و پدرش و برادرش نبود , همچنانكه فرقى ميان حكومت يزيد و معاويه و خلفاى سه گانه نبود .
اين جهت به تنهائى وظيفه اى ايجاب نمى كند . اگر مردم اصلحيت را تشخيص دادند و بيعت كردند و در حقيقت با بيعت , صلاحيت خود را و آمادگى خود را براى قبول زمامدارى اين امام اعلام كردند او هم قبول مى كند . اما مادامى كه مردم آمادگى ندارند از طرفى , و از طرف ديگر اوضاع و احوال بر طبق مصالح مسلمين مى گردد , به حكم اين دو عامل , وظيفه امام مخالفت نيست بلكه همكارى و همگامى است همچنانكه امير عليه السلام چنين كرد , در مشورتهاى سياسى و قضائى شركت مى كرد و به نماز جماعت حاضر مى شد . خودش فرمود : لقد علمتم انى احق الناس بها من غيرى , و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا على خاصة . ( 1 ) در قضيه كربلا اين عامل به تنهائى دخالت نداشته است . اين عامل را به ضميمه عامل سوم كه دعوت اهل كوفه است بايد در نظر بگيريم چون عامل دعوت مردم , براى به دست گرفتن حكومت بود نه چيز ديگر . پس اين عامل , عامل جداگانه نيست و بايد در ضمن آن عامل ذكر شود .
ب - از امام بيعت مى خواستند و در اين كار رخصتى نبود : يزيد نوشت : خذ الحسين بالبيعة اخذا شديدا ليس فيه رخصة .
بيعت , امضا و قبول و تأييد بود ( 1 ) .
ج - مردم كوفه پس از امتناع امام از بيعت او را دعوت كردند و آمادگى خود را براى كمك او و به دست گرفتن خلافت و زعامت اعلام كردند , نامه هاى پى در پى آمد , قاصد امام هم آمادگى مردم را تأييد كرد .
د - اصلى است در اسلام به نام امر به معروف و نهى از منكر , مخصوصا در موردى كه كار از حدود مسائل جزئى تجاوز كند , تحليل حرام و تحريم حلال بشود , بدعت پيدا شود , حقوق عمومى پايمال شود , ظلم زياد بشود . امام مكرر به اين اصل استناد كرده است . در يك جا فرمود : انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما , انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى , اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر ( 2 ) و اسير بسيرة جدى و ابى . جاى ديگر فرمود : سمعت جدى رسول الله : من رأى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله .
. . در جاى ديگر فرمود : الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهى عنه ليرغب المؤمن فى لقاء الله محقا , انى لا ارى الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما .


1 - بلكه مى توان گفت سه نوع ماهيت مى توان فرض كرد : ماهيت تقوائى , ماهيت هجومى و قيامى , و ماهيت پاسخگوئى به يك نداى مقدس , كه ماهيت تعاونى دارد .
امام از نظر عامل بيعت , عكس العمل كار بود آنهم عكس العمل منفى , از نظر عامل دعوت , عكس العمل كار بود اما عكس العمل مثبت , و از نظر عامل امر به معروف , آغازگر بود و مهاجم .
1 - همان طورى كه در سخنرانيهائى كه در دانشكده ادبيات تهران و دانشگاه اهواز در محرم 1392 تحت عنوان[ ( تحليلى از قيام عاشورا] ( گفتيم , حوادث اجتماعى مانند حوادث طبيعى و مادى , شناخت آنها نيازمند به نوعى تجزيه و تحليل به عناصر اوليه است كه سازنده آن حادثه است . چيزى كه هست پديده هاى مادى در يك لابراتوار قابل تجزيه و بار ديگر تركيب است ولى پديده هاى تاريخى را صرفا با قدرت منطق و در لابراتوار منطق مى توان تجزيه و تحليل كرد . تحليل حادثه اى مانند قيام عاشورا به اينست كه سه نوع عنصر در آن شناخته شود : اول انگيزه ها يعنى عواملى كه در محيط رخ داد كه بالقوه مى توانست منشأ يك حركت يا نهضت شود و يا احيانا موجى ايجاد بكند . از لحاظ اين عنصر بايد عوامل محيط را از جنبه اخلاقى , سياسى , اقتصادى و غيره و جريانات خاص انسانى آن محيط را به دست آورد . عنصر دوم عكس العملى كه قهرمان نهضت يعنى امام حسين ( ع ) در حادثه عاشورا در برابر هر يك از عوامل فوق نشان داد كه البته اين جهت بستگى زيادى دارد به شخصيت امام , و با عوض شدن و جانشين شدن شخصيت ديگر , يعنى اگر شخص ديگر بجاى امام مى بود اى بسا كه عكس العمل ديگرى ابراز مى داشت . در اين مرحله است كه ما هدفهاى امام را كه با شخصيت معنوى او بستگى دارد , در اين حادثه بايد بررسى كنيم . عنصر سوم روش و متد امام است در اين عكس العمل , كه خود عكس العمل ماهيتش اينست كه امام اهداف مشخصش در برابر آن حادثه چه بوده است . پس معنى روش امام اينست كه مثلا روش امام در امتناع از بيعت چه بوده و تا چه حد مى خواسته مقاومت كند و در چه حد احيانا تسليم مى شد و يا اصلا تسليم نمى شد آنچنانكه از سخنان خود امام بر مىآيد . و روشش از نظر اجابت دعوت مردم كوفه و به دست گرفتن حكومت چه بود و در چه حد بود و آيا مانند امتناع از بيعت تا آخرين قطره خون حاضر بود فدا كند يا پس از بهم خوردن وضع كوفه حاضر بود از اين هدف دست بردارد , كه البته شق دوم صحيح است . و روشش از نظر عامل سوم حتى از عامل اول هم شديدتر بود , بالاتر از كشته شدن بود , در حد توسعه انقلاب و دامنه خونريزى بود . در اينجا منطقش منطق شهيد بود , منطق يك نفر انقلابى بود . منطقش در امتناع از بيعت , منطق يك انسان با شرف بود و نه بيشتر , و منطقش در مقابل عامل دعوت , منطق يك سياستمدار ورزيده و صالح بود , و منطقش در مقابل عامل سوم منطق شهيد بود .
1 - نهج البلاغه , خطبه[ . 72 حقا شما مى دانيد كه من از همه مردم به خلافت شايسته ترم . به خدا سوگند تا زمانى راه مسالمت مى پويم كه امور مسلمين به سلامت باشد و جز به شخص من ستم نشود] .
1 - بيعتى كه امام حسين را بدان مكلف مى كردند , تصويب ولايت عهد بود , با بيعت على ( ع ) و ائمه ديگر كه تسليم را اكثريت خاطى بود فرق داشت .
2 - بعدها منكراتى كه موجب نهى از منكر و قيام شد شرح داده خواهد شد , ولى جمله : و اسير بسيرة جدى و ابى با توجه به آنچه در آن ايام به نام سيره شيخين مطرح بوده كه على و خاندانش آنرا قبول نداشته اند , عطف به انحرافاتى هم كه از زمان شيخين شروع شده هست , از قبيل تقسيم[ بيت المال] به غير سويه , و از قبيل تحقير نماز به عنوان خير العمل , و از قبيل مطلق اجتهادهاى ( به اصطلاح ) روشنفكرانه عمر . دو جريان انحرافى وجود يافت يكى عمرى و ديگر عبدالله عمرى . انحراف عمرى , اقبال به جهاد منهاى عبادت , يعنى سنگين كردن كفه برونگرائى و عملى عينى و سبك كردن كفه معنوى بود . انحراف عبدالله عمرى , بر عكس , سنگين كردن كفه عبادت و تحقير كارهاى سخت دنيائى و جهادى بود كه در نتيجه نه جهاد , جهاد بود و نه نماز , نماز . اما امام حسين در شب عاشورا : لهم دوى كدوى النحل , و در روز عاشورا ذكرت الصلاة جعلك الله من المصلين .