موضوعات درباره قيام حسينى

1 - اين حادثه به خاطر نفروختن عقيده و رأى به وجود آمد .
2 - جمله آثروا الموت به حقيقت درباره آنها صادق است . ( مقايسه بين آنها و بدريون و صفينيون و اصحاب طارق ) .
3 - مهمترين درس حادثه عاشورا اينست كه بفهميم آيا دين , قوت است يا ضعف ؟ قيد است يا آزادى ؟ ترياك است يا مقوى ؟ معاويه به بهانه خون عثمان در جستجوى خلافت بود [ عقاد در كتاب ابوالشهداء ص 12 مى گويد] : ان الذين انخدعوا او تخادعوا . . . و الاجام .
چند نكته در اينجا هست ( فرق اصحاب معاويه و اصحاب ابن زياد ) : الف - بين اصحاب معاويه در صفين و اصحاب يزيد در كربلا فرق بود زيرا معاويه با يك نوع ظاهرسازى آنها را فريب داده بود و آنها خيال مى كردند فقط براى انتقام خليفه مظلوم مى جنگند و هنوز پرده از روى مقاصد معاويه برداشته نشده بود بر خلاف عصر يزيد و دوره يزيد . و به همين دليل در مبارزه على ( ع ) و امام حسن با معاويه نفاق طرف آنقدر آشكار نبود كه در مبارزه امام حسين آشكار بود . ولى مردم در طول اين بيست سال تا اينقدر عقب رفته بودند و به نظر نمى رسد كه در دوره معاويه مردم در حادثه اى مثل حادثه كربلا از بنى اميه دفاع مى كردند . پس بنى اميه م ردم را به مقدار زيادى در اين مدت عقب بردند .
ب - در قضيه معاويه و طلب ثار و انتقام كه مردم به حركت آمدند بى شك روح عصبيت و جاهليت و ميل به خونخواهى و خونخوارى كه در طبيعت عرب بود و در جاهليت به صورتهاى ديگرى تظاهر مى كرد , در اين حادثه موجود بود ولى تظاهرش رنگ اسلامى داشت .
ج - معاويه در زمان خلافت خود كار مهمى كرد كه همان چيز موجب زوال حكومت از بنى اميه شد و آن , موضوع ولى عهد قراردادن يزيد بود كه اولا يزيد ناصالح ترين افراد بود و ثانيا ولايت عهد درست بازى كردن و دست بدست كردن خلافت به صورت سلطنت بود و مخصوصا معاويه در زندگى خودش براى يزيد بيعت گرفت . اساسا معاويه در ساير كارها نيز روش خلافت را تبديل كرده به روش سلطنت هر چند از زمان عثمان بنى اميه خلافت را ملك خود مى ناميدند .
د - عمل اعوان بنى اميه در كربلا منتهاى قوس نزول اخلاق در امت اسلاميه بود و از حادثه كربلا انتباه و شعور به آزادى و زير بار نرفتن شروع شد .
قيام مدينه و قيامهاى كوفه و مخصوصا قيام عبدالله بن عفيف ازدى نمونه اى از آغاز تجليات روحى اسلامى به شمار مى رود . اعوان بنى اميه بعد از كربلا هم خست و دنائت خود را به خرج دادند ولى شروع بيدارى از حسين بن على ( ع ) شد .
اصحاب بنى اميه در كربلا با عقيده خودشان مى جنگيدند موضوع عجيب اينست كه اعوان يزيد در حادثه كربلا و حادثه مدينه يك نوع خست و دنائتى نشان دادند كه نظير نداشت . اينها اين كارها را مى كردند در حالى كه كافر و منكر مطلق نبودند , واقعا نماز مى خواندند و شهادتين مى گفتند . عقاد مى گويد[ : ( بل حسبك من خسة ناصريه ( يزيد ) انهم كانوا يرعدون من مواجهة الحسين بالضرب فى كربلاء لاعتقادهم بكرامته و حقه , ثم ينتزعون لباسه و لباس نسائه فيما انتزعوه من أسلاب , و لو أنهم كانوا يكفرون بدينه و برساله جده لكانوا فى شريعة المروءة أقل خسة من ذاك] ( . ( 1 ) از اينجا معلوم مى شود كه جنگ اصحاب ابن زياد جنگ عقيده نبوده بلكه جنگ با عقيده بوده يعنى به خاطر شكم و رياست و دنيا با عقيده خودشان مى جنگيدند و از يك نظر اينها از كفار بدر و احد پستتر بودند زيرا جنگ آنها تا حدى جنگ در راه عقيده بود .

كرامت آل على ( ع ) در استخدام وسيله پيروزى
آل على همانطورى كه با مخالفين خود از لحاظ مقصد و هدف فرق داشتند از نظر استخدام وسيله و سبب نيز فرق داشتند . آنها هر وسيله اى را براى رسيدن به هدف به كار نمى بردند . مثلا معاويه به مسموم كردن كه يكى از اعمال ناجوانمردانه دنياست متوسل مى شد , امام حسن و اشتر نخعى و سعد وقاص و حتى عبدالرحمن بن خالد بهترين دوست و نصير خود را كه چشم به خلافت بعد از معاويه داشت مسموم كرد و مى گفت : ان الله جنودا من عسل .
ولى آل على از به كار بردن اين وسائل امتناع داشتند زيرا با كه مقصدشان كه اشاعه فضيلت بود منافات داشت برخلاف معاويه كه مقصدى جز تكيه زدن به مسند خلافت نداشت . مسلم بن عقيل حاضر نشد ابن زياد را در خانه[ ( هانى] ( غيلة و غفلة بكشد و گفت : انا اهل بيت نكره الغدر ( 1 ) و يا گفت : من به يادم[ هست] حديثى از پيغمبر كه فرمود : الايمان قيد الفتك . ( 2 )

 تحليل روحيه قاتلين سيد الشهداء
تحليل روحيه اعوان ابن زياد كار آسانى نيست . آيا واقعا اينها به اصول اسلام مؤمن نبودند ؟ و يا به اسلام مؤمن بودند ولى خيال مى كردند امام حسين طاغى و ياغى است و خارج بر امام وقت است و به حكم اسلام بايد با او جهاد كرد ؟ همانطورى كه عمر سعد مى گفت : يا خيل الله اركبى , و بالجنة ابشرى . و يا آنكه صرفا طمع و حرص بر دنيا بوده و يا صرفا جهالت و  نادانى و عدم تشخيص بوده ؟ ظاهر اينست كه عموم آنها خالى از يك نوع ايمان عاميانه نبوده اند يعنى در سر ضمير , كافر و منكر اسلام يا كافر و  منكر امام حسين نبوده اند , اما رؤساى آنها كرو كور رشوه و مقام بودند همانطورى كه آن مرد به امام حسين گفت : اما رؤساؤهم فقد اعظمت رشوتهم  و ملئت غرائرهم و اين هم خود يك معماى عجيبى است در روح فرزند آدم كه  با عقيده خود مبارزه مى كند و عملى مى كند به حكم حرص و آز و دنياپرستى كه  با عقيده و ايمان خودش سازگار نيست . مثلا در زمان ما كسانى هستند كه  واقعا نماز مى خوانند و روزه مى گيرند و يك نوع علاقه اى به قرآن دارند و در  عين حال خادم اجانبند و حوادثى نظير حادثه حمله به مدينه و يا حمله مغول به وجود مىآورند , مثل اينكه بين عقيده و عملشان فصل واقع شده و يا به عبارت ديگر تعدد شخصيت پيدا كرده اند . و اما مرؤوسين صرفا تابع روح تقليد و تبعيت كور كورانه از رؤسا بودند . ربنا انا اطعنا سادتنا و كبراء نافاضلونا . خلاصه اينكه معماى قلوبهم معك و س يوفهم غدا مشهورة عليك در كربلا وجود داشته .
به عقيده عقاد هر دو طرف , عقيده و ايمان به آخرت داشته اند ولى عقيده  و ايمان در يك طرف در روحى موجود بوده كريم و بزرگوار , و در طرف ديگر در روحى بوده لئيم و پست , آنها بالطبيعه ايده آليست و صاحب هدف بوده اند و اينها بالطبيعه منفعت پرست .

 منشأ اختلاف آل على ( ع ) و آل معاويه
عللى كه از جنبه تاريخى مى توان خصومت آل على ( ع ) و آل معاويه را توجيه نمود زياد است . البته علت اصلى , اختلاف طينت و سرشت آنها بود . مثل اين بود كه اينها دو سرشت بودند و روى همين جهت آل على ( ع ) به ايمان و اخلاق و فضيلت پابند بودند و آل معاويه به منافع و جاه و مقام و مال و ثروت . مجموع علل را مى توان گفت عبارت است از : اختلاف نژادى , و خونخواهيها , و سياست يا رقابت سياسى , كينه شخصى , اختلاف در طرز فكر و ادراك و احساسات . البته آل على ( ع ) منزه بودند از بعضى از اين امور ولى در آل معاويه همه اين امور تأثير داشت به علاوه احساس حسادتى كه از كرامت آل على ( ع ) و شرف مردمى آنها مى كردند . ام يحسدون الناس على ما ايتهم الله من فضله ( 1 ) . عقاد مى گويد[ : ( و كان هذا التنافس بينهما ( حسين ( ع ) و يزيد ) يرجع الى كل سبب يوجب النفرة بين رجلين من العصبية الى التراب الموروثة , الى السياسة , الى العاطفة الشخصية , الى اختلاف الخليقة و النشأة و التفكيرة] ( ( 1 ) .
عنصر آل على به حسب اصل فطرت و به حسب تربيت و حجرهائى كه آنها را پرورش داده بود با عنصر اموى دو عنصر بود .
اميه و هاشم از قديم با هم بر سرزعامت اختلاف كردند و اميه شكست خورد و به شام رفت . در اسلام هم ابوسفيان كه از همه قريش زيركتر بود , تحت تأثير عواطف كينه آميز تا فتح مكه با پيغمبر مبارزه كرد و حال آنكه عقل او اقتضاء مى كر د زودتر تسليم شود . ابولهب هم كه اينقدر مخالف پيغمبر بود , چون شوهر خواهر ابوسفيان بود . ( قصه ابوسفيان و عباس و فتح مكه ) .
گويند روزى ابوسفيان - بعد از فتح مكه - چشمش به پيغمبر افتاد , با خود گفت : ليت شعرى باى شىء غلبنى ( 2 ) ؟ رسول اكرم سخن او را شنيد يا ضميرش را خواند . آمد و دست به شانه اش زد و فرمود : بالله غلبتك يا ابا سفيان ( 3 ) .

 دشمنى ابوسفيان با اسلام
در غزوه حنين[ ابوسفيان] همينكه هزيمت مسلمين را ديد با خوشحالى گفت : ما اريهم يقفون دون البحر ( 1 ) . و در جنگ شام وقتى كه روميها جلو مى رفتند مى گفت : ايه بنى الاصفر ( 2 ) و همينكه عقب مى نشستند مى گفت : ويل لبنى الاصفر ( 3 ) .
پيامبر براى تأليف قلب , دخترش را تزويج كرد , خانه اش را مأمن قرار داد , او را در رأس مؤلفة القلوب قرارداد ( ولى حكومت به او و پسرانش نداد , همين قدر كه تأليف قلب شده باشد نه اينكه قدرتى در اختيار آنها گذاشته شود ) . در عين حال مسلمين از او اجتناب مى كردند . او از اين كار خسته شد و از رسول اكرم خواهش كرد كه معاويه كاتب آنحضرت ( نه كاتب وحى ) بوده باشد . در قضيه خلافت آمد به در خانه على ( ع ) و عباس . . . عقاد مى گويد : على فرمود : لا والله لا اريد أن تملاها عليه خيلا و رجلا , و لو لا أننا رأينا أبابكر لذلك أهلا ما خليناه و اياه . ( 1 ) ( اين جمله قطع نظر از همه چيز با جمله نهج البلاغة در همين قصه : شقوا امواج الفتن ( 2 ) نيز منافات دارد . ثم ابنه قائلا يا اباسفيان ! ان المؤمنين قوم نصحة بعضهم لبعض , و ان المنافقين قوم غششة بعضهم لبعض تتخاذلون و ان قربت ديارهم و أبدانهم . ( 3 ) در روز اول خلافت عثمان گفت : يا بنى امية ! تلقفوها تلقف الكرة . .

مقدمات ولايت عهد يزيد
عقاد مى گويد ( ص 29 - 31 ) : معاويه قصدش اين بود كه خلافت را تبديل به ملك اموى كند و در فكر زمينه براى يزيد بود تا ديد پير شده و ممكن است بميرد و اين كار انجام نشود . به مروان حكم نوشت كه از مردم بيعت بگيرد و چون خود مروان طمع در خلافت داشت اباء كرد از اين كار , و ديگران را هم عليه يزيد تحريك كرد . معاويه مروان را معزول كرد و بجاى او سعيد بن العاص را حكم داد و به او موضوع را نوشت . البته كسى به سخنش پاسخ موافق نداد . معاويه نامه هايى به امام حسين ( ع ) و عبدالله بن عباس و عبدالله زبير و عبدالله جعفر نوشت و سعيد را مأمور ايصال كرد كه جواب بگيرد ( و ظاهرا هيچكس جواب ننوشت ) . به سعيد نوشت : و لتشد عزيمتك و تحسن نيتك , و عليك بالرفق , و أنظر حسينا خاصه فلا يناله منك مكروه , فان له قرابة و حقا عظيما لا ينكره مسلم و لا مسلمة . .
و هو ليث عرين , و لست آمنك ان ساورته ألا تقوى عليه . ( 1 ) سعيد رنجها در اين راه برد كه مردم را و بالاخص اين چند نفر را راضى كند ( و موفق نشد ) . معاويه خودش به قصد مكه ( ظاهرا و باطنا براى بيعت گرفتن براى يزيد ) به مدينه آمد و همين چند نفر را خواند و با نرمى و تعارف گفت : من ميل دارم كه شما با يزيد كه برادر شما و ابن عم شماست بيعت كنيد به خلافت , و البته اختيار عزل و نصب با شما خواهد بود و همچنين جبايت و تقسيم مال و اسم خلافت از يزيد باشد ! ابن زبير گفت : بهتر اينست كه تو يا مثل پيغمبر بكنى كه هيچكس را معين نكرد و يا مثل ابوبكر بكنى كه كسى از غير فرزندان پدر خود انتخاب كرد , يا مثل عمر كار را به شورا واگذارى . معاويه ناراحت شد و روى خشونت نشان داد , به او گفت : غير از اين هم سخنى دارى ؟ گفت نه .
به ديگران گفت شما چطور ؟ آنها هم گفتند : نه . گفت : عجب ! شما از حلم من سوء استفاده مى كنيد . گاهى من در منبر خطابه مى خوانم , يكى از شما بلند مى شود و مرا تكذيب مى كند و من حلم مى ورزم . قسم به خدا اگر يكى از شما در اين موضوع سخن مرا رد كند از من سخنى نخواهد شنيد تا آنكه شمشير به فرقش فرود آيد : لئن رد على أحدكم فى مقامى هذا لا ترجع اليه كلمة غيرها حتى يسبقها السيف الى رأسه , فلا يبقين رجل الا على نفسه . بعد به رئيس شرطه امر كرد كه بالاى سر هر كدام از اينها دو نفر مسلح بگذارد و دستور داد كه هر كدام از اينها كه در پاى منبر من ( با رسول خدا ) قرابت و نزديكى است و او را حقى است كه احدى از مرد و زن مسلمان منكر آن نيست . . . و او شير بيشه شجاعت است , و از تو مطمئن نيستم كه اگر با او درگير شوى بتوانى بروى دست پيدا كنى] . بخواهد سخنى به تصديق يا تكذيب بگويد گردنش را بزن ( 1 ) .
بعد از اين مقدمه معاويه به منبر رفت و بعد از حمد و ثناى پروردگار ! [ گفت] : اين جماعت بزرگان مسلمين و نيكان مسلمين مى باشند . هيچ كارى بدون رأى و نظر و عقيده اينها انجام نمى شود و بدون مشورت اينها كارى نبايد انجام شود . اينها عقيده دارند كه با يزيد بيعت شود و خودشان هم بيعت كردند : هؤلاء الرهط ساده المسلمين و خيارهم لا يبرم أمر دونهم , و لا يقضى الا على مشورتهم و انهم قد رضوا او بايعوا ليزيد , فبايعوه على اسم الله . فبايع الناس ! ( 2 ) معاويه در عين حال مى دانست كه اين بيعت اساسى ندارد , لهذا وصيت كرد به يزيد كه بعد از مردنش از اينها بيعت بگيرد - به ترتيبى كه در[ ( نفس المهموم] ( هست - ولى يزيد كه جوانى و بى تجربه بود و مستشارهائى مثل مستشارهاى پدرش از قبيل 1 - انتخاب آزاد ! بى شباهت به انتخابات زمان ما نيست ( 1 ) هم مى خواست يزيد را به ولايت عهد نصب كند و هم مى خواست از مردم بيعت بگيرد . در آنوقت قانونى نبود كه اگر خليفه كسى را در زمان حيات به ولايت عهد نصب كرد بعد از مردنش او خليفه است - استثناء در مورد عمر عملى شد - ناچار مى بايست پاى مردم را هم به ميان بكشند و از مردم بيعت بگيرند . بيعت آنروز مثل رأى دادن امروز بود يعنى عمل و انتخابى بود از مردم . معاويه به زور مى خواست رأى بگيرد . در زمان ما نيز كه حكومت به حسب قانون مشروطه است و كيل بايد انتخاب شود ولى چماق بالاى سر رأى دهنده ها است و چون تمدن بالا رفته و رأى نوشتن و صندوق به ميان آمده يعنى ابزارها عوض شده نه روحيه ها گاهى صندوق را مى دزدند و رأيها را عوض مى كنند .
عمر و عاص و زياد و مغيره نداشت , در عمل خشونت كرد و در نامه اى كه به وليد بن عتبة بن ابى سفيان عامل آنوقت مدينه نوشت اينطور نوشت[ : ( خذ حسينا و عبدالله بن عمر و عبدالله بن الزبير بالبيعة اخذا شديدا] ( ( 1 ) . وليد فرستاد دنبال مروان براى مشورت , الى آخر .

استفاده امويها از الغاء عصبيت در اسلام
عقاد مى گويد : از عجائب حيله هاى غريزه انسانى براى بقاى خودش موضوع مبارزه امويها با هاشميها است كه به حكم اسلام كه الغاء عصبيت كرده , با آنها احتجاج مى كردند و به همين وسيله خود را جلو انداختند .

جنگ تبليغاتى معاويه با علويين
عقاد مى گويد ( ص 37 ) : معاويه مى دانست كه به مال و سلاح بر على ( ع ) و آل على غالب است و در شهرت و احساسات مردم , مغلوب . براى اينكه جلب آل على كرده باشد هدايا و تحف زيادى براى آنها مى فرستاد و از مال مضايقه نمى كرد و براى اينكه سمعه و عواطف را در مورد على از بين ببرد و حكومت على را در دلها زايل كند , مبارزه تبليغاتى و جنگ سرد مى كرد , دستور مى داد در منابر و نمازها لعن كنند , ولى اين قسمت بيشتر سبب تنفر مردم از خود او شد . جعل حديث هم يكى از وسائل تبليغاتى بود .

قصه زينب بنت اسحاق
عقاد مى گويد : اگر قصه زينب دختر اسحاق كه بسيارى از مورخين نقل كرده اند راست باشد , بر موجبات اختلاف بين حسين ( ع ) و يزيد يك علت ديگر هم افزوده شده .

تربيت هاشمى و اموى در جاهليت
عقاد مى گويد ( ص[ : ( 49 ( كان بنو هاشم يعملون فى الرئاسة الدينية , و بنو عبد شمس يعملون فى التجارة أو الرئاسة السياسية و هما ما هما فى الجاهلية من الربا و المماكسة و الغبن و التطفيف و التزييف , فلا عجب أن يختلفا هذا الاختلاف بين أخلاق الصراحة و أخلاق المساومة , و بين وسائل الايمان و وسائل الحيلة على النجاح ( 1 ) ( مقصود اختلاف تربيت اين دو اسره است] ( . بعد مى گويد : رياست دينى بنى هاشم نظير متولى گرى كهان بى عقيده نبود . بلكه خود آنها بيش از هر كسى به احترام كعبه و به خدا ايمان داشتند . قصه قصد ذبح عبدالمطلب فرزند خود را اول دليل بر اين مطلب است .
بعد مى گويد : همين اخلاق عالى هاشمى بعد از ظهور نبوت به نحو كاملترى در اعقاب ظهور كرد به طورى كه آل على ( ع ) تا قرنها بعد كه انسان مطالعه مى كند , مى بيند افرادى را كه گويا على كوچكى هستند ( ذرية بعضها من بعض ) . ابا عبدالله هم در عاشورا از حجور طابت و طهرت نام برد . قصه على اكبر و خواندن ابا عبدالله اين آيه را ) و آنگاه قصه يحيى بن عمر علوى را به عنوان نمونه ذكر مى كند . ( 1 ) خلق هاشمى و خلق اموى عقاد مى گويد[ : ( و لم يكن لبنى امية . . . و مناعم الحياة] ( ( 2 ) بعد مى گويد : حسين ( ع ) و يزيد نمونه كاملى از دو فاميل بودند با اين اختلاف كه حسين ( ع ) واجد جميع فضائل هاشمى بود ولى يزيد صفات خوب امويها را نداشت .
اخلاق معاويه فضيلت نبود ضمنا اين نكته بايد معلوم باشد كه آن حلم و آن صبر در شرع [ و از نظر] عقل فضيلت شناخته مى شود كه براى زندگى ابزار خلق نشده باشد بلكه مولود فضيلت طلبى و كمال طلبى و شرافت نفس باشد . آن صبر و حلمى كه يك تاجر يا يك سياسى براى رسيدن به مقصود انتخاب مى كند فقط يك ابزار است و ارزش وسيله را دارد . آن , كمال و علو نفس و ارزش ذاتى نفس و مقام انسانى و خلافت الهى شمرده نمى شود . اين نكته بسيار مهم است . عليهذا اگر مى گوئيم اخلاق خوب امويها , فقط خوب مادى است . اخلاق زندگى و سياسى امروز نيز از همين قبيل است . اخلاقى كه ما كياول مى گويد و حتى اخلاق ديل كارنگى از همين قبيل است . اين اخلاقها مولود اصولى عالى نيست مولود تجارت و سياست و راه يافتن به زندگى است .
در[ ( راهنماى دانشوران] ( جلد اول ذيل عنوان[ ( حيص بيص] ( ( شهاب الدين ابو الفوارس سعد بن محمد بن سعد بن صيفى معروف به ابن صيفى كه از فقهاء شافعيه به شمار آمده ) از ابن خلكان نقل مى كند كه نصرالله محلى ( يا مجلى ) گفت : در خواب على بن ابى طالب را ديدم و گفتم : شما مكه را فتح كرديد و گفت يد آنكس كه به خانه ابوسفيان در آيد آمن است و آنگاه آنها با فرزندت حسين كردند آنچه كردند . گفت مگر اشعار ابن صيفى را نشنيده اى ؟ گفتم نه . گفت از خودش بشنو . از خواب كه برخاستم به خانه[ ( حيص بيص] ( رفتم و خوابم را گفتم . بانگش به گريستن بلند شد و گفت اين اشعار را ديشب نظم كردم و سوگند ياد كرد كه آن را بر هيچكس نخوانده ام و آنگاه خواند : ملكنا فكان العفو منا سجية { فلما ملكتم سال بالدم ابطح و حللتم قتل الاسارى فطالما { غدونا على الاسرى فنعفو و نصفح فحسبكم هذا التفاوت بيننا { و كل اناء بالذى فيه ينضح ( 1 )
نسب شريف امام حسين ( ع ) و اثرش در قضيه عاشورا عقاد مى گويد : موضوع نسب امام حسين و محبت زائد الوصف پيغمبر اكرم را در تحليل قضيه كربلا نبايد از ياد برد زيرا با اين مقياس كاملا مى توانيم بفهميم كه سپاه يزيد چگونه مردمى بدون ايده آل و منفعت پرست بودند و چگونه على رغم احترامى كه براى امام حسين ( ع ) در دل قائل بودند عمل مى كردند . اين خصوصيت است كه آنها را صد در صد در رديف مردم بى اصول و منفعت پرست قرار مى دهد . قصه هايى از محبت پيغمبر نسبت به امام حسين و همچنين استدلال امام حسين به محبت پيغمبر نسبت به خودش[ در تاريخ ثبت است] .
جمله هاى امام حسين به ابوذر عقاد در ص 64 در مقام بيان فصاحت امام حسين جمله هائى را كه به ابوذر فرموده نقل مى كند[ : ( يا عماه ان الله قادر ان يغير ما قد ترى , والله كل يوم فى شأن , و قد منعك القوم دنياهم و منعتهم دينك , و ما اغناك عما منعوك ! و ما احوجهم الى ما منعتهم فاسئل الله الصبر و النصر , و استعذ به من الجشع و الجزع , فان الصبر من الدين و الكرم , و ان الجشع لا يقدم رزقا و الجزع لا يؤخر اجلا] ( 1 ) . عقاد مى گويد : و كان يوم ئذ فى نحو الثلاثين من عمره فكأنما اودع هذه الكلمات شعار حياته كاملة منذ أدرك الدنيا الى أن فارقها فى مصرع كربلا ( 2 ) .
اين اشعار را به آنحضرت نسبت مى دهد : اغن عن المخلوق بالخالق { تغن عن الكاذب بالصادق و استرزق الرحمن من فضله { فليس غير الله من رازق من ظن ان الناس يغنونه { فليس بالرحمن بالواثق ( 3 ) و ايضا : لعمرك اننى لا حب دارا { تكون لها سكينه و الرباب احبهما و أبدل كل مالى { و ليس لعاتب عندى عناب ( 1 )

تربيت يزيد و صفات روحى و اخلاق او ( 1 )
 مادر يزيد دختر مجدل كلبيه است كه زندگى با معاويه و در شهر را كراهت داشت و اشعار معروفى دارد :
 للبس عبائة و تقرعينى { احب الى من لبس الشفوف و بيت تخفق الا رياح فيه { احب الى من قصر منيف . . .
و خرق من بنى عمى فقير { أحب الى من علج عنيف ( 2 ) معاويه آن زن را با يزيد پسرش به باديه فرستاد و يزيد در باديه رشد يافت , لهذا اخلاق باديه نشينى و صحرانشينى داشت . زبانش فصيح بود - يزيد ديوانى دارد كه چاپ شده . ابن خلكان را مى گويند از مريدهاى فصاحت يزيد است - و به شكار علاقه فراوانى داشت ( صيد لهو در اسلام و حكم صلاة مسافر در سفر لهو ) . سوم اينكه به اسب سوارى و مسابقه و تربيت حيوانات و مخصوصا سگ علاقه فراوانى داشت .
اين صفات در يك مردى كه قوى و نيرومند و صاحب ملكات فاضله باشد كمال و موجب تكميل قواى او مى شود ولى در اهل تنعم و اعقاب سلالات و آقازاده ها و اشراف زاده ها و شاهزاده ها سبب بطالت و اغراق در ترف و تنعم مى شود .
يزيد روى خصلت فصاحت بدوى به معاشرت با شعراء و منادمت اهل اباطيل علاقه فراوانى داشت آنهم از نوع اشعارى كه در اسلام لغو و لهو است ( لان يملا بطن الرجل قيحا خير من ان يملا شعرا ) ( 1 ) غرق شدن در شعر و خيال ضررهاى زيادى دار د . شعر تا حدى از مظاهر جمال است , آثار اجتماعى مفيدى ممكن است داشته باشد . داستانها در اين زمينه هست و به همين دليل كه خوبى دارد بدى هم دارد . دربارهائى كه دربار شعر و خلاعت و لغو بوده بسيار فاسد بوده . خيليها بوده اند كه به واسطه يك شعر در دربار امويها صله هاى فراوانى برده اند . ( داستان وليد اموى و ابن عايشه ص 75 مكتب تشيع ) .
به هر حال شعراء و بطالها در دربار يزيد مقامى داشتند و خودش هم در وصف خمر و ساير چيزها اشعارى دارد , از آنجمله : شميسة كرم برجها قعردنها { و مشرقها الساقى و مغربها فمى فان حرمت يوما على دين احمد { فخذها على دين المسيح بن مريم . . .
1- ترجمه : حكومت كه در دست ما آمد عفو و بزرگوارى روش ما بود و چون به دست شما رسيد خون در سرزمين ابطح جارى شد .
شما كشتن اسيران را روا شمرديد ولى ما از اسيران گذشتيم و آنها را بخشوديم . همين تفاوت ميان ما و شما بس كه از كوزه همان برون تراود كه در اوست] .
و از آنجمله : دع المساجد للعباد تسكنها { و اجلس على دكة الخمار و اسقينا ان الذى شربا فى سكره طربا { و للمصلين لا دنيا و لا دينا ما قال ربك ويل للذى شربا { لكنه قال ويل للمصلينا . . . ( 1 ) و از آنجمله است : لما بدت تلك الرؤوس و أشرقت { تلك الشموس على ربى جيرون صاح الغراب فقلت صح أولا تصح { فلقد قضيت من النبى ديونى . . . ( 2 ) و از آنجمله است اشعارى كه به اشعار ابن الزبعرى ملحق كرد كه مفصل است .
علاقه و افر يزيد به شكار و تفريح مانع رسيدگى به كارهاى مملكتدارى و سياست بود و ناچار كارها در دست ديگران بود .
و اما علاقه او و سرگرمى او به بازى با حيوانات , كارهاى او را به صورت مسخره ا ى در آورده بود . نه تنها به اسب سوارى و اسب دوانى علاقه وافرى نشان مى داد ( اين عمل در اسلام ممدوح است ) او يك عدل بوزينه و يوز ( فهادين ) تهيه كرده بود با آنها سرخوش بود . يك بوزينه اى داشت كه او را تعليم كرده بود . بوزينه هم از هر حيوانى بهتر تعليم قبول مى كند . ( قصه بوزينه و وزارت ) به او كنيه ابوقيس داده بود ( عرب به حيوانات لقب و كنيه مى دهد . ) من ذاك ام عريط للعقرب { وهكذا ثعاله للثعلب ( 1 ) به جعل مى گويد ابو جعرانه و احيانا به حيوان شخصى ممكن است علم شخصى بدهد . يزيد يك كنيه شخصى به اين ميمون داده به نام ابوقيس ) . به اين حيوان لباس ابريشم و حرير و ديبا و جامه هاى زربفت مى پوشيد و او را در مجلس شراب خويش حاضر مى كرد . ( بنازم غيرت ندماى يزيد را و حتما بسيارى از امرا و حكام در آن مجلس حاضر مى شده اند ! ) از طرف ديگر ماده الاغ چابكى داشت و گاهى ابا قيس كه تعليم داده شده بود سوار آن ماده الاغ مى شد و در مسابقه اسبها شركت مى كرد . خودش خيلى علاقه داشت كه ابا قيس برنده مسابقه بشود ( و شايد هم احيانا سوار كارها به خاطر يزيد عمدا ماده الاغ را جلو مى انداختند ) .
اين اشعار يزيد ( 2 ) در اين زمينه است : تمسك أبا قيس بفضل عنانها { فليس عليها ان سقطت ضمان ألا من راى القرد الذى سبقت به { جياد أمير المؤمنين أتان ( 3 )
اين بود شمه اى از اخلاق يزيد , و معاويه مى خواست او را برگردن مسلمين سوار كند .
وضع حكومت يزيد صورتى داشت كه قابل صلح و معاهده و معاقده نبود .
امام مجتبى با معاويه قرارداد صلح بست . معاويه عقل و خلقى داشت كه مى توانست تا حدودى حفظ ظاهر بكند و جز در مواردى كه براى ملك و سياستش خطر بود رعايت ظواهرى را بنمايد . ولى وضع يزيد تجاهر به فسق و تجاهر به رذالت و پستى و تجاهر به عياشى بود . اگر هم از ناحيه امام حسين و به نام اسلام و قرآن قيامى نمى شد و[ طومار] حكومت يزيد را در ظرف سه سال در هم نمى پيچيد و چند سال طول مى كشيد , ممكن بود قيام ديگرى عليه يزيد شود كه عنصر اسلامى هم نداشته باشد و آنوقت خطر مواجه عالم اسلام مى شد .
به قولى مردن يزيد در يك مسابقه اى واقع شد كه با ميمونى - و شايد همان ابو قيس بوده - گذاشته بود . قيام اهل مدينه تنها سببش شهادت امام حسين نبود , سبب ديگرش وضع ناهموار يزيد بود : عبدالله بن حنظله با عده اى به نمايندگى اهل مدينه آمد به شام , اوضاع را طورى ناراحت كننده ديد كه گفت : والله ما خرجنا على يزيد حتى خفنا أن نرمى بالحجارة من السماء . ان رجلا ينكح الامهات والبنات والاخوات , و يشرب الخمر , و يدع الصلاة , والله لو لم يكن معى أحد من الناس لابليت الله ( 1 ) فيه بلاء حسنا . ( 2 )
بعضى گفته اند به[ ( ذات الجنب] ( مرد در سن 37 سالگى . ( 1 ) احتمال داده مى شود كه افراط در شراب و لذات , كبدش را از بين برده بوده . يزيد در كودكى در باديه مرض آبله گرفت و آبله رو بود . عقاد مى گويد : و سيم و بلند قامت بود . همچنين مى گويد : يزيد به مسابقه و مطارده علاقمند بود ولى بيشتر جنبه لهوى داشت نه جنبه جدى و شجاعانه .
يزيد شخصا خصلت شجاعت و تهور عربى را كه بعضى از آباء مادريش مثل عتبه و وليد عمويش و شيبه داشتند نداشت و به تمام معنى مردى مهمل و عياش و سبكسر بود و لهذا در يكى از جنگهاى زمان معاويه كه معاويه سپاه سفيان بن عوف را براى جنگ قسطنطنيه يا براى فتح قسطنطنيه فرستاد يزيد تمارض و تثاقل كرد تا سپاه حركت كرد و بعد هم شايع شد كه سپاه دچار مرض و قحطى شدند . خبر به يزيد عياش رسيد . اين شعرها را گفت : ما أن أبالى بما لاقت جموعهم { بالفرقدونة من حمى و من موم اذا اتكأت على الانماط مرتفقا { بدير مران عندى ام كلثوم ( 2 ) معاويه وقتى شنيد قسم خورد كه يزيد را به سپاه ملحق مى كنم براى رفع عار شماتت .
از اينجا دو نكته معلوم مى شود : الف - روى كار آمدن يزيد كه هيچگونه , لياقتى نداشت , نه لياقت خلافت و نه لياقت ملكدارى و سياست , صرفا معلول فساد تدريجى اخلاق مسلمين در آن عهد بود . معاويه اگر لياقت خلافت نداشت ولى لياقت سياست و ملكدارى داشت .
ب - فرق ظاهرى ديده مى شود بين عمر و معاويه كه عمر حاضر نشد عبدالله پسرش را انتخاب كند و يا جزء شورا قرار دهد و گفت : عبدالله در تدبير منزل خودش عاجز است , ولى معاويه على رغم عقيده خودش به عدم لياقت يزيد , زمام كار را به دست او سپرد .

قلوبهم معك و سيوفهم عليك
فرزدق به امام گفت[ : ( قلوب الناس معك و سيوفهم مع بنى امية , و القضاء ينزل من السماء , والله يفعل ما يشاء] ( . ( 1 ) مجمع بن عبيد عامرى ( 2 ) گفت[ : ( أما أشراف الناس فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائرهم , فهم الب واحد عليك , و أما سائر الناس بعدهم فان قلوبهم تهوى اليك و سيوفهم غدا مشهورة عليك] ( . ( 3 ) ايضا بشر بن غالب در ذات عرق به نقل نفس المهموم ص 93 .
فرزدق نظر عامة را گفت , عامه اى كه محكوم روش كبراء و رؤساء بودند و از خود اراده اى نداشتند ولى مجمع بن عبيد تجزيه كرد اشراف بى ايمان را از عامه مؤمن ضعيف تابع صفت مقلد مسلك كه طبق منطق قرآن كريم هر دو در آتشند . در حقيقت معناى جمله فرزدق اينست كه دل اينها با تو است ولى دلشان هيچ كاره است , حاكم معزول است ولى شكمشان با دشمنان تو است و اينها هم بنده شكمنده و به امر شكم با دل خودشان مى جنگند , قبل از اينكه با تو بجنگند , با سپاه شكم به جنگ دل خودشان رفته اند و ضمير خود را مجروح كرده اند . اجمالا معلوم مى شود كه ممكن است بشر دلش حق را بخواهد و آرزو كند و در عين حال على رغم عشق و علاقه اش قدم بردارد و به روى محبوب خودش خنجر بكشد .
مى گويند مأمون شيعه امام كش بود . عموم مردم حق را دوست دارند يك نوع دوستى كاذبى يعنى دوستى بى ريشه اى . نظير اشتهاى كاذب و اشتهاى صادق , و نظير صبح كاذب و صبح صادق . تعصى الاله و أنت تظهر حبه ( 1 ) . . .

فرق انصار و مشاورين معاويه با انصار و مشاورين يزيد ( 1 )
 [ ( عقاد] ( اعوان معاويه را كه عقلا بودند انصار الدول و بناة العروش مى خواند ولى انصار يزيد را جلادين مى خواند . مى گويد[ : ( فكان أعوان معاوية ساسة و ذوى مشورة , و كان أعوان يزيد جلادين و كلاب طراد فى صيد كبير] ( ( 2 ) . يزيد عادت داشت كه سگهائى را به دنبال شكار بيگناهى بفرستد .
عقاد اعوان يزيد را بالاتر از دنياپرست و هوادار دنيا مى خواند . مثلا عمر و عاص و كليه زير كان دور و بر معاويه هواخواه دنيا بودند , ولى سران اعوان يزيد يك عده اى بودند كه فطرت بشرى آنها به كلى مسخ شده بود .
اخلاق و صفات شمر و عبيد الله و مسلم بن عقبه هر يك از اين سه نفر يك نقصى در بدن يا در نسب داشتند و روى قاعده روانشناسى هر كسى كه نقصى دارد مى خواهد هر طور شده آن نقص را جبران كند و فعاليت زيادى مى كند ( 1 ) و احيانا جبران نقص خود را در پائين آوردن و منكوب نمودن ديگران مى خواهد بنمايد تا تعادل برقرار شود . درباره شمر گفته اند : كان أبرص كريه المنظر , قبيح الصورة و كان يصطنع المذهب الخارجى ( چون در سايه اين مذهب بهتر مى شود از اجتماع انتقام گرفت ) يحارب بها عليا و أبناءه , و لكن لا يتخذه حجة ليحارب بها معاوية و أبناءه . ( 2 ) درباره مسلم بن عقبه گفته اند : كان أعور أمغر , ثائر الرأس , كأنما يقلع رجليه من وحل اذا مشى . ( 3 ) درباره عبيدالله گفته اند : كان متهم النسب فى قريش ( عرب به افتخار نسبى قطع نظر از حلال زاده بودن اهميت زيادى مى داد ) لان أباه زيادا كان مجهول النسب فكانوا يسمونه زياد بن أبيه . ثم ألحقه معاوية بأبى سفيان القصة . . . و كانت أم عبيدالله جارية مجوسية تدعى مرجانة ( ظاهرا ايرانى بوده و شايد در مدت ولايت فارس او را پيدا كرد ) فكانوا يعيرونه بها و ينسبونه اليها , كان الكن اللسان لا يقيم نطق الحروف العربية , فكان اذا عاب الحرورى من الخوارج قال[ ( هرورى] ( فيضحك سامعوه , و أراد مرة أن يقول : اشهروا سيوفكم فقال : افتحوا سيوفكم فهجاه يزيد بن مفرغ : ( 4 )
و يوم فتحت سيفك من بعيد { أضعت و كل أمرك للضياع ( 1 ) مسلم بن عقيل درباره اش گفت[ : ( و يقتل النفس التى حرم الله قتلها على الغضب و العداوة و سوء الظن و هو يلهو و يلعب كأنه لم يصنع شيئا ) ] . ( 2 ) ( موت وجدان ) . عبيدالله در وقعه كربلا فقط 28 سال داشت .
يزيد به واسطه امتناعى كه زياد از بيعت گرفتن اهل بصره براى يزيد كرد , از زياد و پسرش بدش مىآمد ( 4 ) و اين هم يك علتى  بود براى اينكه عبيدالله كوشش بيشترى در خدمت بكند و بيشتر اظهار اخلاص بكند اما عمر بن سعد صرفا كور و كر طمع منصب , پول و لذت بود .

اباء حسين ( ع ) از بيراهه رفتن
در[ ( نفس المهموم] ( است ( ص 40 ) : فقال له اهل بيته : لو تنكبت الطريق الا عظم كما فعل ابن الزبير كيلا يلحقك الطلب , فقال : لا والله لا افارقه حتى يقضى الله ما هو قاض . ( 1 ) اين هم يك نمونه است از روح شجاعت و فروسيت و مردانگى اسد اللهى .
ابن زياد بعد از تنها ماندن مسلم تصميم گرفت نماز را در مسجد بخواند .
گفت[ : ( برئت الذمة من رجل من الشرطة و العرفاء و المناكب - رؤوس العرفاء - و المقاتلة صلى العشاء الا فى المسجد . ( 2 ) معناى[ ( مقاتل] ( سرباز است , شرطه و شرطى كه جمعش شرط است : و هم الطائفة من خيار أعوان الولاة و فى زماننا هم رؤساء الضابطة ( منجد[ . ( ( عرفاء] ( جمع عريف است : القيم بأمر القوم . ( 1 ) مناكب جمع منكب است به معناى عريف , و در اينجا رؤساء آنها مراد است .
كراهت اباعبدالله از شروع به قتال بعد از آنكه امام حسين ( ع ) و[ ( حر] ( به نينوا رسيدند و نامه عبيدالله رسيد كه[ : ( اما بعد فجعجع بالحسين حتى يبلغك كتابى و يقدم عليك رسولى , فلا تنزله الا بالعراء فى غير حصن و على غير ماء] ( ( 1 ) زهير پيشنهاد كرد كه الان با اينها بجنگيم . اباعبدالله فرمود[ ( أنى أكره ان ابدأهم بالقتال] ( ( 2 ) . امام حسين يكى از مبادى و اصولش عدم شروع به جنگ بود . ( قصه على ( ع ) و كشتن كريب بن الصباح و خواندن آيه : الشهر الحرام بالشهر الحرام و الحرمات قصاص لو لم تبدأ و ناما بدأناكم ) .
مأموريت يافتن عمر سعد ص 114 : و كان الديلم قد ثاروا على يزيد بن معاوية و استولوا على دستبى بارض همدان , فجمع لهم عبيدالله بن زياد جيشا ( 3 ) . . .  معلوم مى شود كه فرمان جنگ با[ ( ديلم] ( را عبيدالله در زمان حكومت بصره ( فقط ) قبل از آمدن به كوفه به عمر سعد داده بود .
كراهت باطنى مردم از رفتن به جنگ حسين ( ع ) ص 116 : و كان جنود الجيش ( مثل اينكه هسته جيش كربلا همانهائى بودند كه آماده رفتن به غزو ديلم بودند ) يستللون منه و يتخلفون بالكوفة , فندب عبيدالله رجلا من اعوانه - هو سعد بن عبد الرحمن المنقرى - ليطوف بها و يأتيه بمن تخلف عن المسير لقتال الحسين , و ضرب عنق رجل جىء به .
و قيل انه من المتخلفين فاسرع بقيتهم الى المسير] ( ( 1 ) .
اگر همين كشتارهائى كه اهل كوفه در موافقت و تبعيت ابن زياد دادند در مخالفت با او مى دادند بلكه اگر ده يك اين كشتار را مى دادند موفق مى شدند و به آرزوى دل خود كه سقوط بنى اميه بود نائل مى شدند , ولى مثل اينكه مستسبع و خود باخته بودند نمى توانستند خود را جمع و جور كنند و به كار خود نظم بدهند . درباره[ ( هانى] ( گفته اند كه چندين هزار نفر مسلح موافق داشت . عجب اينست كه ابن زياد با يك تهور همه آنها را مرعوب مى كرد . ابن زياد كه از شام يا بصره با خود سپاهى نياورده بود .

فلسفه قيام حسينى
عقاد مى گويد : . . . انما الحكم فى صواب الحسين و خطئه لامرين لا يختلفان باختلاف الزمان و اصحاب السلطان , و البواعث النفسية التى تدور على طبيعة الانسان الباقية و النتائج المقررة التى مثلت للعيان باتفاق الاقوال . . .
[ ( عقاد] ( علل و بواعث نفسى را اينطور توضيح مى دهد : اولا ملك يزيد ثابت و محكم و پابرجا نبود - مثل ملك معاويه - به جهت اينكه تنها مغيرة بن شعبه حاكم آنوقت كوفه كه از حكومت عزل شده بود اين پيشنهاد ( ولايت عهدى يزيد ) را كرد و خود معاويه باور نمى كرد , با زياد مشورت كرد او هم صلاح نديد ( لا اقل حاضرا ) . مروان حكم سخت مخالف بود و خودش طمع داشت و حتى در فكر شورش افتاد و بعد با ماهى هزار دينار براى خود و صد دينار براى دوستان قانع شد . سعيد پسر عثمان از معاويه گله كرد كه پدر و مادر و خود من از يزيد و پدر و مادرش بهترين هستيم و بعد هم با دريافت ولايت خراسان راضى شد و رفت . پس اين حكومت استقرار نداشت بذاته .
ثانيا دولت يزيد از ابتدا بناء كارش برسب على ( ع ) و آل على بود و اگر حسين ( ع ) بيعت مى كرد ناچار بود وفا كند و اين خود امضاء اين سنت سيئه بود و نسل بعد نسل مورد قبول واقع مى شد . ( حكومت يزيد از معاويه صد درجه بدتر بود زيرا سر به رسوائى زده بود ) .
اما راجع به نتايج اين حركت : اولا خود يزيد نتوانست آب خوشى از گلويش فرو برود . حادثه مدينه دنبال حادثه كربلا  بود . عبدالله بن زبير وسيله تبليغاتى خوبى يافت و قضيه مكه واقع شد .
بعدها[ ( يالثارات الحسين] ( ستارى بود كه در تمام مدت شصت ساله بعدى بنى اميه همواره حكومت امورى را مى لرزانيد . لهذا بعضيها مثل مارتين آلمانى سياست حسينى را از اول متوجه همين هدفها مى دانند .
عقاد راجع به حركت دادن نساء و اطفال مى گويد[ : ( . . . انما يبدو الخطاء فى هذه الحركة حين تنظر اليها من زاوية واحدة ضيقة المجال قريبة المرمى , و هى زاوية العمل الفردى الذى يراض باساليب المعيشة اليومية و يدور على النفع العاجل للقائمين به والدا عين اليه] ( . . . ( 1 ) مى گويد مسلم قادر بود خيلى كارها از قبيل كارهاى ابن زياد بكند , مالهائى بگيرد و ببخشد و بكشد , ولى برخلاف اصولى بود كه پيروى مى كرد .
مسلم در حالى كه آماده كشته  شدن بود وصيت كرد هفتصد در هم قرض دارم , زره و شمشيرم را بفروشيد و ادا كنيد ! ( مسلم در فكر صاف كردن مال مردم هم در دوره چند روزه حكومت خودش نيافتاد با اينكه فرمان حضرت به منزله اجازه سهم امام هم بود ! ) .


كلمه كربلا
مى گويند كربلا در اصل[ ( كور بابل] ( بود .


 روحيه اصحاب امام حسين و عشق صادق آنها و اينكه آنها
مرگ را[ ( ايثار و اختيار)]  كردند


اين خصوصيت در ميان همه شهداء كربلا بوده كه آثروا الموت يعنى اختيارا مردن را بر زندگى ننگ آور ترجيح دادند . احدى نبود كه راه نجات نداشته باشد . گاهى اتفاق مى افتد كه جمعيتى مرد يا زن و مرد و اطفال ناگهان در جائى گرفتار مى شوند و به وضع بسيار فجيعى كشته مى شوند , ولى خصوصيت حادثه كربلا در ميان حوادث فجيع ديگر جهان اينست كه همه آنها با آنكه راهى براى نجات داشتند منتها با قبول ذلت و بى ايمانى , طريق ايمان و فدا و ايثار و تعظيم حق را ترجيح دادند . آنها جمال اخلاق و زيبائى شهادت و كمال عبوديت را درك كرده بودند . قضيه امان عباس بن على ( ع ) و قصه محمد بن بشر الحضرمى و حل بيعت كردن سيد الشهداء از عموم و قضيه قاسم و قضيه غلام سياه , همه گواه موت اختيارى است .
خصوصيت ديگر صحابه ابا عبدالله اين بود كه خودشان را قبل از شهادت حضرت و بنى هاشم به شهادت رساندند و اين , دليل بر كمال ايمان اينها به قائدشان بود .
اصحاب ابا عبدالله نه براى مزد و اجرت مى جنگيدند و نه از ترس و بيم , فقط براى ايمان و عقيده و حريت مى جنگيدند .
از عجائب اينست كه در هيچ موطنى اينها در مقام عذر و توجيه براى تسليم و سلامت بيرون آمدن برنيامدند . عقاد مى گويد ( ص 157 ) : و لم يخطر لا حد منهم ان يزين له العدول عن رأيه ايثارا لنجاتهم و نجاته , و لو خادعوا انفسهم قليلا لزينوا له التسليم و سموه نصيحة مخلصين يريدون له الحياة ( 1 ) آنطور كه ابن عباس و ديگران كردند - و ليكنهم لم يخادعوا انفسهم و لم يخادعوه وراء اصدق النصيحة له ان يجنبوه التسليم و لا يجنبوه الموت , و هم جميعا على ذلك ( 2 ) , با آنكه عيال و اطفال را مى ديدند و عاقبت آنها را مى دانستند و اين خيلى عجيب است و دليل بر اينست كه مكتب حسينى مكتب عشق بود . مناخ ركاب و منازل عشاق .
شود آسان به عشق كارى چند { كه بود نزد عقل بس دشوار

منطق ابن عباس و منطق امام حسين ( ع )
منطق ابن عباس منطق سياست و بازى سياسى بود , منطق عقل و دها و رعايت مصالح نفس خود بود . او با منطق عقلى , صحيح مى گفت كه : انى اتخوف عليك فى هذا الوجه الهلاك , ان اهل العراق قوم غدر ( 1 ) پس توهم با آنها سياست بازى و غدر كن - اقم بهذا البلد فانك سيد اهل الحجاز , فان كان اهل العراق يريدونك كما زعموا فلينفوا عدوهم ( 2 ) خودشان بروند دم چك , اگر كشته شدند كه به جهنم , اگر غالب شدند و مهيا شد تو برو . درست اين منطق , منطق سياسيون نفعى است نه منطق شهدا - ثم اقدم عليهم , فان ابيت الا ان تخرج فسر الى اليمن فان لها حصونا و شعابا , و لا بيك بها شيعة . ( 3 ) معناى كلام ابن عباس اينست كه اگر اهل عراق حاكمشان را بيرون نكردند و اهل جهاد نبودند توهم آنها را رها كن . اين منطق منطق معامله است . منطق امام نه منطق غدر و كيد بود و نه منطق معامله و همكارى انتفاعى , صرفا منطق ايثار و عقيده و شهادت در راه عقيده بود . بشر يا منطق مكر دارد مثل اغلب سياسيون دنيا , يا منطق معامله دارد مثل احزاب سياسى امروز , يا منطق فدا و عقيده دارد مثل نوادر خلقت از قبيل امام حسين عليه السلام .
فقال له الحسين يا ابن عم انى اعلم انك ناصح مشفق ( 1 ) براى شخص من و مصالح شخص من - ولكنى قد أزمعت و أجمعت على المسير . ( 2 ) مقصود حضرت اين نيست كه گفتارى از روى حسن نيت است ولى من اين مقدمات و نتايج را قبول ندارم , بلكه مقصود اينست كه اين مقدمات و نتايج براى كسى كه بخواهد , از اين راه برود و اهل معامله و معاوضه باشد درست است ولى راه من اين راه نيست و منطق من منطق درد عقيده داشتن و درد خيرخواهى داشتن است . درد طبيبى است كه از غم مريضها رنج مى برد .
عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم . راه من راه شهادت است . منطق شهيد منطق دي گرى است غير از منطق عقلى عملى انتفاعى . معناى ان الله شاء ان يريك قتيلا اينست كه خدا از تو روح شهادت مى خواهد ان لك درجة لن تنالها الا بالشهادة .

صفاتى كه از ابا عبدالله در كربلا ظهور كرد
صفاتى كه از ابا عبدالله در روز عاشورا ظهور كرد عبارت بود از : 1 - شجاعت بدنى 2 - قوت قلب و شجاعت روحى 3 - ايمان كامل به خدا و پيغمبر و اسلام 4 - صبر و تحمل عجيب 5 - رضا و تسليم 6 - حفظ تعادل و هيجان بيجانكردن و يك سخن سبك نگفتن نه خودش و نه اصحابش 7 - كرم و بزرگوارى و گذشت 8 - فداكارى و فدا دادن .

فلسفه جنگ نور و ظلمت در ميان بشر
ص[ : 162 ( فجيرة كربلا كانت قديما من معاهد الايمان بحرب النور و الظلام , و كان حلولها اناس يؤمنون بالنضال الدائم بين اورمزد و اهرمان ( 1 ) ( دو علم افراشت اسپيد و سياه . . . ) و لكنه كان فى الحقيقة ضربا من المجاز و فنا من الخيال . و تشاء مصادفات التاريخ ان لاترى هذه البقاع التى آمنت باورمزد و اهرمان حربا هى اولى ان تسمى حرب النور و الظلام من حرب الحسين و مقاتليه ( 1 ) ( فلسفه اينكه امام حسين در نزديك ايران مدفون شد ) . و هى عندنا اولى بهذا الاسم من حرب الاسلام و المجوسية فى تلك البقاع و ماوراء ها من الارض الفارسية , لان المجوسى كان يدافع شيئا ينكره , خفى دفاعه شىء من الايمان بالواجب كما تخليه و رآه .
( 2 ) ( شاميون تا حدى نسبت به آل على از روى عقيده مخالفت مى كردند .
قصه عصام بن المصطلق شاهد اين مدعا است ) و لكن الجيش الذى ارسله عبيد الله بن زياد لحرب الحسين كان جيشا يجارب قلبه لا جل بطنه , او يجارب ربه لاجل واليه ( 3 ) ( و حتى مشركين بدر و احد هم غير رؤسايشان روى عقيده مى جنگيدند ) .

روحيه اصحاب ابن زياد
و ركب اناسا منهم الفزع الدائم بقية حياتهم ( 1 ) ( چون عقيده و وجدانش ضد عمل خودش بود و دائما وجدانش به او القاءاتى مى كردند مثل بسيارى از كسانى كه گرفتار عذاب وجدان مى شوند و فرياد مى زنند : مرا بكشيد ! اين وجود ننگين را از بين ببريد ! ديوانگى بسر بن ارطاة در آخر عمرش شايد از همين قبيل بوده . آن فرشته مأمور عذاب اينگونه افراد همان وجدان خود آنها است ) لانهم عرفوا الاثم فيما اقترفوا عرفانا لا تسعهم المغالطة فيه ( 2 ) . . .
خبث باطنى اصحاب عمر سعد جبن و طمع نمى توانند وقايع جنايت آميز كربلا را توجيه كنند و كينه شخصى نيز اگر علاوه شود همچنين , زيرا كينه شخصى در كار نبوده . امام حسين هم در عاشورا فرمود : آيا حلالى را حرام و حرامى را حلال كرده ام - كه از روى عقيده با من [ - 1 و بر پاره اى از آنان در بقيه عمرشان وحشتى دائمى چيره گشته بود] .
[ - 2 زيرا آنان به خوبى فهميده بودند كه گناهى بزرگ مرتكب شده اند به طورى كه نمى توانستند مغالطه كنند و خودشان را گول بزنند] .
165 بجنگيد ؟ - يا مالى را برده ام و خونى را ريخته ام - كه روى عداوت شخصى با من بجنگيد ؟ - جبن و طمع نمى توانند مثله و تنكيل و كشتن طفل صغير و آب بستن و اسب تاختن را توجيه كند . بايد گفت در طينت امثال شمر يك نوع خبث ذاتى و كينه با حقى وجود داشته و با هر عمل جوانمردانه مخالف بودند .
نظم در اصحاب سيد الشهداء مطابق نقل عقاد ( ص 184 ) نظمى در كار اصحاب سيد الشهدا بود از اين جهت كه بعضى خودشان را وقايه و سپر امام حسين قرار مى دادند و تا او مى افتاد فورا آن جا ( خلا ) پر مى شد .
گاهى شعرا در بيان خود مى گويند : آرزويم اينست كه يك لحظه محبوب خود را ببينم و بميرم , آرزويم اينست فلان مقصودم حاصل شود و بميرم . به قدرى يك موضوع جالب مى شود كه حاضرند تمام زندگى را و تمام امتداد زمان را در يك لحظه جمع كنند ولى با آن كيفيتى كه مى خواهند . از حيات , كيفيت حيات را مى خواهند نه كميت آن را . ( اين جان عاريت كه به حافظ سپرد دوست . . . ) . اصحاب ابا عبدالله از كميت حيات گذشتند و همه حيات را و خوشيهاى حيات را - خوشيهائى كه فقط عده معدودى از صاحبان روحيه عظيم آن را درك مى كنند - در يك نصف روز به علاوه يك شب جمع كردند براى خود . خدا مى داند كه چه عظمت و جلال و زيبائى و جمالى داشته آن فداكاريها و آن به خاك افتادن ها ! انسان نصف روز زنده بماند ولى غرق در آن حالت معنوى باشد برترى دارد بر هزار سال زندگى حيوانى كه جز خوردن و خوابيدن كيفيتى ندارد .
بعضى گفته اند ما طالب عرض عمريم نه طول عمر . عرض عمر كيفيت عمر است . عرض عمر هم در نظرها مختلف است , از نظر بعضيها شكمخوارگى و مستى و قمار و باده گسارى است و از نظر بعضى حريت و استقلال و زير فشار نبودن و عشق معنوى و الهى است[ . ( موسولينى] ( مى گفت : انسان يك سال مثل شير زندگى كند بهتر است از اينكه صد سال مثل گوسفند زندگى كند , ولى گفت : اين گفته را پنهان كنيد . عرض عمر در نظر موسولينى شيرى و درندگى بود و در نظر على ( ع ) مثلا عبادت و خدمت به حقيقت بود .
شجاعت اصحاب اباعبدالله و اعمال حاكى از عقب نشينى لشكر عمر سعد كارهائى سپاه عمر سعد در كربلا كردند كه مى نماياند واقعا در مقابل اين عده قليل عاجز ماندند . از آن جمله :
1 - سرباز زدن از جنگ تن بتن و دست به تيراندازى زدن .
2 - حمله كردن از پشت خيمه ها براى اينكه خيمه ها را بسوزانند و يا از پشت خنجر بزنند .
3 - دستور عمر سعد در مقاتله با شخص سيدالشهدا كه گفت : هذا ابن قتال العرب و دستور او كه مانع صحبت كردن حسين ( ع ) بشوند .
اعمال دنائت ما بانه لشكر عمر سعد دنائتهائى كه اصحاب يزيد به خرج دادند كه از قانون جنگ و فروسيت به كلى دور بود : 1 - منع آب ( نه تنها بر حريف بلكه بر اطفال و كودكان ) .
2 - كشتن اطفال , خصوصا در برابر ديدگان مادر و خواهر و عمه , نظير قضيه طفلى كه له قرطان . ( 1 ) 3 - برهنه كردن بدن امام حسين به واسطه طمع در لباسهاى آن حضرت .
4 - ريختن به سرزنها و كندن حلى و زيور از بدن آنها .
5 - سنگباران و تير باران كردن آن عده قليل .
6 - شماتتهاى لاذع ( 2 ) .
7 - سر شهيد به گردن اسب آويختن .
8 - سب و دشنام .
9 - اسب تاختن بر بدن آن حضرت .
10 - تنگ گرفتن بر اسيران و زدن آنها و سوار كردن آنها بر شتران بى جهاز .
11 - غل كردن بيمار ( امام سجاد عليه السلام ) .
12 - مقابل كردن سرها و اسراء .
13 - جاى بد به اسيران دادن .
14 - شماتت به اسيران داغديده .
15 - جسارت به سر مقدس و دندانهاى مقدس .
16 - كشتن زن ( مادر وهب ) .
17 - عبور دادن اسيران از قتلگاه ( اگر به تقاضاى خود اسيران براى وداع نبوده ) .
18 - آتش زدن به خيام در شبى كه اسرا بايد هنوز بمانند و بسر برند .
19 - نان و غذا ندادن به اطفال به طورى كه اطفال معصوم از دست مردم نان و خرما مى گرفتند و ام كلثوم مانع مى شد .
سه عمل يزيد كه موجب زوال ملك اموى شد ( و مخصوصا اثر عظيم حادثه كربلا ) ص[ : 216 ( لقد كانت ضربه كربلا و ضربة مدينة و ضربة البيت الحرام اقوى ضربات امية لتمكين سلطانهم و تثبيت بنيانهم و تغليب ملكهم على المنكرين و المناز عين , فلم ينتصر عليهم المنكرون و المنازعون بشىء كما انتصروا عليهم بضربات ايديهم , و لم يذهبوا بها ضاربين حقيقة حتى ذهبوا بها مضروبين الى آخر الزمان , و تلك جريرة يوم واحد هو يوم كربلا فاذا بالدولة العريضة تذهب فى عمر رجل واحد مديدالايام ( 1 ) ( و شايد اگر حادثه كربلا نبود به اندازه ملك بنى العباس دوام پيدا مى كرد ) . . .

پاداش سيدالشهدا در دنيا و فلسفه تعظيم عاشورا
ص[ : 224 ( و تسديد العطف الانسانى منا فرض من اقدس الفروض على الناظرين فى سير الغابرين ( 1 ) ( فلسفه عزادارى سيد الشهدا و پاداشى كه بايد تاريخ بدهد ) لان العطف الانسانى هو كل ما يملك التاريخ من جزاء و هو الثروة الوحيدة التى يحتفظ بها الخلود ( 2 ) ( فلسفه تذكر سيدالشهدا از يك جنبه مربوط به ما است كه از يك سرچشمه فيض استفاده مى كنيم , از طرف ديگر تقديرى از شهدا و شهادت است , و از طرف ديگر يك فريضه تاريخى و يك وظيفه اجتماعى در برابر اجتماع است . . . ) .
منفعت فردى عامل تنازع و تضارب و قبض و استخدام اجتماع است , و حس منفعت عمومى و به عبارت ديگر اصول عالى اخلاقى انسان عامل حفظ و تعاون و افاضه و اعانه است . پس اصحاب خير عموم , خدام واقعى اصول و نواميس اجتماعند و از همين جهت است كه اجتماع از آنها تقدير مى كند .


[ 1- ترجمه : در پستى ياوران او ( يزيد ) همين بس كه در كربلا به جهت اعتقادى كه به كرامت و حق آنحضرت داشتند از مقابله رو در رو با آنحضرت مى هراسي دند , ولى پس از شهادت لباس او و زنانش را در ميان اموال غارت شده بيرون مىآوردند . و اينان اگر به دين او و رسالت جدش هم كافر بودند اين عمل آنها در مذهب مردانگى پستترين كار بود] .
1- عقاد , ص[ . 18 ما خاندانى هستيم كه مكر و حيله را ناخوشايند  مى داريم] .
2- سرمايه سخن , جلد دوم [ . ايمان از ترور جلوگيرى كرده است] .
1 - سوره احزاب , آيه[ . 67 پروردگارا ما از سروران و بزرگان خود پيروى كرديم و آنها گمراهمان كردند] .
1 - سوره نساء , آيه[ 54 ترجمه : بلكه ( يهود ) نسبت به مردم ( مسلمين ) حسد مى ورزند به خاطر آنچه كه خدا از فضلش به آنها عطا كرده است] .
1- ترجمه : و اين درگيرى ميان آن دو ( حسين ( ع ) و يزيد ) بازگشت آن به اسبابى بود كه موجب نفرت و جدايى ميان اين دو نفر مى شد كه همان تعصب و حمايت از آثار موروثه گذشتگان آنها , و تعصب در سياست , در عواطف شخصى , در اختلاف اخلاق و تربيت و رشد و تفكر آنها بود] .
2- ترجمه : اى كاش مى دانستم كه او به چه چيز بر من پيروز شد] .
3- ترجمه : به سبب خدا بر تو پيروز شدم اى ابوسفيان] .
1- ترجمه : گمان ندارم كه تا پيش از رسيدن به دريا توقف كنند] .
2- ترجمه : اى روميان ادامه دهيد] .
3- ترجمه : واى بر بنى اصفر ( روميان] ( .
1- ترجمه : نه - به خدا سوگند - نمى خواهم خانه را بر ضد او از سواره و پياده پركنى , و اگر ابوبكر را اهل اين كار نمى ديديم او را در اين امر آزاد نمى گذاشتيم] .
2- نهج البلاغه , خطبه[ . 5 امواج درياى فتنه را ( با كشتيهاى نجات ) بشكافيد] .
3-  ترجمه : سپس پسرش گفت : اى اباسفيان مؤمنان گروهى هستند كه خيرخواه يكديگرند , و منافقان گروهى دغلبازند كه دست از يارى يكديگر مى دارند هر چند شهرها و بدنهاشان بهم نزديك باشد] .
1- ترجمه : و بايد كه عزمت محكم و نيتت نيكو باشد , و رفق و نرمى را از دست مده , و حسين را تنها مهلت ده ( تحت نظر بگير ) مبادا ناخوشايندى از تو به او برسد كه او را [ - بايد توجه داشت كه اين يادداشتها در زمان رژيم منفور پهلوى نگارش يافته است] .
2 - ابو الشهداء , ص 32 .
1- ترجمه : از حسين ( ع ) و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير با شدت بيعت بگير] .
1- ترجمه : بنى هاشم در مورد رياست دينى كار مى كردند , و بنى عبدشمس در تجارت و رياست سياسى , كه در جاهليت عبارت بود از ربا و چانه زدن در نرخ اجناس و كلاه گذاشتن سرديگران و كم فروشى و اجناس معيوب را به ديگران انداختن . لذا شگفتى ندارد كه اين اختلاف فاحش ميان آنها باشد , ميان رك گويى و روراستى و اخلاق بازارى و معامله گرى , و ميان وسائل ايمان و وسائل حقه بازى براى رسيدن به هدف] .
1- ( ابوالشهداء] ( ص 52 .
2 - ص[ 56 ترجمه : و بر عكس , بنى اميه را نصيب قابل توجهى از اخلاقيات نمونه و شمائل دينى نبود , و در مقابل بنى هاشم در ميان آن خاندان مقام نبوتى پيدا نشده بود كه به مناقب آن ببالند چنانكه فرزندان آنها ( بنى هاشم ) به مناقب نبوت خاندان خويش افتخار مى كردند , يا حداقل دست آنها را بگيرد و آرام آرام آنها را به سوى صفاتى سوق دهد كه با اين صفات موجود در آنها تفاوت داشته باشد و به مزايايى بكشاند تا جاى آن مزايائى را كه در بنى هاشم بود پر كند . . . و حال آنكه پيش از ظهور نبوت و پس از آن خلق و خوى عملى آنها كه ناشى از بهره گيريهاى تجارى و مطامع سياسى بود بر آنها حاكم بود . و از همين جهت در ميان بنى هاشم سرانى به آن اخلاقيات شريف مشهور شدند و در ميان بنى اميه سرانى به اين خلق و خوى ننگين . از آنان ( بنى هاشم ) صفات بردبارى و صبر و آزمودگى و تيزهوشى و خوش فكرى انتشار يافت , چنانكه از اينان صفات حيله گرى و آز و راحت طلبى و خوشگذرانى شهرت گرفت] .
1- ترجمه : عموجان ! خداوند قادر است كه وضع كنونى را دگرگون سازد , و خداوند هر روزى دست به كار چيزى است , و اين قوم دنياى خود را از تو باز داشتند و تو دين خود را از آنان . راستى كه تو چه بى نيازى از آنچه تو را محروم ساختند , و آنان چقدر به آنچه تو آنها را محروم ساختى نيازمندند . پس از خداوند صبر و يارى بخواه , و از حرص و بى تابى به او پناه بر , كه صبر از دين و كرم است . و نه حرص روزى را پيش اندازد و نه بى تابى اجل را به تأخير افكند] .
2- ترجمه : و آنروز آنحضرت سى ساله بودند , و گويا شعار تمام زندگى خود را از روزى كه پا به دنيا گذارد تا روزى كه در قتلگاه كربلا از دنيا مفارقت كرد در اين چند كلمه گنجانده بود] .
3- ترجمه : با پيوستن به خالق , از مخلوق بى نيازى جو تا با پيوستن به راستگو , از دروغپرد از بى نياز شوى . و از فضل خداى رحمان روزى طلب , كه جز خداوند روزى دهنده اى نيست . هر كس پندارد كه مردم وى را بى نياز توانند كرد بى شك به خداى رحمان و ثوق و اطمينان ندارد] .
1- ترجمه : به جان تو سوگند كه من خانه اى را كه سكينه و رباب داشته باشد دوست مى دارم . من آن دو را دوست دارم و همه دارائى خود را در راهشان مى دهم , و سرزنش كسى برايم اهميت ندارد] .
1 - امام حسين فرمود : و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد . اكنون بايد ديد يزيد چه كسى بوده كه امام حسين اين جمله را درباره اش فرمود .
2- همانا پوشيدن عباى خشن همراه با خوشى و روشنى چشمم را از پوشيدن لباسهاى نازك بيشتر دوست دارم .
و خانه اى كه بادهاى تند در آن بوزد نزد من از قصر مشرف باشكوه محبوبتر است . . .
و يكى از پسر عموهاى فقير و بدخويم براى من از مردى تنومند و درشتخو بهتر است] .
1- ترجمه : اگر شكم مردى از چرك و خون پرشود بهتر از آن است كه درون وى از شعر برگردد] .
[ - 1 ترجمه : مساجد را براى عابدان واگذار تا در آن سكنى گزينند , و خود بردكان شرابفروش نشين و ما را شراب ده . آن كس كه شراب نوشد در حالت خمارى به طرب پردازد , در حالى كه نمازگزاران نه دين دارند و نه دنيا . پروردگارت در قرآن[ ( واى بر شرابخواران] ( نگفته , ولى[ ( واى بر نمازگزاران] ( گفته است] . . . .
[ - 2 ترجمه : چون آن سرها پيدا شد و آن خورشيدها به تپه هاى جيرون بتابيد , كلاغ صدا كرد و من گفتم چه صدا بكنى چه نكنى من ديون خود را از پيامبر وصول كردم] .
[ - 1 ترجمه : يكى از آنها ام عريط است كه كنيه عقرب است , و نيز ثعاله كه نام روباه است] .
2 - در تتمه المنتهى مثل اينكه اين رباعى را به شخص ديگرى نسبت مى دهد . رجوع شود به شرح حال يزيد در آن كتاب .
[ - 3 ترجمه : اى ابا قيس ( نام ميمون يزيد ) زمان مركب خود را محكم بگير كه اگر از زين به زير افتادى مركبت ضامن نيست .
هان چه كسى ميمونى را كه گورخرى آنرا بر اسبهاى امير المؤمنين ( يزيد ) پيش انداخته ديده است ؟] ! .
1 - ظ : لله .
[ - 2 ترجمه : به خدا سوگند ما بر يزيد نشوريديم مگر به خاطر اينكه ترسيديم بر ما سنگ از آسمان ببارد . او مردى است كه با مادران و دختران و خواهران خود نكاح مى كند , و شراب مى نوشد , و نماز را ترك مى كند . به خدا سوگند اگر احدى از مردم هم با من نبودند من خودم را در راه خدا به گرفتارى نيكوئى گرفتار مى ساختم] .
1 عقاد , ص 78 .
[ - 2 ترجمه : مرا چه باك كه تمام لشكر اسلام از مرض آبله و تب مردند . من اكنون در دير مران بر متكاهاى پرقو تكيه داده و راحتم , و ام كلثوم در آغوش من است] .
1 - نفس المهموم ص[ . 91 ترجمه : مردم دلهاشان با توست و شمشيرهاشان با بنى اميه , و سرنوشت از آسمان فرود مىآيد , و خداوند هم هر كار بخواهد مى كند] .
2 - يا عامر بن مجمع عبيدى , مجمع بن عامر .
[ - 3 ترجمه : اما اشراف مردم كه رشوه فراوان به آنان داده شده و خرجينهاشان پرشده است , لذا همه يكدست عليه تواند . و ساير مردم نيز دلهاشان مايل به شماست و شمشيرهاشان فردا عليه شما كشيده خواهد شد] .
[ - 1 ترجمه : معصيت خدا را مى كنى در حالى كه اظهار دوستى او را مى نمايى] . . . .
1 - از باب[ ( تعرف الاشياء با ضدادها] ( بايد هيئت حاكمه آن زمان شناخته شود تا امام حسين ( ع ) و سر نهضت آن حضرت شناخته شود .
2 - ص[ 88 ترجمه : ياران معاويه همگى سياستمدار و اهل شور بودند , و ياران يزيد همه جلاد و سگان ولگردى بودند كه براى صيد بزرگى رها شده بودند ] .
1 - در روانشناسى جديد مكانيسم جبران اصطلاح شده است .
[ - 2 ترجمه : او پيس و زشت رو و بدقيافه بود , مذهب خوارج را اختيار كرده بود تا به اين بهانه با على و فرزندانش بجنگد , ولى آنرا حجت و دليل قرار نمى دا د تا با معاويه و اولادش بجنگد] .
[ 3 ترجمه : يك چشم و گلگون و سپيدموى بود , و چون راه مى رفت گويى دو لنگش را مى خواهد از گل بيرون آورد] .
4 رجوع شود به بيست مقاله قزوينى ص 39 داستان يزيد بن مفرغ و عباد بن زياد و شعر معروف : الا ليت اللحى كانت حشيشا { فتعلفها خيول المسلمينا و او ارجاع به جلد 17 اغانى ص 56 و طبرى سلسله 2 ص 192 و 193 و طبقات الشعراء ابن قتيبه ص 120 مى دهد , و در بيست مقاله مختصر شده .
ايضا در اين قصه رجوع شود به جلد 5 ابن خلكان ص 384 .
[ - 1 ترجمه : در نسب خود ميان قريش متهم بود زيرا پدرش زياد نسبش ناشناخته بود لذا او را زياد بن ابيه مى خواندند . سپس معاويه او را فرزند ابوسفيان قرار داد داستانش معروف است . . . و مادر عبيدالله كنيزى مجوسى بود كه مرجانه نام داشت , و مردم وى را به خاطر او سرزنش مى كردند و وى را به او منتسب مى دانستند . او زبانش لكنت داشت و حروف عربى را به خوبى ادا نمى كرد , و چون مى خواست يكى از حروريان خارجى را عيب گويد مى گفت : هرورى , و شنوندگان همه به او مى خنديدند . يكبار خواست بگويد : شمشيرهاتان را بركشيد , گفت : شمشيرهاتان را باز كنيد , و يزيد بن مفرغ او را به اين بيت هجو كرد : و روزى كه شمشيرت را از دور باز كردى خود را ضايع نمودى , و همه كارهايت ضايع است] .
[ - 2 و او انسان بى گناه را به محض خشم و دشمنى و بدگمانى مى كشت و با اين حال به لهو و لعب مى پرداخت كه گويى اصلا عمل زشتى مرتكب نشده است ] .
3 - در جلد[ ( 1 ) ( ضحى الاسلام] ( ص 175 : قال يزيد بن معاوية يعدد فضل بيته على زياد بن ابيه : لقد نقلناك من ولاء ثقيف الى عز قريش , و من عبيد الى أبى سفيان , و من القلم الى المنابر[ . ترجمه : يزيد بن معاويه فضائل خاندان خودش را بر زياد بن ابيه بر مى شمرد و مى گفت : ما تو را از غلامى ثقيف تحت عزت قريش , و از عبيد به ابوسفيان , و از قلم ( نويسندگى ) به منبرها انتقال داديم] .
 [ - 1 ترجمه : خاندانش به او گفتند : بهتر است از شاهراه نروى چنانكه ابن زبي ر نرفت تا به تو دسترسى پيدا نكنند . فرمود : نه به خدا سوگند از شاهراه جدا نشوم تا خدا آنچه را مقدر فرموده عملى سازد] .
[ - 2 من از تمام سران مأموران امنيتى و سرپرستان قبائل و سربازانى كه نماز عشاء را در مسجد نخوانند امان را برداشتم] .
 [ - 1 شرط گروهى از بهترين ياران زمامداران را گويند , و در زمان ما همان مأموران امنيتى هستند . و عرفاء جمع عريف است كه سرپرست امور قوم را گويند] .
[ - 1 كار را بر حسين تنگ گير تا نامه ام به دستت برسد و فرستاده ام نزد تو آيد , و از او جدا مشو تا اينكه او را به سرزمين خشك بى پناهگاه و بى آبى فرود آورى] .
[ - 2 من خوش ندارم كه آغازگر جنگ با آنها باشم] .
[ - 3 ديلميان بر يزيد بن معاوية شوريدند و بر سرزمين دستبى در همدان استيلا يافتند . پس عبيدالله بن زياد لشكرى را جمع آورد] . . . .
[ - 1 و لشكريان مخفيانه مى گريختند و در كوفه مى ماندند . عبيدالله يكى از يارانش را فرا خواند تا در كوفه بگردد و هر كه را كه از حركت به سوى حسين خوددارى كرده نزد وى برد . و گردن مردى را كه نزد وى بردند زد .
گفته شده كه آن مرد از كسانى بود كه نرفته بودند , لذا بقيه لشكر در حركت شتاب كردند] .
[ - 1 البته خطا و اشتباه در اين حركت از آنجا سرچشمه مى گيرد كه ما از يك زاويه واحد و تنگ و محدود به آن نگاه كنيم و آن همان زاويه عمل فردى است كه با انواع گوناگون اسباب زندگى روزانه درگير است و براى كسانى كه بدان توجه دارند تنها بر سود زودرس دنيوى دور مى زند] .
يك وقت امام حسين را به صورت يك شخص محدود در نظر مى گيريم كه مثل ديگران بايد خوب بخورد , مثل آنها خوب بپوشد , بهتر آقايى كند , راحت و با آسايش باشد , لوازم عيش و خوشى برايش فراهم باشد , و آنوقت مى گوييم براى اين فرد و مصلحت اين فرد ( در مقابل فرد ديگرى مثل ابن زياد ) چنين و چنان بود , و يك وقت امام حسين را داراى شخصيتى وسيعتر و عظيمتر مى بينيم كه ساير افراد غير خودش و ساير زمانهاى غير زمان خودش را هم شامل است , وجودش وجود يك سلسله اصول است يعنى او شده عدل , شده حق , شده توحيد , شده راستى و صراحت , شده نماز و بندگى قل ان كان آباءكم و ابناءكم و ازواجكم . . .
[ - 1 و به انديشه هيچكدام آنها خطور نكرد كه براى نجات خودشان و آنحضرت بازگشت از اين حركت را در نظر حضرتش جلوه دهند , و اگر مى خواستند خود را بفريبند مى توانستند تسليم در برابر دشمن را در نظر حضرتش جلوه دهند و نامش را نصيحت و خيرخواهى گذارند و چنين و انمود كنند كه اخلاص مى ورزند و ادامه زندگى را براى حضرتش آرزو دارند] .
[ - 2 و ليكن نه خودشان را فريفتند و نه آنحضرت را از روى خيرخواهى صادقانه خود كه او را از تسليم دور مى داشتند و از مرگ نه , و همگى بر اين حالت بودند] .
[ - 1 من بر تو در اين سفر بيم كشته شدن دارم , زيرا اهل عراق قومى خيانت پيشه اند] .
[ - 2 در همين شهر بمان , زيرا تو سرور اهل حجازى , پس اگر اهل عراق خواهان تو باشند چنانكه مدعى اند بايد دشمنانشان را دور سازند و از شهر خود برانند] .
[ - 3 سپس نزد آنها برو , و اگر تصميم حتمى دارى كه بيرون شوى پس به يمن بر و زيرا كه دژها و دره هاى فراوان دارد , و پدرت در آنجا شيعيانى دارد] .
[ - 1 حضرت به او فرمود : پسر عمو ! من مى دانم كه تو قصد خيرخواهى و دلسوزى دارى] .
[ - 2 ولى من تصميم قطعى براى حركت گرفته ام] .
[ - 1 و سرزمينهاى اطراف كربلا از دير زمان مهد ايمان به مبارزه نور و ظلمت بود , و در اطراف آن مردمى بودند كه به درگيرى دائمى ميان اهورمزدا و اهريمن ( نور و ظلمت , خدا و شيطان ) ايمان داشتند] .
[ - 1 ولى در حقيقت , اين , نوعى مجاز و پندار بود , و حوادث تاريخى خواهان آن نبود كه اين سرزمينهايى كه به اهور مزدا و اهريمن ايمان دارد شاهد جنگى باشد كه بهتر است آن را جنگ نور و ظلمت ناميد , جنگ حسين و قاتلانش] .
[ - 2 و اين جنگ نزد ما به اين نام شايسته تر است از جنگ اسلام و مجوس كه در اين سرزمينها و اطراف آن از زمينهاى فارسيان صورت گرفته است . زيرا يك مجوسى با چيزى مبارزه مى كند كه در اعتقاد خود آنرا نپذيرفته , لذا در دفاع وى چيزى از ايمان نسبت به آنچه پنداشته و معتقد است وجود دارد] .
[ - 3 به خلاف سپاهى كه عبيد الله براى جنگ با حسين گسيل داشته بود , كه آنان سپاهى بودند كه با قلب خويش به خاطر شكم خود , و با پروردگار خويش به خاطر زمامدارشان مى جنگيدند] .
[ - 1 دو گوشواره داشت] .
[ - 2 شماتتهاى نيش دار و گزنده] .
[ - 1 تحقيقا ضرباتى كه بنى اميه در كربلا و مدينه و مكه وارد ساختند نيرومندترين ضرباتى بود كه براى پايدارى حكومت و تثبيت بنيان و چيرگى حكومتشان بر مخالفان خود وارد ساختند , و مخالفان هرگز نتوانستند از آنان انتقام كشند بمانند ضربات دست خود آنان , و بنى اميه در واقع زننده نبودند بلكه ضربه اى خوردند كه تا پايان روزگار ادامه دارد . و همين جنايت يكروزه كه در كربلا واقع شد موجب گشت كه يك دولت عريض و طويل آنچنانى تنها به اندازه عمر يك شخص عمر كند] .
[ - 1 و اقامه و تحريك عواطف انسانى از سوى ما يكى از مقدس ترين و اجباتى است كه بر ناظران در سيره گذشتگان واجب گشته است] .
[ - 2 زيرا عواطف انسانى تمام پاداشى است كه تاريخ مى تواند به كسى بدهد , و آن تنها ثروتى است كه جاودانگى با آن محفوظ مى ماند] .