دو چهره حادثه كربلا

و اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك , قال انى اعلم ما لا تعلمون ( 1 ) .
زندگى بشر مجموعه اى از تاريكى و روشنائى , زشتى و زيبائى , شر و خير است . آنچه فرشتگان ديدند جنبه تاريك فرزند آدم بود و آنچه خداوند اشاره كرد قسمتهاى روشن آن بود كه بر قسمتهاى تاريك بسى ترجيح دارد .
حادثه كربلا داراى دو ورق است : ورق سياه و ورق سفيد . از لحاظ ورق سياه يك داستان جنائى است , داستانى خيلى تاريك و وحشتناك , و ما بعدا در حدود بيست مظهر از بيرحمى و قساوت و دنائت و نامردمى[ را كه در اين حادثه انجام شده] نشان خواهيم داد . از اين جنبه در اين داستان حد اكثر بيرحمى و قساوت و سبعيت ديده مى شود .
از لحاظ ورق سفيد , يك داستان ملكوتى است , يك حماسه انسانى است , مظهر آدميت و عظمت و صفا و بزرگى و فداكارى است .
از لحاظ اول نام اين قضيه فاجعه است و از لحاظ دوم قيام مقدس . از لحاظ اول قهرمان داستان شمر است و ابن زياد و حرمله و عمر سعد و . . . و از لحاظ دوم قهرمان داستان امام حسين است و ابى الفضل و على الاكبر و امثال حبيب ابن مظهر , و زينب و ام كلثوم و ام وهب و امثال اينها . از لحاظ اول اين داستان ارزش آنرا ندارد كه بعد از هزار و سيصد و بيست و اند سال , با اين عظمت , خاطره و ذكرايش تجديد بشود , وقتها و پولها و اشكها و تأثرها و احساسات صرف آن بشود , نه از آن جهت كه از داستان جنائى نمى توان استفاده كرد ( زيرا جنبه هاى منفى زندگى بشر نيز ممكن است آموزنده باشد . از لقمان پرسيدند ادب از كه آموختى ؟ گفت : از بى ادبان ) و نه از آن جنبه كه اين داستان از جنبه جنائى چندان مهم نيست يا چندان آموزنده نيست . ما قبلا ثابت كرديم كه[ اين داستان] از اين نظر مهم است و گفتيم كه كشته شدن امام حسين بعد از پنجاه سال از وفات پيغمبر به دست مردمى مسلمان بلكه شيعه معماى بسيار قابل توجهى است . بلكه از آن نظر جنبه جنائى قضيه ارزش اينهمه بزرگداشت ندارد كه داستان جنائى در هر شكل و قيافه زياد است , در قرون قديم , قرون وسطى , قرون جديد , قرون معاصر زياد بوده و هست . در حدود بيست سال پيش يعنى در حدود سالهاى 1940 ميلادى بود كه بمبى بر شهرى فرود آمد و شصت هزار نفر صغير و كبير و بيگناه تلف شد .
در شرق و غرب عالم داستان جنائى زياد واقع شده و مى شود , و[ مثلا] نادريك قهرمان جنائى است . همچنين ابو مسلم , با بك خرم دين . جنگهاى صليبى , جنگهاى اندلس مظهرهاى بزرگى از جنايت بشرند .
اين داستان از نظر دوم يعنى از لحاظ ورق سفيدى كه دارد اينهمه ارزش را پيدا كرده است . از اين جهت است كه كم نظير بلكه بى نظير است , زيرا در دنيا افضل از امام حسين بوده است اما صحنه اى مثل صحنه امام حسين براى آنها پيش نيامد . امام حسين رسما اصحاب و اهل بيت خود را بهترين اصحاب و بهترين اهل بيت مى شمارد .
لهذا بايد جنبه روشن و نورانى اين داستان از آن جنبه كه اين داستان مصداق انى اعلم ما لا تعلمون است نه از آن جنبه كه مصداق من يفسد فيها و يسفك الدماء است , از آن جنبه كه حسين و زينب قهرمان داستانند نه از آن جنبه كه عمر سعد و شمر قهرمان داستانند ,[ بررسى شود ] . ( بنت الشاطى كتابى نوشته به نام بطله كربلا ) .
اما از لحاظ امام حسين ( ع ) : بايد ببينيم چطور شد امام حسين قيام كرد ؟ در قيام حسين عليه السلام چند عامل را بايد در نظر گرفت :
الف - از امام حسين براى خلافت يزيد بيعت و امضا مى خواستند . آثار و لوازم اين بيعت و امضاء چقدر بود ؟ و چقدر تفاوت بود ميان بيعت با ابوبكر يا عمر يا عثمان و صلح با معاويه و ميان بيعت با يزيد . به قول عقاد اولين اثر اين بيعت امضاء سب و لعن على ( ع ) بود كه در زمان معاويه شروع شده بود , و هم امضاء ولايت عهد و وراثت خلافت بود .
ب - خودش مى فرمود : اصلى در اسلام است كه در مقابل ظلم و فساد نبايد سكوت كرد , اصل امر به معروف و نهى از منكر . خودش از پيغمبر روايت كرد : من رأى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله . . . ايضا مى گفت : الا ترون ان الحق لا يعمل به . . .
ج - مردم كوفه از او دعوت به عمل آوردند و نامه ها نوشتند و هجده هزار نفر با مسلم بيعت كردند . بايد ديد آيا عامل اصلى , دعوت اهل كوفه بود و الا اباعبدالله هرگز قيام يا مخالفت نمى كرد و بيعت مى كرد ؟ اين مطلب خلاف رأى و عقيده حسين عليه السلام بود و قطعا چنين نمى كرد بلكه تاريخ مى گويد چون خبر امتناع امام حسين از بيعت به كوفه رسيد مردم كوفه اجتماع كردند و هم عهد شدند و نامه دعوت نوشتند . روز اول كه در مدينه بود از او بيعت خواستند بلكه معاويه در زمان حيات خود از او بيعت خواست و حسين ( ع ) امتناع كرد . بيعت كردن با يزيد صحه گذاشتن بر حكومت او بود كه ملازم بود با امضاء بر نابودى اسلام : و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد . پس موضوع امتناع از بيعت خود اصالت داشت . حسين ( ع ) حاضر بود كشته بشود و بيعت نكند , زيرا خطر بيعت خطرى بود كه متوجه اسلام بود نه متوجه شخص او , بلكه متوجه اساس اسلام يعنى حكومت اسلامى بود نه يك مسئله جزئى فرعى قابل تقيه .
اما موضوع دوم نيز به نوبه خود اصالت داشت . از اين نظر اين جهت را بايد مطالعه كرد كه آيا شرط امر به معروف يعنى احتمال اثر و منتج بودن در آن بود يا نه ؟ از گفته هاى خود امام حسين كه مى فرمود : ثم ايم الله لا تلبثون بعدها الا كريثما يركب الفرس حتى تدور بكم دور الرحى و تقلق بكم قلق المحور . يا در جواب شخصى كه[ ( رياش] ( نقل مى كند فرمود : ان هؤلاء اخافونى و هذه كتب اهل الكوفة و هم قاتلى فاذا فعلوا ذلك و لم يدعوا الله محرما الا انتهكوه بعث الله اليهم من يقتلهم حتى يكونوا اذل من قوم الامه . ( فرام الامة ) و همچنين است جمله هائى كه در وداع دوم به اهل بيت خودش فرمود : استعدوا للبلاء و اعلموا ان الله حافظكم و منجيكم من شر الاعداء و يعذب اعاديكم بانواع البلاء , از اينها معلوم مى شود كه امام حسين توجه داشت كه خونش بعد از خودش خواهد جوشيد و شهادتش سبب بيدارى مردم مى شود . پس شهادتش مؤثر بود .
اما از نظر سوم : از اين جهت همينقدر مؤثر بود كه امام را متوجه كوفه كرد . اما آيا اگر به كوفه نمى رفت , در محل امن و امانى بود ؟ اگر در مكه يا مدينه هم بود چون از بيعت امتناع مى كرد و به  علاوه به خلافت يزيد معترض بود دچار خطر بود و امام حسين ابا داشت كه در مكه حرم خدا كشته شود و شايد از اينكه در حرم پيغمبر هم كشته شود اباداشت . اينكه در وسط راه به اصحاب حر گفت و از نامه عمر سعد به ابن زياد برمىآيد كه در خود كربلا به عمر سعد هم گفته است : اگر نمى خواهيد برمى گردم , فقط ناظر به اين قسمت است كه چرا به عراق آمد نه اينكه قضيه فقط يك جنبه دارد و آن هم جنبه دعوت و بعد هم پشيمانى از آمدن به عراق است . امام حسين كه نگفت حالا كه مردم كوفه نقض عهد كردند پس من بيعت مى كنم يا اينكه ديگر موضوع اعتراض به خلافت يزيد را پس مى گيرم و ساكت مى شوم .
مسائلى كه در اينجا هست : الف - قبل از مردن معاويه مسئله امتناع مردم مدينه بالخصوص حسين بن على ( ع ) از بيعت مطرح بود . امام حسين در جواب نامه معاويه سخت به او تاخت و به موضوع ولايت عهد يزيد اعتراض و انتقاد كرد[ . ( سرمايه سخن] ( و[ ( ابوالشهداء] ( عقاد ) .
ب - مسئله ولايت عهد يزيد يك بدعت بزرگ بود در اسلام و نقشه اى كه از سى و چند سال پيش امويين كشيده بودند . ابوسفيان در خانه عثمان گفت : تلقفوها تلقف الكرة و لتصيرن . . . اما و الذى يحلف به ابوسفيان لا جنة و لا نار . از اين نظر فوق العادة مهم بود , نه با شورا و آراء عمومى منطبق بود و نه جعل الهى , نصب پدر بود پسر را .
ج - تسليم خليفه شدن در يك وقت جايز است كه بحث در اطراف اصلحيت فرد ديگر باشد ولى غير صالح كارها را بر مدار و محور اسلامى مى چرخاند . على ( ع ) فرمود : والله لا سلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا على خاصة .
د - بيعت , عقد بود مانند عقد بيع و اجاره و نكاح , و تعهدآور بود , قابل نقض نبود . على ( ع ) فرمود : عهد با كافر را نيز نبايد نقض كرد و الا امان باقى نمى ماند .
ه - مسئله اعتراض به كار خليفه وقت ولو منتهى به عزل او بشود در صورتى كه انحراف پيدا مى كند , خود يك مسئله اى است در اسلام به نام امر به معروف و نهى از منكر . امام حسين مكرر به اين اصل استناد كرد . شرط اين اصل نيست كه خون ريخته نشود , شرطش اينست كه نتيجه نهائى آن به نفع اسلام باشد , نظير خود جهاد با كفار .
و - موضوع دعوت امام از طرف مردم كوفه و اتمام حجت , خود يك مطلبى است . امام هم خيلى عاقلانه و مدبرانه عمل كرد : اول به نامه هاى آنها جواب داد , چندين بار پيك رد و بدل شد , ابتدا نماينده اى از طرف خودش فرستاد , مسلم هم سياست علوى را به كاربرد , يعنى بدون هيچ نوع نيرنگ و اغفالى در كمال صراحت با مردم عمل كرد , نه پولى از مردم گرفت و نه پولى در ميان رؤسا تقسيم كرد , همان سياستى كه حاضر نيست هدف را فداى وسيله كند . امام كه امتناع از بيعتش قطعى و همچنين تصميم به اعتراضش قطعى بود , به آنها جواب مساعد داد . علت اينكه از مكه در آنوقت حركت كرد يكى اين بود كه فرصت خوبى بود , ديگر اينكه خطر بزرگى پيش آمده بود . فرصت اين بود كه در روز هشتم ذى الحجة كه همه مردم عازم عرفات و انجام اعمال حجند او حركت مى كند . اين عمل مردم مسلمان را به فكر وا مى دارد كه چه موضوع مهمى پيش آمده كه فرزند پيغمبر از انجام عمل حج منصرف و به طرف ديگر مى رود . اين عمل به اصطلاح ژشت بسيار عالى بود . اما خطر مطلب اين بود كه خطر كشته شدن در ضمن اعمال حج داشت . به نقل[ ( سرمايه سخن] ( عمرو بن سعيد بن العاص با لشكرى مأمور شده بود حسين ( ع ) را در همان مكه بكشد . خودش به فرزدق گفت : اگر بيرون نمى آمدم كشته مى شدم . در منتخب طريحى نوشته است كه سى نفر مأموريت مخفيانه يافته بودند كه حسين ( ع ) را ضمن اعمال حج بكشند ( و بعد هم تحت عنوان مشاجره شخصى قضيه را لوث كنند و يا مثل سعد بن عباده بگويند جنها او را كشتند ) . پس به هر حال اگر دعوت اهل عراق هم نبود موسم حج و ازدحام حج خطر كشته شدن براى امام حسين داشت و امام مصمم بود كه ايام حج در مكه نماند . او كه نمى توانست بالباس احرام مسلح شود . به علاوه توهين عظيمى بود براى بيت الله كه پس از پنجاه سال كه از وفات پيغمبر گذشته است فرزند پيغمبر را در محيط[ ( و من دخله كان آمنا] ( بكشند . عليهذا حركت امام حسين در آنوقت از مكه به جاى ديگر ضرورى به نظر مى رسيد . اگر از دعوت اهل عراق هم صرف نظر بكنيم جايى ديگر كه از عراق براى امام حسين بهتر باشد وجود نداشت .
ز - امام حسين از لحاظ عامل دوم يعنى انجام وظيفه اصلاح در امت اسلاميه كشته شدن خود را مفيد مى ديد , احساس مى كرد موقعيت طورى است كه اگر كشته بشود نفله نشده است .
مى توانيم مطلب را به صورت جامعتر و كاملترى بيان كنيم : در حادثه كربلا جهات زيادى هست :
1 - امام يگانه شخصيت لايق و منصوص و وارث خلافت بود . يزيد , نالايق و غاصب بود . اين جهت ميان وضع امام و وضع پدرش و فرزندانش با خلفاء وقت مشابه بود . بايد ببينيم صرف اين جهت چه وظيفه اى براى امام ايجاد مى كند ؟
 2 - آنها از امام بيعت مى خواستند و به هيچ وجه از آن صرف نظر نمى كردند . بايد ببينيم بيعت چيست و چه اثرى دارد و تكليف به بيعت چه وظيفه اى براى امام ايجاب مى كند ؟
3 - اوضاع و احوال مسلمين از نظر اجراء حدود و موازين اسلام وضع بسيار بدى پيدا كرده بود كه با ريشه اسلام سر و كار داشت . بايد ببينيم تكليف امر به معروف كه خود امام به آن استناد مى كرد چه وظيفه اى ايجاب مى كرد ؟
4 - مردم كوفه از امام دعوت كردند و نوعى اتمام حجت شد . دعوت آنها چه وظيفه اى ايجاب مى كرد ؟
5 - آنها در آخر كار امام را مخير كردند ميان دو چيز : تسليم و يا كشته شدن . اين جهت چه وظيفه اى را براى امام ايجاب مى كرد ؟ اما مسئله احقيت به خلافت اگر توأم با چيز ديگر نباشد يعنى فقط شخص جاى خود را عوض كرده باشد و هر اندازه تفاوت هست همان است كه لازمه قهرى زمامدارى اصلح و غير اصلح است ظاهرا در اين مورد[ امام] وظيفه اى جز اين ندارد كه حق خود را مطالبه كند و اگر اعوان و انصار به قدر كافى دارد اقدام كند و اگر نه سرجاى خود مى نشيند همانطور كه على ( ع ) در موقع خلافت ابوبكر گفت : افلح من نهض بجناح او استسلم فاراح ( 1 ) . و در موقع خلافت عثمان گفت : والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا على خاصة .
على ( ع ) با خلفاى زمان خود در مسائل قضايى و سياسى و علمى همكارى مى كرد يعنى به آنها مشورت مى داد و آنها را تقويت و تأييد مى كرد .
قضاوتهاى مولى و مشورتها و جوابهاى علمى او مشهور است .
در اين قسمت اين جهت را كه افكار عمومى چگونه قضاوت مى كند بايد در نظر گرفت . اگر امام به حق را مردم از روى جهالت و عدم تشخيص نمى خواهند , او به زور نبايد و نمى تواند خود را به مردم به امر خدا تحميل كند . لزوم بيعت هم براى اين است .
اما قسمت دوم يعنى بيعت . اولا بيعت چيست ؟ تعريفى كه ما از بيعت پيدا كرده ايم همان است كه در[ ( النهاية] ( ابن اثير ماده بيع آمده است . مى گويد[ : ( و فى الحديث : ألا تبايعونى على الاسلام . هو عبارة عن المعاقدة عليه و المعاهدة , كأن كل واحد منهما باع ما عنده من صاحبه و أعطاه خالصة نفسه  و طاعته و دخيلة أمره] ( ( 1 ) .
بيعت فقط در مورد حاكم و سلطان است . پيمان رفاقت دو رفيق را بيعت نمى گويند يعنى در بيعت تسليم يك طرف براى يك طرف است . ( رجوع شود به كشاف و مجمع البيان ) .
در قرآن ذكر بيعت آمده است : لقد رضى الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة . . . اذا جاءك المؤمنات يبايعنك على ان لا يشركن بالله و لا يسرقن و لا يزنين ولا يقتلن اولادهن .
پيغمبر ( ص ) براى على ( ع ) در غدير خم بيعت گرفت . در[ ( ليلة العقبة] ( اهل مدينه با پيغمبر بيعت كردند . در سقيفه از مردم بيعت گرفتند و همين بيعت كار را تمام كرد و مردم پس از توجه نيز بيعت خود را نقض نكردند . على عليه السلام در زمان خلافت از مردم بيعت گرفت .
زبير كه بعد پشيمان شد گفت : بيعت من ظاهرى بود . در نهج البلاغة خطبه 8 مى فرمايد : يزعم انه قد بايع بيده و لم يبايع بقلبه فقد أقر بالبيعة و ادعى الوليجة فليأت عليها بامر يعرف و الا فليدخل فيما خرج منه . ( 2 ) امام در اينجا روى اصول قضايى عليه زبير استدلال مى كند . به هر حال امام در اينجا بيعت را به عنوان يك امر الزام آور ياد مى كند .
ايضا امير المؤمنين در نهج البلاغة خطبه 34 مى فرمايد : ان لى عليكم حقا و لكم على حق . فاما حقكم على فالنصيحة لكم , و توفير فيئكم عليكم , و تعليمكم كيلا تجهلوا , و تأديبكم كيما تعلموا ( تعلموا]( 1 ) . و اما حقى عليكم فالوفاء بالبيعة , و النصيحة فى المشهد و المغيب , و الاجابة حين ادعوكم , و الطاعة حين آمركم ( 2 ) . ايضا اصحاب جمل به عنوان ناكثين يعنى نقض كنندگان بيعت شناخته شدند . درباره امام زمان دارد او مخفى شد تا بيعت كسى به گردن او نباشد .
امامزادگان و تمام كسانى كه مى خواستند قيام كنند عليه خلفا مثل محمد نفس زكيه و زيد بن على از اتباع خود بيعت مى گرفتند . ابوحنيفه فتوا داد كه بيعت اهل مدينه با عباسيها درست نيست چون قبلا با محمد نفس زكيه بيعت كرده اند . امام صادق ( ع ) فرمود : من حاضرم با محمد نفس زكيه بيعت كنم به شرط اينكه قيامش قيام امر به معروف باشد نه مهدويت . خود امام حسين ( ع ) از اصحاب خود بيعت گرفت و در شب عاشورا فرمود : من بيعت خودم را از گردن شما برداشتم : انتم فى حل من بيعتى . مسلم نيز از مردم كوفه براى امام بيعت گرفت . معاويه به حضرت امير مى نويسد كه تو را مانند شترى كه مهارش را بكشند براى بيعت بردند : و كنت تقاد كما يقادالجمل المخشوش . امير المؤمنين در جواب او نوشت ( نامه 28 ) : و قلت : انى كنت اقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتى أبايع والعمر الله لقد اردت ان تذم فمدحت , و ان تفضح فافتضحت ! و ما على المسلم من غضاضة فى ان يكون مظلوما ما لم يكن شاكا فى دينه و لا مرتابا بيقينه , و هذه حجتى الى غيرك قص دها و لكنى اطلقت لك منها بقدر ما سنح من ذكرها . ( 1 ) اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه بيعت چه لزومى دارد كه پيغمبر و امام از مردم بيعت مى گرفتند , و از نظر شرعى چه اثر الزام آورى دارد ؟ آيا اگر مردم بيعت نمى كردند اطاعت پيغمبر واجب نبود ؟ ! و چرا امير المؤمنين به بيعت استناد مى كند ؟ به نظر مى رسد بيعت در بعضى موارد صرفا اعتراف و اظهار آمادگى است , قول وجدانى است . بيعتى كه پيغمبر اكرم مى گرفت از اين جهت بود , خصوصا با توجه به اينكه در خوى عرب اين بود كه قول خود و بيعت خود را نقض نكند , نظير قسم خوردن نظاميها يا وكلا است كه به هر حال هيچكس نبايد به مملكت خود خيانت كند . ولى اين قسم تأكيد و گرو گرفتن وجدان است . تا شخص بيعت نكرده , فقط همان وظيفه كلى است كه قابل تفسير و تأويل است , ولى با بيعت , شخص به طور مشخص اعتراف مى كند به طرف و مطلب از ابهام خارج مى شود و بعد هم وجدان خود را نيز گرو مى گذارد , و بعيد نيست كه شرعا نيز الزامى فوق الزام اولى ايجاد كند . ولى در برخى موارد صرفا پيمان است مثل آنجائى كه قبل از بيعت , هيچ الزامى در كار نيست . مثلا اگر خلافت به شورا باشد نه به نص , قبل از بيعت هيچ الزامى نيست اما بيعت الزام آور مى كند . امير المؤمنين كه با زبير و غير زبير به بيعت استناد مى كند در حقيقت مسئله منصوصيت را كه خلافت ابوبكر و عمر و عثمان آنرا از اثر انداخته , صرف نظر مى كند و به يك اصل ديگر كه آن هم يك اصل شرعى است استناد مى كند همچنانكه خلفا نيز نص بر على ( ع ) را ناديده گرفته و به يك اصل ديگر از اصول اسلام كه آن هم محترم است استناد كردند و آن شورا بود : و شاورهم فى الامر و امرهم شورى بينهم .
بيعت با رأى دادن در زمان ما كمى فرق مى كند , پر رنگ تر است . رأى صرفا انتخاب كردن است نه تسليم اطاعت شدن . بيعت اين است كه خود را تسليم امر او مى كند . بيعت از رأى دادن پر رنگ تر است . حالا ببينيم امام حسين اگر بيعت مى كرد , اين بيعت چه معنيى داشت ؟ در اين مرحله يعنى مرحله امتناع از بيعت , تكليف امام حسين يك تكليف منفى است ( مانند مرحله چهارم و پنجم ) : بيعت نكردن , برخلاف مرحله اول و سوم كه تكليف مثبت پيدا مى كند . از اين نظر امام حسين[ ( نه] ( مى گويد , بايد دست خود را عقب بكشد , بايد جا خالى كند . از نظر اين تكليف اگر امام از كشور خارج مى شد وظيفه خود را انجام داده بود , اگر به ميان كوهها مى رفت كه دسترسى به او نبود ( به قول ابن عباس شعاب الجبال ) باز وظيفه خود را انجام داده بود . اگر فرضا در خانه ها مخفى شده بود باز هم وظيفه خود را انجام داده بود , ولى اگر بيعت زورى و اكراهى انجام مى داد معذور نبود . اكراه از نظر اسلام شامل اين مسائل نمى شود . رفع ما استكر هوا عليه و لا ضرر و لا ضرار شامل جايى كه ضرر بر اسلام وارد شود نيست , مثل اينكه كسى را مجبور كنند كه عليه السلام كتاب بنويسد يا قرآن را تخطئه كند .
در اينجا اين نكته گفته شود كه بعضى مى گويند چرا امام حسين در زمان معاويه اقدام نكرد و بعضى ديگر جواب مى دهند چون در آن وقت موضوع صلح امام حسن در بين بود و امام نمى خواست بر خلاف عهد برادرش رفتار كند .
اين سخن درست نيست زيرا معاويه خودش آن پيمان را نقض كرده بود . قرآن كريم عهد و پيمان را محترم مى شمارد تا وقتى كه ديگرى محترم بشمارد . قرآن نمى گويد اگر طرف نقض كرد تو باز هم وفادار بمان بلكه مى گويد : فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم . البته عهد با كافر هم محترم است .
پيغمبر اكرم با قريش در حديبيه قرارداد بست و چون نقض از ناحيه آنها شروع شد پيغمبر اكرم هم آنرا ورق پاره اى بيش نشمرد . بلكه سر عدم قيام سيد الشهداء اين بود كه انتظار فرصت بهتر و بيشترى را مى كشيد . اسلام تاكتيك و انتظار فرصت بهتر را جايز بلكه واجب مى داند . مسلما فرصت بعد از مردن معاويه از زمان معاويه بهتر بود . امام در زمان خود معاويه نيز ساكت نبود , دائما اعتراض مى كرد , به وسيله نامه كه به معاويه نوشت ( 1 ) حضورا با او محاجه كرد . اكابر مسلمين را جمع كرد و با آنها صحبت كرد , براى قيام به سيف بهترين وقت را اين دانست كه صبر كند معاويه بميرد . امام قطع داشت كه معاويه يزيد را نصب كرده و بعد از مردن معاويه مردم را به اطاعت از يزيد دعوت خواهند كرد . عليهذا از نظر امام خلافت يزيد چيز تازه و غير مترقبى نبود .


1 - نهج البلاغه , خطبه[ 5 رستگار كسى است كه با يار و ياور برخيزد , و يا تسليم شود و ديگران را از كشمكش بيهوده آسوده سازد] .
[ - 1 ترجمه : بيعت عبارت است از عقد بستن و معاهده نمودن بر آن ( اسلام ) . گويى هر كدام از طرفين دارائى خود را به ديگرى مى فروشد و خالص نفس و طاعت و امور داخلى و باطنى خود را به او واگذار مى كند] .
[ - 2 ترجمه : وى چنين پندارد كه با دست خود بيعت نموده ولى دلش با آن هماهنگ نبوده . به بيعت خود مقر است و ادعا دارد كه در باطن موافقت نداشته است . لذا بايد بر اين ادعا دليل روشنى آورد و گرنه در بيعتى كه از آن بيرون رفته داخل گردد] .
1 - ابن ميثم[ ( تعملوا] ( شرح كرده و آن درست است .
[ - 2 ترجمه : مرا بر شما حقى است و شما را نيز بر من حقى است . حق شما بر من اينست كه براى شما خير خواهى و دلسوزى كنم , و دارائى بيت المال را بدون كم و كاست به شما رسانم , و شما را بياموزم تا نادان نمانيد , و به شما آداب آموزم تا بدانيد ( تا عمل كنيد ) . و اما حق من بر شما آنست كه در بيعت خود وفادار بمانيد , و در حضور و غياب من خيرخواه من باشيد , و هر گاه شما را بخوانم اجابتم كنيد , و چون فرمانتان دهم فرمان ببريد] 1 - نهج البلاغه , نامه[ . 28 ترجمه : و گفتى كه مرا مانند شتر لجام شده مى كشيدند تا بيعت كنم . به خدا سوگند تو خواستى مذمت كنى ستايش كردى و خواستى رسوا كنى , رسوا شدى . البته بر مرد مسلمان عار و عيب نيست كه مظلوم واقع شود تا زمانى كه در دينش شك نكند و در يقين خود ترديد راه ندهد . البته روى اين دليل من به ديگرى است ولى به اندازه لازم با تو به سخن پرداختم] .
1 - رجوع شود به مقدمه[ ( بررسى تاريخ عاشورا] ( و به[ ( سرمايه سخن ] ( .