سه مرحله شهادت حسين ( ع ) . مكتب حسينى
الهام دهنده مصلحين است , مكتب گناهكارسازى نيست

امام حسين سه مرحله شهادت دارد : شهادت تن به دست يزيديان , شهادت شهرت و سمعه و نام نيك به دست بعديها بالاخص متوكل عباسى , و شهادت هدف به دست اهل منبر . سومى بزرگترين مرحله شهادت است و جمله اى كه زينب به يزيد فرمود : كد كيدك و اسع سعيك ( 1 ) . . . شامل هر سه دسته مى شود

 مكتب امام حسين مكتب گناهكارسازى نيست بلكه ادامه مكتب انبيا است كه در سوره الشعراء ذكر شده و با تجديد ذكرش در هر سال و هر وقت بايد به صورت زنده اى باقى بماند زيرا نبوت ختم شده و اين مكتب به منزله منبع وحى و الهام انبياء است يعنى به پيغمبران وحى مى شده از طرف خدا كه در مواقع لازم قيام كنند , حالا مكتب حسينى بايد وحى كننده و الهام دهنده مردان بزرگ باشد كه بعدها به صورت مصلحين قيام مى كنند نه به صورت انبياء زيرا نبوت ختم شده .
هر بارت سپنسر به نقل فروغى مى گويد بزرگترين آرمان نيكان اينست كه در آدم سازى شركت كنند يعنى مكتب صالح سازى بياورند . مكتب حسين ( ع ) نه تنها مكتب گناهكارسازى[ نبود ,] از صالح سازى هم بالاتر بود , مكتب مصلح سازى است .
مشخصات سياست اموى : دامن زدن به آتش تعصب نژادى و ترويج شعر امويين از چند چيز حمايت و با چند چيز مبارزه مى كردند . از جمله چيزهايى كه حمايت مى كردند دامن زدن به آتش تعصبهاى نژادى بود . در[ ( الامام الصادق] ( مى نويسد كه[ ( حجاج] ( به عامل خود در بصره نوشت كه وقتى كه نامه من به تو مى رسد[ ( نبطيه] ( را از خود دور كن كه براى دين و دنيا مفسده اند . عامل - به قرينه كلام - افراد متقى و قاريان قرآن را استثنا كرد و گزارش داد . حجاج نامه اى بنوشت و در آن نامه نوشت كه به رسيدن اين نامه اطبا را جمع كن كه در خواب تو را معاينه كنند اگر رگ نبطى پيدا كردند فورا قطع كن .
يكى ديگر ترويج اشعار و بالاخص اشعار جاهلى بود .
گذشته از اشعار بزمى كوشش مى كردند كه به مردم القا كنند كه حكمت هم در اشعار است . در جلد چهارم ابن خلكان صفحه 328 ضمن شرح حال ابوعبيده نحوى مى نويسد[ : ( و ذكر المبرد فى كتاب الكامل ان معاوية بن ابى سفيان الاموى قال : اجعلوا الشعر اكبر همكم و اكثر آدابكم فان فيه مأثر اسلافكم و مواضع ارشادكم فلقد رأيتنى يوم الهزيمة و قد عزمت على الفرار فما ردنى الاقوال ابن الاطنابة الانصارى : ابت لى عفتى و ابى بلائى { و اخذى الحمد بالثمن الربيح و اجشامى على المكروه نفسى { وضربى هامه البطل المشيح و قولى كلما جشأت و جاشت { مكانك تحمدى او تستريحى لا دفع عن ماثر صالحات { و احمى بعد عن عرض صريح ( 1 ) آن جمله هاى معاويه در واقع مبارزه اى است با الشعراء يتبعهم الغاون و سنت نبوى . معاويه چرا در آنوقت به فكر آيات جهاد قرآن نيفتاد و به فكر اين اشعار تعصب آميز افتاد ؟ !
البته استشهاد به شعر حكمت عيب ندارد , همانطورى كه اباعبدالله هم در ايام حركت به كربلا به اشعار يكى از انصار تمثل جست - سأمضى و ما فى الموت . . . - ولى اين بيان كلى معاويه كه مى گويد : اجعلوا الشعر اكبر همكم خيلى خطرناك است و به علاوه خيلى فرق است بين آن اشعار و اين اشعار .
جرجى زيدان در جلد چهارم[ ( تمدن اسلام] ( ص 131 مى گويد[ : ( در نظر بنى اميه مردم سه دسته مى شدند : اول فرمانروايان كه خود عربها بودند , دوم موالى يعنى بندگان ( مسلمانان آزاد شده ) آنان , سوم ذميها , چنانكه معاويه راجع به مردم مصر مى گويد : اهل آن كشور سه دسته ناس , شبيه ناس , نسناس و يا لا ناس ( جانور[ ( مى باشند] . طبقه اول عربها و دوم موالى و سوم ذميان يعنى قبطيان هستند] ( .
در جلد چهارم , جرجى زيدان فصلى دارد در سياست دولت در عصر اموى . وى راجع به اينكه امويها به اهل ذمه سخت مى گرفتند براى پول و اگر پول مى داد او را خيلى گرامى مى داشتند ارجاع مى كند به[ ( خطط] ( مقريزى .
مواطن ظهور شجاعت حسينى ( شجاعت بدنى ) مواطن ظهور مروت حسينى مواطن ظهور صبر مواطن ظهور غيرت و حميت و اباء نفس توجه به خدا ( 1 ) رضا و تسليم در كتاب[ ( راهنماى دانشوران] ( اين رباعى را به ركن الدين محمود خوافى نسبت مى دهد : غواصى كن گرت گهر مى بايد { غواصان را چار هنر مى بايد سر رشته به دست يار وجان در كف دست { دم نازدن و قدم زسرمى بايد در اين رباعى حقيقت تسليم از جنبه مثبت خوب بيان شده . تسليم , سكوت و سكون و توقف نيست , تغيير كيفيت حركت است , فرقى است كه حركت يك غواص در قعر دريا با حركت معمولى يك آدم در خيابان دارد , از چهار جهت : يكى اينكه سر رشته كار در دست ديگرى است يعنى امر و فرمان از خدا است , طرح و نقشه شخصى و تبعيت از هواى نفس نيست .
دوم خطرناك بودن اقدام و در معرض كام اژدهاها و نهنگهاى اجتماع رفتن , و هر لحظه خطر اينست كه تصادف با يك نهنگ عظيم الجثه بشود و او را به كام بكشد .
سوم دم نازدن و دهان بستن و حركت كردن نظير سربازى كه در فرمان فرمانده خودش هست و همينكه فرمان رسد دست بالا مى كند كه سمعا و طاعة و حركت مى كند , و به عبارت ديگر انضباط .
چهارم اينكه بايد با سر رفت نه با پا يعنى منتهاى ميل و شوق و عشق لازم است . تنها حالت انقياد و اطاعت و دم نزدن كافى نيست , عشق و محرك درونى در پرستش لازم است , عباده الاحرار و العشاق بايد باشد . در قرآن كريم اشاره به جهت اول و سوم مى كند آنجا كه مى گويد : فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم . . . ( 1 ) و البته وقتى كه غواصى با اين چهار هنر صورت گرفت , آنوقت است كه گوهرها از قعر دريا استخراج مى شود .
شجاعت روحى و قوت قلب و حفظ تعادل در عمل و قيافه و زبان [ ( عقاد] ( مى گويد : ملك جأشه و كل شىء من حوله يوهن الجأش ( 2 ) .

منطق معمولى ذاكرين اباعبدالله در شهادت و مظلوميت آن حضرت
مردنها و درگذشتها چند نوع است : الف - مردن طبيعى با موت طبيعى ( نه اخترامى ) يعنى يك كسى عمر طبيعى خود را كرده و تمام شده .
ب - موت اخترامى به وسيله عوامل طبيعى مثل جوانمرگ شدن ها در اثر حصبه و وبا و طاعون و غيره , يعنى به وسيله امراض و ميكروبها .
ج موت اخترامى به وسيله حوادث و سوانح مثل زلزله و سيل و تصادف اتومبيل و غيره كه در آنها عمد كسى در كار نبوده است و خود مقتول هم تقصيرى نداشته است .
د - موت اخترامى به وسيله حوادث و سوانح كه مقتول در آن تقصير داشته مثل اينكه مست بوده و سوار اتومبيل شده و تصادف كرده و مرده است ولى شخص ديگر تقصير نداشته .
ه - موت اخترامى به وسيله حوادث و سوانح كه هم مقتول و هم شخص ديگر تقصير داشته است مثل غالب كشته شدن ها به واسطه لجاجتها و تعصبها و جهالتها و مستيها و مانند اينكه دو نفر در كاباره به خاطر يك زن هر جائى يكديگر را مى كشند .
و - موت اخترامى به قتل عمد كه مقتول هيچگونه تقصيرى نداشته و صرفا جنايت قاتل سبب شده , مثل اينكه شخصى به يك بهانه اى شخصى را هدف قرار مى دهد و مى كشد , يا كسى راه خود را مى رود و ديگرى از روى هوس او را هدف قرار مى دهد , يا آنكه روى غرض با پدر يا برادر يا خويشاوند او را هدف قرار مى دهد . براى آنكه دل اقوامش را بسوزد آن بى تقصير را مى كشد , يا به خاطر اينكه كينه نسبت به پدر مرحوم او را در دل دارد او را بى تقصير مى كشد , يا به خاطر اينكه نفس وجود او را مزاحم خود مى بيند مثل اينكه با بودن او فلان زن عشق او را نمى پذيرد و يا فلان مقام براى او مسلم نمى شود بدون آنكه خود آن شخص دخالتى داشته باشد در مزاحمت عشقى يا مقامى او , او را مى كشد .
ز - كشته شدن در راه سربازى و فداكارى و شهادت كه مقتول خود را در راه عقيده و هدف خود فدا مى كند و عمد دارد ولى در راه هدف مقدس عالى خود كشته مى شود و به عبارت ديگر مرگ انتخابى كه انسان آگاهانه مرگ را براى تحقق بخشيدن به هدفش انتخاب مى كند .
ح - البته نوعى ديگر مرگ انتخابى هست كه خودكشى و فرار از مقابله با حوادث است كه ضعف است .
اينها اقسام مردن و كشته شدن است كه بعضى اسف انگيز است و بعضى نيست , بعضى در حقيقت سزاى مقتول است و بعضى نيست , بعضيها صرف نفله شدن و ضايع شدن است و بعضى نيست .
قسم اول را مى توان گفت از جنبه شخصى متوفى است انگيز نيست گواينكه از لحاظ اجتماع در بعضى افراد ممكن است ضايعه باشد . در قسم دوم نفله شدن و ضايعه است و موجب تأسف است ولى كسى مورد ملامت نيست , و همچنين قسم سوم . در قسم چهارم مجازات مقتول است در واقع , و همچنين در قسم پنجم , به علاوه اينكه در اين قسم اول شخص ديگر نيز مورد ملامت است و در قسم دوم و سوم و چهارم و پنجم نفله شدن و ضايع شدن و هدر رفتن موجود است و در قسم چهارم و پنجم تاسف بر اخلاق عمومى است كه چرا منحط و پائين است . در قسم ششم تأسف از نفله شدن مقتول و تأسف از اخلاق فاسد قاتل است . در اين قسم انسان متأسف است كه بى جهت شخص بى تقصيرى نفله شد و هدر رفت . ولى در قسم هفتم در عين اينكه از جنبه قاتل و اخلاق و روحيه او جاى تأسف و تأثر است , از جنبه مقتول جاى تحسين و تعظيم و سرمشق گرفتن است .
معمولا ذاكرين سعى دارند شهادت امام حسين را از قسم ششم جلوه دهند كه شخصى مظلوم و بى تقصير و بى جهت كشته و نفله شد و ضايع گشت و هدر رفت و حال آنكه شهادت امام حسين از قسم هفتم است نه از قسم ششم . و معمولا تذكر حادثه سيد الشهدا از قبيل اظهار تأسف است آنهم اظهار تأسف از نفله شدن سيدالشهدا كه افسوس كه آقا نفله شد , و حال آنكه غلط ترين غلطها اينست كه ما امام حسين عليه السلام را نفله شده حساب كنيم . امام حسين به عكس به هر قطره خون خود يك دنيا 84 ارزش داد . كسى كه موجى ايجاد كرد كه قرنها پس از او پايه هاى كاخ ستمگران را متزلزل كرد و از جا كند و حتى در قرون خود ما غالب حوادث داغ در محرم ايجاد مى شود , خون او هدر رفته است ؟ ! كسى كه ميليونها نفر نماز خوان و روزه گير و فداكار ساخت هدر رفت ؟ ! [ آيا امام حسين ( ع ) دستور خصوصى داشت ؟] يكى از امورى كه موجب مى گردد داستان كربلا از مسير خود منحرف گردد و از حيض استفاده و بهره بردارى عامه مردم خارج شود و بالاخره آن هدف كلى كه از امر به عزادارى آن حضرت در نظر است منحرف گردد اينست كه مى گويند حركت سيدالشهدا معلول يك دستور خصوصى و محرمانه به نحو قضيه شخصيه بوده است ( 1 ) و دستورى خصوصى در خواب يا بيدارى به آن حضرت داده شده است . زيرا اگر بنا شود كه آن حضرت يك دستور خصوصى داشته كه حركت كرده , ديگران نمى توانند او را مقتدا و امام خود در نظير اين عمل قرار دهند و نمى توان براى حسين[ ( مكتب] ( قائل شد , برخلاف اينكه بگوئيم حركت امام حسين از دستورهاى كلى اسلام استنباط و استنتاج شد و امام حسين تطبيق كرد با رأى روشن و صائب خودش كه هم حكم و دستور اسلام را خوب  مى دانست و هم به وضع زمان و طبقه حاكمه زمان خود آگاهى كامل داشت .
تطبيق كرد آن احكام را بر زمان خودش و وظيفه خودش را قيام و حركت دانست , لهذا در آن خطبه معروف استناد كرد به حديث معروف رسول خدا : من رأى سلطانا جائرا . . . ايضا فرمود : الا ترون ان الحق لا يعمل به و أن الباطل لا يتناهى عنه , ليرغب المؤمن . . . نفرمود : ليرغب الامام . يعنى وظيفه هر مؤمنى اين بود نه وظيفه امام حسين از آن نظر كه امام بود .
ولى معمولا گويندگان براى اينكه به خيال خودشان مقام امام حسين را بالا ببرند مى گويند دستور خصوصى براى شخص امام حسين براى مبارزه با شخص يزيد و ابن زياد بود و در اين زمينه از خواب و بيدارى هزارها چيز مى گويند . در نتيجه قيام امام حسين را از حوزه عمل بشرى قابل اقتدا و اقتفا كه و لكم فى رسول الله اسوة حسنة ( 1 ) خارج مى كنند و به اصطلاح از زمين به آسمان مى برند و حساب[ ( كار پاكان را قياس از خود مگير] ( به ميان مىآيد و امثال اينها . هر اندازه در اين زمينه خيالبافى بيشتر بشود , از جن و ملك و خواب و بيدارى و دستورهاى خصوصى زياد گفته شود اين نهضت را بى مصرف تر مى كند .
حالا ببينيم آيا اگر امام حسين با دستور خصوصى عمل كرده باشد مقامش بالاتر است يا اگر با دستور كلى و تطبيق كلى بر جزئى و اصابه در تطبيق آن در حالى كه دهات و كبار صحابه  مانند ابن عباس از تطبيق آن عاجز بودند عمل كرده باشد مقامش بالاتر است ؟ ما شرقيها مقام را فقط به اين مى دانيم كه گفته شود فلان شخص اهل مكاشفه است , اهل كرامت و معجزه است , جن در تسخير دارد , با فرشتگان تماس دارد . شك نيست كه امام حسين داراى مقام ملكوتى است اما او داراى مقام جمع الجمعى است , انسان كامل است , مقام انسان از مقام فرشته بالاتر است . حد اعلاى كمال انسان در اين نيست كه با فرشته در تماس باشد . حد اعلاى كمال انسان اينست كه انسان كامل باشد . ما مى گوئيم در معراج جبرئيل از تك فروماند . اگر امام حسين با راهنمائى مستقيم فرشته حركت كرده باشد معنايش اينست كه با عقل و تشخيص شخص خودش قادر نبود كه وظيفه خود را تشخيص دهد .
اما اگر با عقل خود تشخيص داده باشد معنيش اينست كه عقل و ادراك شخص خودش از همه بالاتر بود و كار الهام را كرد . الهام در جايى است كه هدايت عقل و شرع وافى نباشد , در صورتى كه هدايت عقل و شرع براى امام حسين كافى بود . عليهذا معناى ان الله شاء ان يراك قتيلا اينست كه مشيت كلى تشريعى اين را اقتضا كرده نه مشيت تكوينى يا مشيت تشريعى مخصوص شخص خود تو . در قديم علماى ما روى اين جهت زياد بحث كرده اند كه آيا مشيت در جمله : ان الله شاء ان يراك قتيلا مشيت تشريعى است يا تكوينى ؟ و قبول كرده اند مشيت تشريعى است , ولى در اين جهت بحث نكرده اند كه بنابر مشيت تشريعى آيا اين مشيت , همان مشيت كلى است كه شامل همه مسلمين بوده است 87 يا نه , يك مشيت تشريعى و دستور تشريعى بوده است كه اختصاص داشته به امام حسين عليه السلام ؟ طور ديگر هم مى توان بحث كرد كه عاقلانه تر باشد : آيا امام حسين كه قيام كرد از آن جهت قيام كرد كه امام بود يا از آن جهت كه يك نفر مؤمن و مسلمان بود ؟ به عبارت ديگر اگر بخواهيم در اطراف حديث ان الله شاء ان يراك قتيلا بحث كنيم بايد بگوئيم آيا مشيت تكوينى بود يا تشريعى , و بنابر تشريعى آيا تكليف خصوصى و شخصى بود يا تكليف كلى ؟ و بنابر دوم آيا آن تكليف كلى متوجه امام و پيشواى مسلمين بود يعنى از نوع وظائف و تكاليفى است كه براى ائمه وضع شده يا از نوع تكاليفى است كه براى عموم مؤمنين و مسلمانان وضع شده ؟ در اين زمينه بايد مثالهاى توضيح دهنده اى ذكر شود , ضمنا آنجا كه تكاليف مخصوص ائمه مسلمين ذكر مى شود فرق گذاشته شود بين تكاليف امام به معنى زعيم فعلى مسلمين و بين امام به معنى صاحب مقام ولايت و وصايت .
88 فرق معاويه و يزيد امام حسين به مروان حكم در مدينه فرمود : و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد . راجع به كلمه[ ( مثل يزيد] ( بايد تأمل كرد كه چه خصوصيتى در يزيد بود كه حتى در معاويه نبود ؟ اين جهت را تا اندازه اى قبلا گفتيم . ديگر اينكه دو مقدمه بايد اينجا اضافه كنيم : يكى اينكه نبايد گمان كرد كه معاويه و يزيد آنطور كه بودند و در اين زمانها كاملا شناخته شده اند در آن زمان هم كاملا شناخته شده بودند ( همچنان كه در عصر ما بعضى از جنايتكاران گذشته , از قديسين مى باشند چون كسى آنها را نشناسانده است مثل شاه عباس صفوى ) . با نبودن وسائل و ارتباطات در آنروز , امام حسين كاملا يزيد را مى شناخت امام عموم مردم كما هو حقه آگاه نبودند . لهذا عبدالله بن حنظلة غسيل الملائكه بعد از آنكه يك سفر با وفدى به شام رفت عقيده اش عليه يزيد آنقدر تحريك شد كه گفت ترسيديم در شام از آسمان سنگباران شويم , و بعد هم با هشت پسر خود در راه مبارزه با يزيد خود را به كشتن داد . پس امام حسين درخشت خام مى ديد آنچه را كه ديگران در آينه نمى ديدند .
89 مقدمه دوم اينكه فرق است بين خليفه اى كه شخصا ناصالح است ولى امور را درست مى چرخاند و بين خليفه اى كه وجودش در حال حاضر عليه مصالح مسلمين است . لهذا على عليه السلام در وقتى كه بنا شد با عثمان بيعت شود فرمود : لقد علمتم انى احق الناس بها من غيرى , و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا على خاصة التماسا لاجر ذلك وفضله و زهدا فيما تنافستموه من زخرفه و زبرجه . ( 1 ) در زمان امام حسين عمده اين بود كه مدار خلافت اسلامى تبديل به سلطنت جائرانه و ظالمانه و مترفانه و فاسقانه عربى شده بود و نفاقها از پرده در افتاده بود و همچنانكه قبلا گفتيم اگر امام حسين قيام نمى كرد خطر اين بود كه بساط اسلام از طرف مردم با انقلاب ممالك فتح شده برچيده شود .


1- ترجمه : هر حيله اى دارى بكار بر , و هر كوششى توانى بكار گير] .
1- ترجمه : مبرد در كتاب كامل آورده كه : معاوية بن ابى سفيان اموى گفت : بايد شعر بزرگترين كوشش و بيشترين ادبيات شما باشد كه آثار پيشينيان شما و مواضع ارشاد و راهيابى شما در آن نهفته است . همانا من در روز هزيمت ( گريز از جنگ ) تصميم برفرار گرفتم , و چيزى مرا باز نگرداند جز اين سخن ابن اطنابه انصارى[ : ( عفت و ورزيدگى من و اينكه خواستم با بهائى گران ستايش را براى خود بخرم و نفسم را بر ناگواريها واداشتم , و بر فرق دليرى كه خود را مى پايد كوفتم , و به نفس خود وقتى بى تابى و غضب مى كرد گفتم سرجاى خود باش تا ستايش شوى يا استراحت كنى همه اينها باعث شد كه از ميدان كارزار نگريزم , تا از آثار صالح و شايسته دفاع كنم و از آبروى نيك خود حمايت نمايم] .
1- در نسخه دستنويس استاد شهيد در زير هر يك از تيترهاى فوق محلى براى توضيح قرار داده شده است ولى مطلبى نوشته نشده است] .
1 - سوره نساء , آيه[ . 65 نه , به خدا سوگند ايمان ندارند تا اينكه در مشاجرات خود تو را داورى دهند] .
2- ترجمه : او مالك قلبش بود و حال آنكه همه اشياء اطراف او موجب ضعف قلب بودند] .
1 - در اينجا بايد فرق بين قضاياى شخصيه و خارجيه و حقيقيه و اينكه به اصطلاح متأخرين جعل احكام بر طبق قضاياى حقيقيه است شرح داده شود .
1 - سوره احزاب , آيه[ 21 ترجمه : و براى شما در وجود رسول خدا نمونه و الگوى خوبى است] .
1 - نهج البلاغة , خطبه[ 72 ترجمه : وراستى كه شما خود مى دانيد كه من از ديگران به خلافت سزاوارترم و به خدا سوگند تا زمانى به مسالمت رفتار مى كنم كه امور مسلمين سالم بماند و تنها به شخص من ستم شود , و اين كار را به جهت دريافت اجر و فضيلت آن و بى رغبتى در زينت و جلوه گريهاى آنچه شما در راه آن با يكديگر رقابت مى ورزيد انجام مى دهم] .