بخش اول : ريشه هاى تاريخى حادثه كربلا  
چگونه امت پيغمبر فرزند پيغمبر را كشتند ؟

 حادثه شهادت امام حسين عليه السلام نه تنها فجيع بود و نه تنها مظهر يك فداكارى عظيم و بى نظير است , حادثه بسيار عجيبى است از نظر توجيه علل روحى قضيه . اين قضيه پنجاه سال بعد از وفات پيغمبر اكرم واقع شده به دست مسلمانان و پيروان رسول اكرم و مردمى كه معروف به تشيع و دوستى آل على بودند و واقعا هم علاقه به آل على داشتند در زير پرچم كسانى كه تا سه چهار سال قبل از وفات پيغمبر با او جنگيدند و عاقبت كه مردم ديگر مسلمان شدند آنها هم اجبارا و ظاهرا مسلمان شدند . ( به قول عمار ياسر : استسلموا و لم يسلموا ) ( 1 ) . ابوسفيان در حدود 20 سال با پيغمبر جنگيد كه در حدود پنج شش سال آخر , قائد اعظم تحريك عليه اسلام بود و حزب او يعنى امويها اعدى عدو والد الخصام پيغمبر بودند . بعد از ده سال از وفات پيغمبر معاويه كه هميشه دوش بدوش و پا بپاى پدرش با اسلام مى جنگيد , والى شام و سوريه شد و سى سال بعد از وفات پيغمبر خليفه و اميرالمؤمنين شد ! و پنجاه سال بعد از وفات پيغمبر پسرش يزيد خليفه شد و با آن وضع فجيع فرزند پيغمبر را كشت به دست مسلمانانى كه شهادتين مى گفتند و نماز مى خواندند و حج مى كردند و به آئين اسلام ازدواج مى كردند و به آئين اسلام مرده هاى خود را دفن مى كردند . نه اين مردم منكر اسلام شده بودند - و اگر منكر اسلام شده بودند معمائى در كار نبودند - و نه انكار حرمت امام حسين را داشتند و معتقد بودند كه امام حسين نعوذ بالله از اسلام خارج شده بلكه عقيده آنها به طور قطع بر تفضيل امام حسين بر يزيد بود . حالا چگونه شد كه اولا حزب ابوسفيان زمام حكومت را در دست گرفتند و ثانيا مردم مسلمان و بلكه شيعه قاتل امام حسين ( ع ) شدند در عين اينكه او را مستحق قتل نمى دانستند بلكه احترام خون او از خون هر كسى در نظر آنها بيشتر بود .
اما اينكه چرا حزب ابوسفيان زمام را در دست گرفت براى اين بود كه يكنفر از همين امويها كه او سابقه سوئى در ميان مسلمين نداشت و از مسلمين اولين بود به خلافت رسيد . اين كار سبب شد كه امويها جاى پائى در دستگاه حكومت اسلامى پيدا كنند , جاى پاى خوبى به طورى كه خلافت اسلامى را ملك خود بنامند , ( همان طورى كه مروان به انقلابيون همين را گفت ) هر چند جاى پا در زمان عمر پيدا شد كه معاويه والى سرزمين زرخيز شام و سوريه شد خصوصا با در نظر گرفتن اين معما كه عمر جميع حكام را عزل و نصب مى كرد و تغيير و تبديل مى داد به استثناء معاويه .
امويها سبب فساد در دستگاه عثمان شدند و مردم هم عليه عثمان انقلاب كردند و او را كشتند و معاويه كه هميشه خيال خلافت را در دماغ مى پروراند از كشته شدن عثمان استفاده تبليغاتى كرد و نام خليفه مظلوم , خليفه شهيد به عثمان داد و پيراهن خون آلود عثمان را بلند كرد و وجهه مظلوميت خليفه پيغمبر را تقويت كرد و به مردم هم گفت : رأس و رئيس كشندگان عثمان , على ( ع ) است كه بعد از عثمان خليفه شده و انقلابيون را هم پناه داده و چه گريه ها و اشكها كه از مردم نگرفت ! تمام مردم شام يعنى قبائلى از عرب كه بعد از فتح اسلام در شام سكنى كرده بودند يكدل و يكزبان گفتند كه در مقام انتقام و خونخواهى خليفه مظلوم تا قطره آخر خون خود حاضريم و هر چه تو فرمان دهى ما اطاعت مى كنيم . به اين وسيله معاويه نيروى اسلام را عليه خود اسلام تجهيز كرد .
حوادث معماوش صدر اسلام و اينكه چطور شد امت پيغمبر به قتل فرزند پيغمبر اقدام كردند ؟ در تاريخ , حوادث بى نظير و حيرت آورى پيدا شده كه در مقام توجيه علل و مجارى آنها ممكن است بعضى دچار اشكال شوند . از آنجمله است موضوع پيشرفت سريع اسلام و زير نفوذ قراردادن آراء و معتقدات زمان , ليظهره على الدين كله . و از آنجمله است حادثه حركت و قيام امام حسين ( ع ) .
امام حسين ( ع ) را قريب و بعيد و خويش و بيگانه منع مى كردند و راه بيان خودشان را ذكر مى كردند ( بى وفائى و عذر مردم كوفه ) . عجيب اينست كه امام منطق آنها را رد نمى كرد ولى از كلمات جوابيه و مخصوصا خطابه هاى مكه و كربلا و بين راه معلوم مى شود كه امام حسين ( ع ) منطقى داشته وسيعتر از آن منطقهاى محدود . آن منطقها بر محور حفظ جان و فرزندان و سلامت دور مى زد و منطق امام بر حفظ دين و ايمان و عقيده . امام در جواب نصيحت مروان فرمود : و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد .
روى كار آمدن معاويه و يزيد و تجهيز آنها نيروى اسلام را عليه على بن ابى طالب ( ع ) و حسين بن على ( ع ) با آنكه آن مردم از دين برنگشته بودند , يكى از حوادث معماوش صدر اسلام است .
در اينجا دو مطلب را بايد مورد بحث قرار دهيم تا بتوانيم به ماهيت و هدف و علت حادثه قيام حسينى پى ببريم . يكى علت مبارزه شديد امويان كه در رأس آنها ابوسفيان بود با اسلام و قرآن , و ديگر , علت موفقيت آنها براى دردست گرفتن حكومت اسلامى .
اما[ مطلب] اول , دو علت داشت يكى رقابت نژادى كه در سه نسل متوالى متراكم شده بود . دوم تباين قوانين اسلامى با نظام زندگى اجتماعى رؤساى قريش مخصوصا امويها كه اسلام برهم زننده آن زندگانى بود و قرآن اين را اصلى كلى مى داند . در سوره سبا مى فرمايد : و ما ارسلنا فى قرية من نذير الا قال مترفوها . . . در سوره هاى زخرف , واقعه , مؤمنون و هود نيز همين مطلب هست . گذشته از همه اينها مزاج و طينت آنها طينتى منفعت پرست و مادى بود , و در اينگونه مزاجهاى روحى , تعليمات الهى و ربانى اثر ندارد و اين ربطى به باهوشى و بيهوشى آنها ندارد . كسى به تعليمات الهى اذعان پيدا مى كند كه در وجود خودش پرتوى از شرافت و علو نفس و بزرگوارى موجود باشد , نورى و حياتى و هدايتى در خميره خودش موجود باشد . لتنذر من كان حيا انما تنذر من اتبع الذكر و تنزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين ليميز الله الخبيث من الطيب . اين مطلب خود يك اصل بزرگى است . داستان ابوسفيان و عباس و گفتن لقد صار ملك ابن اخيك عظيما , ايضا قصه : بالله غلبتك يا اباسفيان ! , ايضا قصه : تلقفوها تلقف الكرة , همگى دليل كور باطنى ابوسفيان است .
اما اينكه چگونه شد كه حزب اموى كه در[ دوره] اسلام به صورت حزبى فعال و مدير درآمدند , بر حكومت اسلامى مسلط شدند ؟ مقدمه اين مطلب را بايد بگوئيم كه يك جامعه نوساز و نوبنياد نمى تواند يكدست و يكنواخت باشد هر اندازه عامل وحدت آنها قوى باشد . ( 1 ) جامعه نوبنياد و تازه ساز اسلامى هر چند در زير لواء توحيد و پرچم لا اله الا الله وحدت نيرومندى پيدا كرده بود و اختلاف رنگها و شكلها را به صورت معجزآسائى از بين برده بود , در عين حال طبيعى است كه مردم مختلفى كه از نژادهاى مختلف و عناصر مختلف و با طبايع و عادات و اخلاق و آداب و عقائد گوناگونى پرورش پيدا كرده بودند , همه افراد در استعداد قبول مسائل دينى و پذيرش تربيت دينى يكسان نيستند , يكى قوى الايمان است و يكى ضعيف الايمان , و يكى در شك و كفر و الحاد باطنى بسر مى برد , و به همين دليل اداره همچو جمعيتى بر اساس اسلامى تا سالها بلكه قرنها , و آنها را تحت يك رژيم معين قراردادن كارآسانى نيست . ( 1 ) خود قرآن به وجود منافقين كه پارازيت مى دادند و مى گفتند : غر هؤلاء دينهم و مى گفتند : انؤمن كما آمن السفهاء اعتراف دارد . و از اهتمام زياد قرآن به منعكس كردن قضاياى منافقين معلوم مى شود قرآن مى خواهد مسلمين را از خطر مهمى پرهيز دهد . ( 2 ) عبدالله بن سلول , رأس و رئيس منافقين مدينه بود . قرآن از مؤلفه قلوبهم نام مى برد , كسانى كه خواه ناخواه جزء اجتماع اسلامى شده اند و بايد از آنها نگاهدارى كرد و مقدارى از بودجه عمومى زكوات و صدقات را به آنها داد تا تدريجا ايمان در آنها قوت بگيرد و يا لااقل در نسلهاى بعدى اسلام واقعى پيدا شود ولى نبايد آنها را در كارهاى حساس دخالت داد .
پيغمبر ( ص ) خلق كريم خود را از احدى دريغ نمى داشت حتى از منافقين و مؤلفه قلوبهم , ولى روش محتاطانه خود را از دست نمى داد . تا پيغمبر زنده بود امويهاى ضعفاء الايمان و مؤلفة القلوب و يا منافق جاى پائى پيدا نكردند ولى مع الاسف بعد از پيغمبر تدريجا پستهاى حساس را اشغال كردند , مخصوصا در زمان عثمان . مروان و پدرش كه طريد ( 3 ) رسول الله بودند در زمان عثمان عودت داده شدند  و حال آنكه دو خليفه پيشين شفاعت عثمان را براى برگرداندن آنها به مدينه قبول نكردند , و همان مروان سبب اصلى فتنه ها و قتل عثمان شد .
امويها بعد از حكومت عثمان بر بيت المال و مناصب دست يافتند . دو عامل ثروت و مناصب را در دست گرفتند , فقط يك عامل قوى و نيرومند را كسر داشتند كه ديانت بود . بعد از قتل عثمان , معاويه با يك طرارى و زبردستى عجيبى بر اين عامل هم دست يافت و آن را هم استخدام كرد و اينجا بود كه توانست سپاهى به نام دين و با نيروى دين عليه شخصى مانند على بن ابى طالب عليه السلام تجهيز كند . معاويه بعدها در زمان خلافتش با اجير كردن روحانيون امثال ابوهريره كاملا عامل روحانيت را علاوه بر عامل ديانت استخدام كرد و به اين اعتبار چهار عامل شد : عامل سياست و پستهاى سياسى , عامل ثروت , عامل ديانت , عامل روحانيت و طبقه روحانيين . حيف و ميل كردن بيت المال و دست بدست كردن مناصب به وسيله امويها در عهد عثمان موجب نارضايتى عمومى شد چه آنها كه اهل دنيا بودند و چه آنها كه اهل دين بودند . اهل دنيا بر دنياى خود نگران بودند و نمى توانستند ببينند كه مى خورند حريفان و آنها نظاره كنند , و اهل دين هم كه مى ديدند اصول اجتماعى اسلام دارد از بين مى رود . اينست كه مى بينيم مثلا هم عمر و عاص و زبير مخالف بودند و هم ابوذر و عمار . عمر و عاص گفت : بر هيچ چوپانى نگذشتم مگر آنكه او را بر قتل عثمان تحريك كردم , و وقتى كه خبر قتل عثمان را شنيد  گفت : انا ابو عبدالله ما حككت قرحة الا ادميتها . ( 1 ) على ( ع ) به زبير در[ ( جمل] ( فرمود : لعن الله اولانا بقتل عثمان . ( 2 ) على ( ع ) همانطور كه با ساير خلفا رفتار مى كرد با عثمان رفتار مى كرد , از نصيحت و خيرخواهى عموم دريغ نمى كرد , در وقتى كه عثمان محصور بود هم راه صلاح را به او نشان داد و هم به او آب و آذوقه رساند . ولى معاويه با نيروى عظيم خودش در شام بود و از فتنه و مقدمات و نتايج فتنه هم آگاه بود و عثمان هم از او استمداد كرد و او قادر بود انقلابيون را تار و مار كند ( 3 ) ولى فكر كرد از كشته عثمان بيش از زنده عثمان مى تواند بهره بردارى كند , نشست تا خبر قتل عثمان رسيد , آنوقت فرياد او عثماناه را بلند كرد , پيراهن عثمان را بر چوب كرد و بر منبر گريه كرد و اشكها از مردم گرفت و اين آيه قرآن را شعار قرار داد : و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا . صدها هزار نفر دعوت او را براى خونخواهى خليفه مظلوم اجابت كردند . اينجا بود كه توانست عامل ديانت را هم به عامل ثروت و منصب اضافه كند ( 4 ) و تمام قوا را در قسمت مهمى از كشور اسلامى در دست بگيرد . اين بود سر تسلط معاويه بر دستگاه خلافت و روحانيت اسلامى كه در اين امر چند چيز دخالت داشت : اول ذكاء و فطانت خود آنها , دوم سوء سياست و تدبير خلفا كه به اينها راه دادند , سوم جهالت و نادانى و بساطت مردم . ( 1 )
معاويه و امويها براى محو دو اصل از اصول اسلام كوشش بسيار كردند يكى امتياز نژادى كه عرب را بر عجم[ ترجيح دادند] و ديگر ايجاد فاصله طبقاتى كه بعضى مانند عبدالرحمن بن عوف و زبير صاحب آلاف الوف شدند و بعضى فقير و صعلوك باقى ماندند . بيجهت نيست كه على ( ع ) مى فرمايد : . . . ان لا يقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم و يا مى فرمايد : الا  و ان بليتكم قد عادت كهيئتها يوم بعث الله نبيه ( 1 ) .
نيروى اجتماعى على ( ع ) و برنامه مبارزه معاويه با آن على ( ع ) از دنيا رفت و معاويه خليفه شد . برخلاف انتظار معاويه , على ( ع ) به صورت نيروئى باقى ماند و معاويه آنطورى كه اعمال بيرون از تعادل و متانتش نشان مى دهد از اين موضوع خيلى ناراحت بود لهذا تجهيز ستون تبليغاتى عليه على ( ع ) كرد . در منابر و خطبه ها دستور داد على ( ع ) را سب و لعن كنند . طرفداران خيلى جدى على را بى پروا مى كشت و دستور داده بود به تهمت هم شده بگيرند و مانع نشر فضيلت على ( ع ) بشوند . با پول , احاديث عليه على ( ع ) , له امويها جعل كردند . اين سه كار را براى مبارزه با فكر على ( ع ) كه در دلها و سينه ها جاداشت مى كردند . حجر بن عدى و عمرو بن حمق را براى همين جهت كشت . ميثم و رشيد را كه عبيد الله در كوفه كشت روى همان برنامه معاويه بود . بالاخره يك نيروى غير متشكل به نام تشيع عليه حكومت اموى هميشه در فعاليت بود .
براى ما تحقيق در امر حادثه حكومت اموى تنها جنبه تعجب آميز ندارد .
اين يك امر سطحى نبوده كه فقط مربوط به سيزده قرن پيش باشد كه بگوئيم آمد و رفت . اين , خطرى بود براى اسلام از آن روز تا روزى كه خدا مى داند . حتما اگر ما بخواهيم به تاريخ روحيه خودمان رسيدگى كنيم بايد به تاريخ اموى رسيدگى[ كنيم] . فكر اموى در زير پرده و لفافه با فكر اسلامى  مبارزه مى كرد . عنصر فكر اموى داخل عناصر فكر اسلامى شد . اى بسا كه در فكر همانهائى كه هر صبح و شام بنى اميه را لعنت مى كنند , عنصرى از فكر اموى موجود باشد و خودشان خيال كنند فكر اسلامى است و قطعا اينطور است ( 1 ) . مثل موضوع رعايت شؤونات در مصرف زكات و خمس و در استطاعت حج و در نفقه زوجه و امثال اينها .
على عليه السلام به خطر سلطه اموى زياد اهميت مى داد و اعلام خطر مى كرد ولى كمتر كسى متوجه مى شد و خودش هم مى فرمود بعدها متوجه مى شويد : و عند ذلك تود قريش - بالدنيا و ما فيها - لو يرؤننى مقاما واحدا و لو قدر جزر جزور لا قبل منهم ما اطلب منهم اليوم بعضه و لا يعطوننى ( 2 ) ( نهج البلاغه , جلد 2 ص 5 ) .
از جمله راجع به فتنه اموى فرمود : ان الفتن اذا اقبلت شبهت , و اذا ادبرت نبهت ( 3 ) . . . ( جلد 2 ص 4 ) ايضا : ايها الناس سيأتى عليكم زمان يكفأ الاسلام كما يكفأ الاناء بما فيه ( 1 ) . . . ( ص 21 ) و ايضا : فما احلولت لكم الدنيا فى لذتها ( 2 ) ( ص 24 ) و ايضا : مالى اراكم اشباحا بلا ارواح ( 3 ) . . .
( ص 32 - 34 ) .
چند موضوع را على ( ع ) پيش بينى كرد :
1 - ظلم و استبداد و استيثار بنى اميه و اينكه ديگر از اين عدل و مساوات امروز خبرى نخواهد بود و از لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله و از اينكه لن تقدس امة حتى يؤخذ للضعيف حقه خبرى نخواهد بود كه فرمود : لا يكون انتصار احدكم منهم الا كانتصار العبد من ربه ( ص 4 ) . مسلم بن عقبه در وقعه مدينه از مردم بيعت بر عبوديت و غلامى يزيد گرفت . اينطور پيش بينى مولا محقق شد .
2 - اينكه نخبه ها و نيكان و فهميدگان و روشنفكران شما را خواهند كشت و هر سرى كه در آن سر , مغزى و در آن مغز , برقى از روشنى موجود باشد روى تن باقى نخواهند گذاشت , كه فرمود : عمت خطتها و خصت بليتها و اصاب البلاء من ابصر فيها و اخطأ من عمى عنها ( 5 ) ( ص 4 ) .
3 - حرمت احكام اسلام عملا از بين مى رود , حرامى باقى نمى ماند . مگر آنكه حلال مى شود : والله لا يزالون حتى لا يدعوا الله محرما الا استحلوه , و لا عقدا الا حلوه , و حتى لا يبقى بيت مدر و لا وبر الا دخله ظلمهم و نبابه سوء رعيهم . ( 1 ) ( ص 12 ) . عبدالله بن حنظله گفت : ما از پيش كسى مىآييم كه ينكح الامهات و الاخوات . ( 2 ) 4 - اينكه اسلام مورد تحريف و پشت رو كردن قرار مى گيرد , عناصر غير اسلامى وارد افكار مردم مى شود : يكفأ الاسلام كما يكفأ الاناء ( ص 21 ) . و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا . ( 3 ) ( ص 35 ) . همه اينها كه على مثل اينكه در آينه ببيند ديده , واقع شد , و يك سر محبت زائد الوصف عده اى نسبت به على ( ع ) گذشته از سيرت و عدل و خلقش , وقوع اين پيش بينى ها بود .
معاويه مرد و علاوه بر حيف و ميل اموال و غصب مناصب كه از زمان عثمان شايع شده بود چند سنت سوء هم باقى گذاشت :
الف - لعن و سب على ( ع ) .
ب - پول خرج كردن و وادار كردن به جعل حديث عليه على ( ع ) , و به عبارت ديگر استخدام عامل روحانيت به وسيله علماء سوء علاوه بر استخدام عامل ديانت از راه قتل عثمان . ( قصه سمره بن جندب و آيه : و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله ) .
ج - كشتن بيگناهان بدون تقصير كه در اسلام سابقه نداشت و از بين بردن احترام نفوس و بريدن دست و پا و به نيزه كردن سرمثل سر عمرو بن حمق خزاعى .
د - مسموم كردن و عمل ناجوانمردانه مسموم كردن را معمول كردن كه عملى است كه با مروت و انسانيت هم سازگار نيست و بعد خلفاء ديگر هم از او پيروى كردند . معاويه امام حسن ( ع ) و مالك اشتر و سعد وقاص و عبدالرحمن بن خالد بن وليد را كه بهترين نصير او بود مسموم كرد .
ه - اينكه خلافت را در خاندان خود موروتى كرد ( 1 ) و يزيدى را كه هيچگونه لياقت نداشت ولى عهد كرد .
و - دامن زدن به آتش امتياز نژادى و فضيلت عرب بر عجم و قريش بر غير قريش .
از اين كارها لعن و سب على و حتى جعل حديث و ولايت عهد يزيد سوء تدبير معاويه شمرده مى شود .
يزيد مردى جاهل و سبكسر بود . خليفه زادگانى كه مرشح براى خلافت بودند مى بايستى مدتى تعليم و تربيت شوند كه لااقل براى زعامت آماده شوند ( همانطورى كه عباسيين مى كردند ) . يزيد در باديه نشو و نما يافته و بى خبر از دنيا و آخرت هيچگونه لياقتى نداشت .
اگر در زمان عثمان اموال و مناصب غصب شد و اگر در زمان معاويه لعن و سب على ( ع ) و جعل حديث و دروغ بستن به پيغمبر و كشتن بيگناهان و مسموم كردن و خلافت را موروثى كردن و امتياز نژادى به وجود آوردن معمول شد , عهد يزيد عهد رسوائى اسلام و مسلمين بود . نمايندگان كشورهاى ديگر مىآمدند و از همه جا بى خبر بجاى پيغمبر مردى را مى ديدند كه در دستش شراب و در كنارش بوزينه اى با جامه هاى ديبا نشسته . ديگر چه آبروئى براى اسلام باقى مى ماند ؟ ! يزيد , مست غرور , مست جوانى , مست حكومت , مست شراب بود . در اين صورت معناى كلام سيد الشهدا واضح مى شود كه : و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد . يزيد متظاهر به فسق و متظاهر به كفر ورده گفتن بود ( و به عبارت ديگر يزيد پرده ها را همه دريده بود و قطعا در همچو موردى بايد قيام كرد ) ديگر چه آبروئى براى اسلام و مسلمين باقى مى ماند ؟ ! بنابر اين , سؤال اينكه چرا امام حسين قيام كرد درست مثل اينست كه بگوئيم چرا پيغمبر اكرم در مكه قيام كرد و با قريش سازش نكرد ؟ و يا چرا على مرتضى اينقدر رنج حمايت پيغمبر را در بدر و حنين واحد و احزاب و ليلة المبيت متحمل شد ؟ و يا چرا ابراهيم يك تنه در مقابل قدرت عظيم نمرود قيام كرد ؟ چرا موسى 31 در حالى كه جز برادرش هارون كسى نداشت به دربار فرعون رفت ؟ معناى اين چرا اينست كه امام حسين وقتى قيامش موجه بود كه جندى و سپاهى برابر با يزيد داشته باشد و حال آنكه اگر امام حسين سپاهى برابر با يزيد مى داشت و در اجتماعى قيام مى كرد كه مردم دو دسته بودند و دو صف عظيم را تشكيل مى دادند و امام حسين در جلوى يك صف بود , قيام حسينى يك قيام مقدس و جاويدان نبود . اين چراها در همه قيامهاى مقدس و تاريخى هست . قيامهاى مقدس بشرى داراى دو تشخص است : يكى از نظر هدف قيام , يعنى اين قيامها براى مقامات عالى انسانيت است , براى توحيد است , براى عدل است , براى آزادى است , براى رفع ظلم و استبداد است , نه به خاطر كسب جاه و مقام يا تحصيل ثروت و به قول حنظله باد غيسى كسب مهترى و يا حتى براى تعصب وطنى , قبيله اى , نژادى . ديگر اينكه اين قيامها برقى است كه در ظلمتهاى سخت پديد مىآيد , شعله اى است كه در ميان ظلمها و استبدادها و استيثارها و زور گوئيها مى درخشد , ستاره اى است كه در تاريكى شب در آسمان سعادت بشر طلوع مى كند , نهضتى است كه مورد تصويب[ ( عقلاى قوم ! ] ( قرار نمى گيرد .
يكى از افتخارات نهضت حسينى همين است كه عقلاى قوم ! آنرا تصويب نمى كردند ولى از آن جهت كه فوق نظر عقلا بود نه دون نظر آنها . عرفا كه از آن جنبه عرفانى , جنبه فوق عقل آن را در نظر گرفته اند , به آن نام مكتب عشق داده اند و همچنين است منطق شعراى مرثيه سراى ما , و خيلى جنبه ايده آليستى به آن داده اند . درست است كه مكتب عشق الهى است , على ( ع ) هم فرمود : مناخ ركاب و مصارع عشاق , ولى چرا اين عشق و سلوك در صحنه اى مثل صحنه كربلا ظهور كرد ؟ براى خداوند , براى اين معشوق كه فرقى نمى كند . آرى , رضاى خدا در فداكارى در راه دين , در راه سعادت بشر , در راه قيام بالقسط است كه هدف پيغمبران است . چرا عرفاى ما اگر عاشق صادق هستند عشقبازيهاى خود را فقط در مجالس سماع به ثبوت رساندند ؟ ! عشق حسين البته عشق الهى است و عشق صادق و راستين است , تنها در مجالس سماع اظهار نشده است . پس افتخار قيام حسينى اينست كه كسانى مانند ابن عباس[ آن را] تصويب نمى كردند . مطلق قيامهاى مقدس بشر كه در ميان تاريكيها مانند شعله اى ظاهر مى شود مورد تصويب ديگران نيست . در زمان خود ما اگر كسى مثلا به قدرتهاى روحانى ما كه در غيره راه خدا مصرف مى شود اعتراض كند و بالاخره در مطلق مواردى كه قواى اهريمنى تسلط كامل پيدا كرده[ اگر] كسى اعتراض كند و ايراد بگيرد و قيام كند , عقلا به او ايراد مى گيرند , او را كج سليقه مى خوانند ! اين سليقه چيست و مقياس استقامت و اعوجاجش چيست ؟ چه خوب تعبيرى دارد امير المؤمنين درباره پيغمبر اكرم كه مى فرمايد : ارسله على حين فترة من الرسل ( 1 ) . . . و الدنيا كاسفه النور ( 2 ) . . . قرآن درباره قيام ابراهيم ( ع ) مى فرمايد : و لقد آتينا ابراهيم رشده ( از كلمه[ ( رشد] ( معلوم مى شود كه ابراهيم چيزى را احساس مى كرد كه ديگران احساس نمى كردند ) تا آنجا كه مى گويد : قالوا حرقوه و انصروا آلهتكم . در مورد موسى مى فرمايد : ان فرعون علا فى الارض و جعل اهلها شيعا ( 1 ) . . . على عليه السلام درباره فتنه بنى اميه فرمود : انها فتنة عمياء مظلمة ( 2 ) . پس احتياج به يك شعله حقانى نورانى هست . ايضا فرمود : لتجدن بنى اميه لكم ارباب سوء ( 3 ) , و فرمود : حتى لا يكون انتصار احدكم منهم الا كانتصار العبد من ربه . .

 امام حسين ( ع ) و ساير مصلحين بزرگ كه قيام كردند
تمام كسانى كه به بشريت خدمت كرده اند حقى بر بشريت دارند , از راه علم , يا صنعت و هنر , يا اكتشاف و اختراع و يا حكمت و فلسفه , يا ادب و اخلاق , و از هر راهى , ولى هيچكس به اندازه شهداء راه حق بر بشريت حق ندارد و از همين جهت هم عكس العمل بشريت و ابراز عواطف بشر درباره آنها بيش از ديگران است زيرا عدل و آزادى براى محيط اجتماعى بشر و براى روح بشر به منزله هوا است براى تنفس ريه , بدون آن ادامه حيات ممكن نيست . پيغمبر ( ص ) فرمود : الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم . عالم در علم خود , و مكتشف در اكت شاف خود , و مربى و معلم اخلاق در تعليمات خود , و حكيم و فيلسوف در حكمت و فلسفه خود مديون و مرهون شهدا هستند و شهدا در كار خود مديون كسى نيستند زيرا شهدا بودند كه محيط آزاد به ديگران دادند تا آنها توانستند نبوغ خود را ظاهر كنند .
شهدا شمع محفل بشريتند , سوختند و محفل بشريت را روشن كردند . ( 1 ) [ ( شاهدى گفت به  شمعى كامشب { در و ديوار مزين كردم ] ( . . . يا ايها النبى ( 1 ) انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا .
. . و سراجا منيرا , تعبير به[ ( سراج] ( مبين محيط ظهور پيغمبر است . اگر مردم رشدى داشته باشند , محيط تاريك نيست و احتياج به چراغ نيست .
در همچو وضعى يزيد روى كارآمد . يزيد به والى مدينه نوشت كه خذ حسينا . . . بالبيعه اخذا شديدا . بنابر اين جز با بيعت به چيزى راضى نمى شد .
اما امام حسين يكى از سه كار را بايد بكند : يا بيعت كند و تسليم شود , يا آنطورى كه بعضى پيشنهاد كردند بيعت نكند و اگر لازم شد - و البته لازم هم مى شد - خودش را به كنارى بكشد , به دره اى يا دامنه كوهى پناه ببرد , مثل ياغيها كه مخلوطى از ترس و شجاعت است زندگى كند , و يا ايستادگى كند تا كشته شود . اول را اعوان و انصار امويها پيشنهاد مى كردند مثل مروان . دوم را ابن حنفيه و ابن عباس پيشنهاد كردند ( روح پيشنهاد اين دو نفر همين مى شد بالنتيجه ) . و سوم راهى بود كه خودش انتخاب كرد .
اما اول معنايش اين بود كه حسين ( ع ) دين و آخرت خودش را به دنياى يزيد بفروشد و كارى به كار مسلمين نداشته باشد , هر چه مى شود بشود و با يزيد سازش كند و از ترس بيعت كند براى حفظ جان خود , و آن همان بود كه فرمود : يأبى الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حميه و نفوس ابيه . اين كار را نه خدا اجازه مى دارد و نه دين خدا و نه ايمان اقتضا مى كرد و نه پستانى كه از آن پستان شير خورده بود و نه روح عالى كه در ميان سينه داشت .
اما راه دوم , درست است كه بيعت نكرده بود ولى موضوع تنها جنبه منفى نداشت كه بيعت نكند . او يك تكليف مثبت براى خود قائل بود كه مى فرمود : ايها الناس من رأى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله . . .
علاوه بر همه اينها روح بلند حسينى كجا و فرار در دشت و كوهها ! او حاضر نشد در وقتى كه از مدينه به سوى مكه حركت مى كرد شاهراه را بگذارد و از بيراهه برود . در جواب پيشنهاد بعضى همراهان فرمود : لا والله لا افارقه حتى يقضى الله ماهو قاض . ( 1 ) او مى فرمود : لا اعطيكم بيدى اعطاء الدليل و لا اقر اقرار العبيد . پدرش مى گفت : والله لو تظاهرت العرب على قتالى لما وليت عنها و لو امكنت الفرض من رقابها لسارعت اليها . ( 2 ) و اما راه سوم همان بود كه خودش انتخاب كرد .

ارزش شهادت و شهيد در اجتماع
قبلا گفتيم كه هر شهادت نورانيتى در اجتماع به وجود مىآورد و تشبيه كرديم آن را به نورانيتى كه برخى اعمال خير و از خود گذشتگى ها در قلب فرد ايجاد مى كند . قلب كه صفا و جلا پيدا كرد و هدايت يافت تاريكيها زايل مى شود , راه نمودارتر مى گردد . اين مطلب سوژه اى عالى است براى بحث درباره ارزش شهادت و شهدا , و مخصوصا از نظر آثار قيام حسينى در جهان اسلام و از نظر اينكه امام اگر به قصد شهادت هم حركت كرده باشد منطقى صحيح دارد . جمله : ان الله شاء ان يراك قتيلا اگرسند صحيح داشته باشد , از لحاظ مطلب و معنى سخن درستى است .

منطق منفعت و منطق حقيقت
منطق منفعت پرستى يك منطق است و منطق حق پرستى و اصلاح , منطق ديگرى است . ( 1 ) عقلاء قوم مانع ابى عبدالله مى شدند از حركت , و نصايح آنها همه بر محور مصلحت شخصى حسين ( ع ) و زندگى دنيوى او و سلامت تن و حفظ فرزندان دور مى زد . مى گويند جامع ترين بيانها همان است كه ابن عباس گفت . اگر جاى تعجب باشد بايد از منطق ابن عباس تعجب كرد . چيزى كه در اين منطق ابن عباس يافت نمى شود , فكر اسلام و منطق ايثار و گذشت است و آنچه در منطق است حسين ( ع ) هرگز ديده نمى شود منافع و مصالح شخص خودش است . ( 2 )
منطق حسين همان است كه فرمود : خط الموت على ولد آدم . . . همان است كه در جواب حر رياحى فرمود : افبالموت تخوفنى . . . و بعد اشعار معروف را خواند : سأمضى و ما بالموت عار على الفتى . . .

هدف مقدس و حس تعالى و تقدس
كلمه شهيد و شهادت از كلمات رائج معمولى است كه فقط در مورد بعضى افراد استعمال مى كنيم . هر كشته يا مرده اى شهيد نيست . روزى صدها نفر كشته مى شوند و هزارها نفر مى ميرند و به آنها شهيد نمى گوئيم . اطراف كلمه شهيد را هاله اى از قدس و تعالى احاطه كرده است . به كسى شهيد گفته مى شود كه در يك راه مقدس و براى هدفى مقدس جان خود را از دست بدهد .
شهيد سه خصوصيت دارد : يكى اينكه در راه هدف مقدس كشته مى شود , ديگر اينكه جاودانگى مى يابد , سوم آن چيزى كه قبلا گفتيم كه آنها محيط پاك مى دهند . گفتم مقدس و نگفتم بزرگ . ممكن است مقصد , بزرگ , و با اهميت باشد ولى مقدس نباشد . اسكندر كه آرزوى جهانگيرى را تعقيب مى كرد هدف به اصطلاح بزرگ داشت ولى مقدس نبود و بلكه عالى هم نبود . كسى كه در اين راه كشته بشود در چشم بشر احترام و تقدس ندارد . ( 1 )
او دائره خودپرستى خود را توسعه داده بود . همچو شخصى اگر همه كرات آسمانى را هم تسخير كند عملش جنبه تقدس و احترام پيدا نمى كند . عمل آنوقت مقدس است كه هدفى بيرون از خود پرستى داشته باشد , ( 1 ) فقط به خاطر تكليف و وظيفه انجام شود , خصوصا تكاليفى كه بشر در برابر نوع و اجتماع دارد[ . ( المقتول دون عياله و ماله] ( شهيد است چون به خاطر وظيفه و شرافت و تكليف وجدان و ديانت انجام مى گيرد نه به خاطر جلب منفعت مادى . حالا اگر انسان , المقتول دون العدل و الحريه , دون التوحيد و الايمان باشد قداست و قديسيتش به درجاتى بالاتر است .
حس تعالى و تقدس حسى است اصيل در بشر و از صميم روح بشر سرچشمه مى گيرد مثل حس حقيقت خواهى ( علم ) , نيكى خواهى ( اخلاق ) , زيبائى خواهى ( جمال ) و اين خود يكى از معماهاى وجود بشر است كه در برابر امورى ماوراء منافع محسوس و ملموس خود يك نوع تعظيم و تكريمى دارد و سر تعظيم فرود مىآورد , البته هر ميل و طلبى از وجود يك احتياج عينى حكايت مى كند منتهاى امر مبدأ اين احتياج عينى جهازات بدن نيست , همان مرتبه مستقل روح انسان است .
سر سلسله مقدسات بشر ذات احديت است . خداوند , قدوس است , منزه از جميع نقصانات است على الاطلاق . هو الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس . . . و لهذا مقدس ترين اعمال بشر مبارزه با شرك و بت پرستى است .
قيامهاى مقدس قيامهاى مقدس و نهضتهاى مقدس از انبياء عظام شروع شده . در قرآن كريم در سوره الشعراء جهاد مقدس انبياء را خلاصه كرده است , داستان موسى و ابراهيم و نوح و هود و لوط و صالح و شعيب و خاتم الانبياء را ذكر مى كند كه در راه مبارزه با بت پرستى و ظلم و بيدادگرى و جهل و تعصب و تقليد و اسراف و تبذير و افساد در ارض و فحشاء و امتيازات موهوم اجتماعى مبارزه كرده اند . مقدسات بشر هم از اينها تجاوز نمى كند .
امام حسين همان راهى را رفت كه آن انبياء رفتند و البته براى امام حسين وضعى پيش آمد كه براى ديگران پيش نيامد . اعتراض به اينكه چرا امام حسين فداكارى كرد و تسليم نشد و حفظ جان نكرد , اعتراض به همه انبياء و اولياء است . اساسا دين براى گذشت و فداكارى است , منطق دين ايثار است : و يؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصه . و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا . من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم .
علاقه به جان و به پدر و فرزند و همسر و خويش و تبار و سرمايه و شغل و حرفه و مسكن , طبيعى هر انسان است و بسيارى از اينها طبيعى هر حيوانى است . دين آمده است براى اينكه انسان را علاقمند و شيفته امورى عاليتر كند و درسى عاليتر بياموزد : قل ان كان آباؤكم و ابناؤكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى يأتى الله بامره والله لا يهدى القوم الفاسقين . ( 1 )

[ وجود يك درك قوى در نهضت حسينى]
مى توان گفت علت و مناط اينكه يك نهضت , مقدس و محترم و متعالى مى شود و سيادت روحانى برافكار و عقول مردم پيدا مى كند چند چيز است . در درجه اول پاكى و طهارت و قداست هدف و مقصد است , آلوده به اغراض شخصى و منافع مادى و مطامع و حرصها و آزها و جاه طلبى ها و شهوترانيها و خودخواهى ها و خودپرستى ها و تعصبها و قوميتها و حميتها نيست , به خاطر خدا و امر خدا و توحيد و عدل و قيام به قسط و حريت و حمايت مظلوم و دفاع از ضعيف است : ان فرعون علا فى الارض و جعل اهلها شيعا يستضعف طائفة منهم . . . به خاطر ارتعاش و سوزشى است كه در وجدان و ضمير انسانى پيدا مى شود , به خاطر انسانيت و جامعه انسانيت است , به خاطر اصول مقدس اجتماع بشرى است , و به عبارت ديگر جنبه اصولى دارد نه جنبه فردى ( 1 ) , آنهم اصول عالى انسانيت كه قوام زندگى انسانى به آنها است و روح زندگى انسانى آنها است , به خاطر روح زندگى است كه بالاتر از ابزار زندگى است . اگر ابزار موجود نباشد بشر مى تواند با ابزار ديگر زندگى[ كند] اما اگر كلمات مقدس عدالت و حق و حريت از قاموس بشريت محو بشود , مثل اينست كه از اين فضا هوا را محو كنند . فرق است بين اينكه در اين فضا چراغ نباشد , فرش نباشد , بلندگو نباشد , چادر نباشد , بادبزن نباشد , با آنكه هوا نباشد .
علت دوم مقدس و متعالى و محترم بودن اين نهضتها اينست كه در ظلمتهاى متراكم و در ميان يأسها و نا اميديهاى مطلق , در مواقعى كه ستاره اى در آسمان بشريت ديده نمى شود مانند برقى مى درخشد و مانند شعله اى حقانى فرا راه آدميان ظاهر مى شود , حركتى است در ميان سكونها و ندائى است در سكوت مرگبار و خاموشى مرگبار , برقى است در تاريكى و قليلى است در برابر كثير , كم من فئه قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله , و لهذا مورد تصويب عقلاى خودپرست واقع نمى گردد . مانند[ ( ابرى است در بيابان بر تشنه اى ببارد] ( مانند محبوبى است كه بدون وعده قبلى و در حال نزار عاشق , خود را به محب خود برساند .
و بريد يأتى بوصل حبيب { و حبيب يأتى بلا ميعاد ( 1 ) علت سوم تقدس اين نهضتها اينست كه همراه است با يك درك قوى و يك بصيرت نافذ كه پشت پرده ظواهر را مى بيند و به عبارت معروف[ : ( درخشت خام مى بيند چيزى را كه ديگران در آينه نمى بينند] ( . همانطورى كه آن دو قسمت , از آيات قرآن  استنباط مى شود مثل آيه[ ( من انصارى الى الله] ( وآيه[ ( سراج منير] ( و آيه[ ( يستضعف طائفه] ( , اين قسمت كه در اين نهضتهاى مقدس بصيرتى و احساسى قوى موجود است و آنها چيزى را حس مى كنند كه ديگران حس نمى كنند , چيزى را مى بينند كه ديگران نمى بينند نيز از قرآن استنباط مى شود , مثل آيه : و لقد آتينا ابراهيم رشده و آيه : نحن نقص عليك نبأهم بالحق انهم فتية آمنوا بربهم و زدناهم هدى . ( 1 ) ( كلمه رشد در عربى به معناى نمو نيست كه در فارسى استعمال مى شود بلكه همان معنائى است كه در فقه مى گويند[ ( عاقل بالغ رشيد] ( . كلمه زد ناهم هدى نيز همان معناى رشد را مى فهماند . ( نهضت سيد جمال از آن جهت مقدس است كه بيش از عصر خود بصيرت داشت . از نامه هايى كه به علما نوشته پيدا است . ) البته جنبه هاى ديگر هم هست از قبيل عدم تعادل قوا و تجهيزات ظاهرى و مادى كه موسى و ابراهيم و محمد ( ص ) يك تنه قيام كردند و همچنين امام حسين ( ع ) . ( اين جنبه ها به علت دوم برمى گردد . ) حالا در نهضت امام حسين يك درك قوى وجود داشت و آن جريان پشت پرده ضد اسلامى امويان را كه مردم ظاهربين نمى ديدند[ مى ديد] . ابوسفيان در خانه عثمان گفت : يا بنى اميه ! تلقفوها تلقف الكرة , اما والذى يحلف به ابوسفيان لا جنة و لا نار , و ما زلت ارجوها لكم و لتصيرن الى ابنائكم وراثة .
 ابوسفيان گفت : ملك است و سلطنت , حق و معنا و بهشت و جهنم همه دروغ است . اين توپ را نگذاريد از تيپ شما خارج بشود , به يكديگر پاس بدهيد و نگذاريد از ميان شما خارج شود , آن را موروثى كنيد . موضوع ولايت عهد يزيد و بيعت گرفتن از مردم و در مقدم همه امام حسين , جامه عمل پوشاندن به تفكر خطرناك ابوسفيانى يعنى به تفكر حزبى بود كه آن هم به نوبه خود اصولى بود .
ولى مردم ظاهربين و گول تظاهر خور و حمل به ظاهر كن هيچگونه توجهى به اين امور نداشتند ( و اينكه امام حسين فرمود : و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد حقيقتى بود كه حسين درك مى كرد و ديگران درك نمى كردند . امام حسين مى ديد كه با خلافت يزيد اصل ابوسفيانى : و لتصبرن الى صبيانكم وراثة دارد عملى مى شود و ممكن است در اثر سكوت , اين مطلب سنتى بشود و احاديثى هم جعل شود كه خلافت بايد در خاندان ابوسفيان بماند ) . امام حسين به دست يهود و نصارى و مجوس و يا مشركين عرب يا اهل رده كشته نشد , به دست مسلمانان و بلكه دوستان پدرش كشته شد و حتى به دست شاميان كشته نشد , به دست كوفيان كشته شد . البته كوفيان مرعوب بودند و عامه پيرو رؤسا بودند و رؤسا از رشوه آبستن بودند : اما رؤساؤهم فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائرهم آنها جوالهاشان پرشده بود , حواله هاى كلان بانكى دريافت كرده بودند , ليره و دلار سبيل بود براى آنها , ولى عمده درك ضعيف عامه و فراموش كارى عامه بود چنانكه[ در قسمت] بعد خواهيم گفت .
گفتيم كه يكى از علل و يا مهمترين علت شهادت امام حسين و يا مهمترين علت گرويدن مردم به امويان جهالت مردم بود . از طرفى هم مى دانيم امام حسين با يزيد مبارزه نمى كرد , او بالاتر از اين بود كه هدفش شخص و فرد باشد , هدف او اصولى و كلى بود . در حقيقت امام حسين با ظلم مبارزه مى كرد و با جهل , چنانكه در زيارت به ما تلقين و تعليم كرده اند كه هدف اين مبارزه از بين بردن جهل و گمراهى است چنانكه در زيارت اربعين است : و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة . ( 1 ) اكنون توضيح مى دهم كه مقصود از جهالت مردم اين نبود كه چون مردم بى سواد بودند و درس نخوانده بودند مرتكب چنين عملى شدند و اگر درس خوانده و تحصيل كرده مى بودند نمى كردند . نه , در اصطلاح دين جهالت , بيشتر در مقابل عقل گفته مى شود و مقصود آن تنبه عقلى است كه مردم بايد داشته باشند . ( و به عبارت ديگر قوه تجزيه و تحليل قضاياى مشهود و تطبيق كليات بر جزئيات است و اين چندان ربطى به سواد و بى سوادى ندارد . علم , حفظ و ضبط كليات است و عقل قوه تحليل است ) . به عبارت ديگر امام حسين شهيد فراموشكارى مردم شد زيرا مردم اگر در تاريخ پنجاه شصت ساله خودشان فكر مى كردند و قوه تنبه و استنتاج و عبرت گيرى در آنها مى بود و به تعبير سيد الشهدا كه فرمود : ارجعوا الى عقولكم اگر به عقل و تجربه پنجاه شصت ساله خود رجوع مى كردند و جنايتهاى ابوسفيان و معاويه و زياد در كوفه و خاندان اموى را اصولا فراموش نمى كردند و گول ظاهر فعلى معاويه را كه دم زدن از دين به خاطر منافع شخصى است نمى خوردند و عميق فكر مى كردند و حساب مى كردند آيا حسين ( ع ) براى دين و دنياى آنها بهتر بود يا يزيد و معاويه و عبيدالله , هرگز چنين جنايتى واقع نمى شد . پس در حقيقت علت عمده اينكه مردمى نسبتا معتقد به اسلام اينطور با خاندان پيغمبر رفتار كردند در صورتى كه همانها حاضر بودند قربة الى الله در جنگ كفار شركت كنند فقط و فقط فراموشكارى مردم و گول ظاهر خوردن آنها بود يعنى نتوانستند پشت پرده نفاق را ببينند . ظواهر شعائر اسلامى را محفوظ مى ديدند و توجه به اصول و معانى از بين رفته نداشتند . البته در اين حادثه چنانكه قبلا گفتيم رعب و ترس و استسباع از يك طرف , و فساد اخلاق رؤسا و رشوه خوارى آنها و طمع آنها و اطاعت كور كورانه - به حسب خوى قبيلى عربى - كوچكترها از رؤساى قبائل از طرف ديگر نيز از عوامل مهم وقوع اين حادثه بود .
اين حادثه صد در صد يك حادثه اسلامى است . امام حسين به قول آن مرد معاند , به سيف جدش كشته شد , اما به علت جهالت و ظاهربينى و گول حفظ ظواهر و شعائر خوردن مردم .
از جمله عواملى كه در اين حادثه زياد دخالت داشت اين بود كه به حسب تصادف , كارگردانان اين حادثه يكعده مردمى بودند كه جانى بالفطره بودند و به قول[ ( عقاد] ( : المسخاء المشوهين اولئك الذين تمتلى صدورهم بالحقد على ابناء آدم و لا سيما من كان منهم على سواء الخلق و حسن الاحدوثة ,  فاذا بهم يفرغون حقدهم لعدائه و ان لم ينتفعوا بأجر أو غنيمه . . . ( 1 ) ] .
خلاصه اى از عوامل دخيل در شهادت امام از اينجا است كه مى توان مطلب را از نظر بحث تاريخى اينطور عنوان كرد كه امام حسين را كى ها و چى ها شهيد كردند ؟ و همچنين كى ها و چى ها او را يارى كردند ؟ اما اينكه كى ها شهيد كردند يا كى ها يارى كردند معلوم است ولى اينكه چى ها شهيد كردند يا يارى , بايد گفت امام حسين را طمع ملك رى و طمع پول ( كه[ ( خولى] ( گفت : جئتك بغنا الدهر ) و رشوه رؤسا اما رؤساؤهم فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائزهم ) و جبن و مرعوبيت عامه و ميل به جبران محبت يزيد كه ابن زياد مى خواست كدورت يزيد را از پدرش كه در ولايت عهد يزيد تعلل كرد جبران كند و خبث ذاتى امثال شمر و مستى و غرور و بدبختى و سبكسرى شخص يزيد و از همه بالاتر فراموشى كارى عامه مردم كه مسلمانان بودند و معتقد و سيرى به تاريخ شصت ساله خود نمى كردند و سابقه ها را فراموش كردند و گول ظاهر را مى خوردند[ شهيد كرد] .
اينكه چى ها امام را يارى كردند , ايمان و توجه به تاريخ شصت ساله كه از كلمات امثال زهير پيدا است و حس فتوت و مردانگى و ايمان به غيب و امثال اينها بود .
[ علل تقدس يك نهضت] عطف به مطالب گذشته درباره اينكه چه چيزى سبب مى شود كه قيامى مقدس و پاك و عظيم و مورد احترام مى شود تا آنجا كه ملاك و معيار حركتهاى ديگر و سكوت و سكون ها مى شود[ . ( مقدس مى شود] ( يعنى مردم به چشمى به آن نگاه مى كنند كه به امو ر مافوق مادى و مافوق طبيعى نگاه مى كنند , عظيم و محترم مى شود در حدى كه هيچ نهضتى با او قابل قياس نيست , حداكثر قابل تشبيه و پيروى است .
اين قداست و اهميت خارق العاده بعد از حدود چهارده قرن معلول سه جهت است :
1 - قداست ( 1 ) و تعالى و عظمت هدف كه آنچه هدف است حقيقت است نه منفعت خود , و لهذا مستلزم فداكارى و قربان كردن منفعت است براى حقيقت , براى خدا . بديهى است اگر كسى قيام كند براى اينكه به آب و نانى برسد , جاه و مقامى كسب كند , پول و ثروت و قدرتى تحصيل كند و به قول حنظله بادغيسى براى كسب مهترى و يا به قول ناسيوناليستها براى تعصبات ملى و وطنى قيام كند , چنين قيامى مقدس نيست بلكه از آن نظر كه مستلزم وسيله قراردادن ديگران است محكوم است , خواه موفق شود و خواه شكست بخورد . چنين قيامى معامله و تجارت است كه گاهى سود دارد و گاهى زيان , نه سود بردنش اهميتى دارد و نه زيان بردنش . اينگونه قيامها مبارزه شخص با شخص است به خاطر منافع , و به همين دليل بى ارزش است . اينكه امام به تبعيت از پدر بزرگوارش مى فرمود : اللهم انك تعلم انه لم يكن ما كان منا منافسة فى سلطان .
. . ناظر به اينست كه درد ما و آرزوى ما چه بوده است .
ولى اگر قيام و مبارزه , مبارزه شخص با شخص نبود , مبارزه به خاطر منافع نبود , بلكه مبارزه با نوعى عقيده و نوعى رژيم مبتنى بر ظلم و فساد و شرك و بت پرستى و براى رهائى بشريت از بردگيهاى اجتماعى و خطرناكتر اعتقادى , و بالاخره براى نجات بشريت از چنگال عفريت جهل و ضلالت و هيولاى ظلم و استبداد و استثمار بود ( و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة ) و به انگيزه امر خدا و تحصيل رضاى حق بود كه ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين , بر اساس از خود گذشتگى و فداكارى بود , و خلاصه اگر خالصا لوجه الله بود و هيچ منفعتى نداشت بلكه منافع را به خاطر حقيقت به خطر انداخت , چنين مبارزه اى چون جلوه اى از روح حقيقت پرستى بشر است و بر ضد خودپرستى بشر است و چون مصداق انى اعلم ما لا تعلمون است طبعا تقدس و تعالى و عظمت پيدا مى كند . چنين مبارزه اى مصداق هجرت الى الله و الى الرسول است كه در حديث آمده است . به عبارت ديگر يك بعد قداست مربوط است به اينكه درد صاحب نهضت چه نوع دردى است و آرزويش چه نوع آرزويى است .
قيام امام حسين اين عنصر را در حد اعلى واجد بود . منافعش كاملا تأمين مى شد ولى او حاضر شد براى نجات جهان اسلام و براى نجات مسلمين از چنگال ظلم , جان و مال و تمام هستى خود را به خطر بيندازد . از اين جهت آن حضرت صد در صد يك شهيد و يك پاكباخته است بلكه سيد الشهداء و سالار پاكباختگان است .
عامل دومى كه به يك نهضت قداست و تعالى و جنبه جاودانى مى دهد شرايط خاص محيط است . ( 1 ) چراغ در روز روشن هيچ ارزشى ندارد و در شب مهتاب و هواى صاف و آسمان پرستاره ارزش كمى دارد ولى در تاريكى مطلق كه چشم چشم را نمى بيند ارزش زيادى دارد , مانند آبى است كه در بيابان بر تشنه اى ببارد , يا بارانى است كه در شدت بى آبى و خشكى و عطش محصول از ابر فرو ريزد . و به عبارت ديگر عامل دوم نوع قدرتى است كه با آن درگير شده اند , در مقابل فرعونها , نمرودها , انا ربكم الاعلى ها ,  مغرورها , مستبدها , خونخوارها كه از شمشيرشان خون مى چكد .
پيغمبر اكرم فرمود : افضل الاعمال ( يا : افضل الجهاد ) كلمه عدل عند امام جائر ( 1 ) در شرائطى كه آزادى وجود دارد دم از آزادى زدن هنر نيست ولى در شرائطى كه استبداد و جور در نهايت قدرت , و حكومت مى كند , نفسها در سينه ها حبس شده است , زبان را از پشت گردن بيرون مىآورند , دستها و پاها بريده مى شود , سرها بر نيزه ها بلند مى شود , يأس مطلق حكمفرما است و به تعبير امير المؤمنين : يظن الظان الدنيا معقولة على بنى امية[ آرى , در چنين شرايطى دم از آزادى زدن هنر است] .
مى فرمايد ( خطبه 91 ) : الا و ان اخوف الفتن عندى عليكم فتنة بنى امية , فانها فتنة عمياء مظلمة : عمت خطتها , و خصت بليتها , و اصاب البلاء من ابصر فيها , و اخطأ البلاء من عمى عنها . و ايم الله لتجدن بنى امية لكم ارباب سوء بعدى كالناب الضروس : تعذم بفيها , و تخبط بيدها , و تزين برجلها , و تمنع درها , لا يزالوان بكم حتى لا يتركوا منكم الا نافعا لهم او غير ضائر بهم , و لا يزال بلاؤهم عنكم حتى لا يكون انتصارا احدكم منهم الا كانتصار العبد من ربه ( 1 ) .
از اين نظر ارزش قيام از جنبه شهامت و حقير شمردن دژخيمان و ستمگران و فرعونها و نمرودها است . چنانكه مى دانيم قيام ابراهيم و موسى و عيسى و رسول اكرم در برابر اين قدرتهاى حاكم اهريمنى بود , و همين كه شرائط نامساوى بود و يك تنه قيام مى كردند و مصداق كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله بود , ارزش مى دهد به اين قيامها .
عجيب است كه برخى - مثل نويسنده[ ( شهيد جاويد] ( - براى اينكه قيام امام حسين را موجه جلوه دهند سعى مى كنند به نحوى ثابت كنند كه مردم كوفه واقعا قدرتى بودند و قابل اعتماد بودند , در صورتى كه عظمت قيام حسينى در اينست كه[ امام] يك تنه قيام كرد ولى اثر روحى و روانيش در حدى بود كه جهان آنروز را تكان داد و اثرش هنوز باقى است .
عامل سوم مربوط است به درجه روشن بينى , به درجه آگاهى اجتماعى و به درجه جهت شناسى و به درجه خبرويت مانند يك پزشك آگاه كه هم بيمارى را مى شناسد و هم راه علاج را , هم به نوع خواب ملت آگاه است و هم به كيفيت بيدار كردن . اينست كه اين نهضت توأم است با يك بينش و درك قوى و يك بصيرت خارق العاده و نافذ و يك دور بينى زياد كه طبق مثل معروف[ : ( درخشت مى بيند آن چيزى را كه ديگران در آئينه نمى بينند] ( . به اصطلاح قيام پيش رس ( نه زودرس ) , اعلام خطرى است قبل از آنكه ديگران خطر را احساس كنند .
عمده مطلب اين بود كه يك جريان پشت پرده اى آن روز امويان داشتند كه امام حسين آنرا رو كرد و به روى پرده آورد . حتى شرابخوارى يزيد هم از نظر وسائل آنروز يك جريان پشت پرده بود كه بعدها به روى پرده آمد .
ابوسفيان طرح يك سياستى را در خانه عثمان[ ريخت] كه فوق العاده خطرناك بود . گفت : يا بنى امية تلقفوها تلقف الكرة و لتصيرن الى اولادكم وراثة ( ظاهرا نظرش اين بود كه با پشتوانه دينى و جعل احاديث اين امر را موروثى كنند ) اما والذى يحلف به ابوسفيان . . . جمله امام حسين : و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد شايد ناظر است به عملى شدن فكر ابوسفيان .
اينكه امام حسين به اثر كارش ايمان داشت و مكرر مى گفت : بعد از من اينها سرنگون خواهند شد , دليل ديگرى بر درك قوى آن حضرت بود .

لقب سيد الشهداء
قبلا لقب سيد الشهداء از آن حمزه عموى رسول اكرم بود و بعد به ابا عبدالله اختصاص داده شد . شهادت اباعبدالله فراموشاند آنها را . وضع اصحاب اباعبدالله هم طورى بود كه بر همه شهداء پيشين سبقت گرفت و خود اباعبدالله فرمود : انى لا اعلم اصحابا اوفى و لا خيرا من اصحابى و لا اهل بيت اوصل و لا افضل من اهل بيتى . اصحاب ابا عبدالله , هم از طرف دوست آزاد بودند هم از طرف دشمن . خود اباعبدالله فرمود آنها به غير من كارى ندارند و خودش هم شخصا اجازه رفتن به آنها داد و فرمود از تاريكى شب استفاده كنيد . سر را هم پائين انداخت كه تلاقى نگاهها موجب حياء آنها نشود . بنابر اين آنها نه در تنگناى دشمن واقع شده بودند مثل اصحاب طارق بن زياد كه طارق كشتيها و خوراكيها را ( مگر به مقدار يك روز ) سوزانيد , و نه دوست از آنها خواهش و التماسى كرده بود و آنها را در رودربايستى گذاشته بود , حتى از اينكه نگاهش در آنها تأثير كند اجتناب كرد . ( 1 )

اصحاب حسين ( ع ) و اهل بدر و اهل صفين
بنابر اين اصحاب حسين ( ع ) بر بدريون پيغمبر ( ص ) و صفينيون على ( ع ) ترجيح داشتند , همانطورى كه اصحاب عمر سعد هم بر بدريون ابوسفيان و صفينيون معاويه در شقاوت مزيت داشتند , چون اينها مثل بدريون ابوسفيان طبق عقيده و عادت جنگ نمى كردند و مانند صفينيون معاويه هم مسئله اى مثل قتل عثمان اسباب اشتباهشان نشده بود . اينها در حالى جنايت مى كردند كه نداى دل و فرياد وجدانشان برخلاف بود . ( قلوبهم معك و سيوفهم عليك ) .
اينها گريه مى كردند و فرمان قتل مى دادند , اشك مى ريختند و گوشواره از گوش فرزندان حسين ( ع ) مى كشيدند , مى لرزيدند و آهنگ بريدن سر حسين داشتند .
مبارزه با جهل و ظلم در زمان ما مبارزه با مرض , مبارزه با فقر , مبارزه با جهل اصطلاح شده و اعمال مقدسى ناميده مى شود ولى البته هيچكدام اينها بپاى مبارزه با جهل مردم و با ظلم نيست كه فدا دادن لازم است .
در قرآن كريم شهدا در رديف انبياء و صديقين ذكر شده : و من يطع الله و الرسول فأولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا ( 1 ) .
شهيد غسل و كفن ندارد . خون شهيدان را ز آب اوليتر است . . .
چرا كوفيان به جنگ حسين ( ع ) رفتند ؟ علت اينكه كوفيان در عين علاقه به حسين ( ع ) مى جنگيدند يكى رعب و ترس بود كه از زمان زياد و معاويه ترسيده بودند و خود عبيدالله هم با كشتن ميثم و رشيد و مسلم و هانى آنها را مرعوب كرده بود , و به عبارت ديگر مردم از زن و مرد مستسبع و اراده باخته شده بودند , نمى توانستند مطابق عقل خودشان تصميم بگيرند . در ايام كربلا هم يك جندى را كه كندى مى كرد گردن زد , ديگران كار خود را فهميدند . ديگرى حرص و طمع به مال و جاه دنيا بود مثل خود عمر سعد كه او گرفتار عذاب وجدان بود و مى گفت : فوالله ما ادرى و انى لحائر افكر فى امرى ( 1 ) . . . عبيدالله زياد بن محض ورود به كوفه عرفا را خواست و گفت اگر مخالفى در يكى از عرافه ها موجود باشد او را از عطا اسقاط مى كنم .
عامر بن مجمع عبيدى ( يا مجمع بن عامر ) گفت : اما رؤساؤهم فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائرهم . ( 1 )

دو چيزى كه مايه روشنى چشم اباعبدالله بود
در ايام كربلا و آن ابتلاء عجيب چند چيز بود كه موجب ازدياد مصيبتهاى اباعبدالله مى شد . از همه بالاتر بعضى دنائتها و سخنان ناروا و بى ادبى ها و وحشى گرى هائى بود كه از كوفيان مى ديد . ولى دو چيز بود كه چشم اباعبدالله را روشن و دلش را خرم مى داشت . آندو , اصحاب و اهل بيتش بودند . وفاداريها و جان نثارى ها و بى مضايقه خدمت كردن ها و به عبارت ديگر صفات ها و وفاها و همگاميها و هماهنگى نشان دادن هاى آنها دل حضرت را شاد و خرم مى داشت ( براى مرد عقيده و ايمان و مسلك , مايه خوشدلى بالاتر از ديدن همگام و هماهنگ يافت نمى شود ) و مكرر در مواقعى از ته دل به آنها دعا كرد . علاوه همان شهادت به اينكه : انى لا اعلم اصحابا ابر و لا اهل بيت اوصل و لا اوفى من اصحابى حاكى از كمال اعتماد اباعبدالله و دلخوشيش به آنها است .
مسلما تذكر ابوثمامه صائدى براى نماز كه آخرين نماز را در خدمتت بخوانيم دل حسين را ارشاد كرد كه درباره اش دعا كرد . و از آن بالاتر آن فداكارى عجيب سعيد بن عبدالله حنفى و گفتن 62 جمله : اوفيت ؟ اباعبدالله درباره عده اى دعا كرد . جانسوزتر از همه دعايى است كه درباره جوانش كرد . درباره جوانش دعا كرد كه اميدوارم هر چه زودتر ! از دست جدت سيراب بشوى . جوابهاى قاسم در شب عاشورا دل حسين ( ع ) را شاد و روشن كرد كه درباره مرگ گفت : احلى من العسل .
دعاهاى حسين ( ع ) در ايام كربلا درباره اشخاص ابا عبدالله در روز عاشورا درباره عده اى دعا كرد : 1 - ابوثمامه صائدى 2 - على اكبر 3 - درباره عموم در شب عاشورا بعد از آنكه گفتند ما از تو جدا نمى شويم , فرمود : جزاكم الله خيرا ( نفس المهموم ص 122 ) .
بيان قرآن در فلسفه قيام مصلحين الهى در سوره مباركه هود آية 116 و 117 مى فرمايد : فلو لا كان من القرون من قبلكم اولوا بقية ينهون عن الفساد فى الارض الا قليلا ممن انجينا منهم و اتبع الذين ظلموا ما اترفوا فيه و كانوا مجرمين . و ما كان ربك ليهلك القرى بظلم و اهلها مصلحون . ( 1 )
از قرآن كريم استفاده مى شود كه هيچ پيغمبرى نيامده مگر آنكه قومى با او مخالف بوده اند يعنى مگر اينكه او به مخالفت قومى برخاسته . اينطور نبوده كه پيغمبران سخنى را از آسمان و غير مربوط به نظام زندگى مردم بگويند , و يكعده هم فقط براى آنكه با هر حرفى مخالفت مى شود و مرض مخالفت دارند , با پيغمبران مخالفت مى كرده اند . خير اينطور نيست ( هر چند ما عموما اينطور مطلب را بيان مى كنيم و هر كس كه مى خواهد بگويد فلانى بى جهت يعنى بدون علت و موجب - نه بدون حق و عدالت - با من مخالفت مى كند , مى گويد مردم با پيغمبران هم مخالفت مى كرده اند ) .
پيغمبران به مخالفت و مبارزه با مردم برمى خاستند . در قرآن كريم علت مخالفت مردم را و منطقى كه بعد به باعث همان علت مخالفت درست مى كردند و اينكه سوق دهندگان مخالفت با پيغمبران و علمداران نهضت عليه پيغمبران عده خاصى بودند و آنها بودند كه منطقى براى مشوش ساختن ذهن عموم كه به آن درد گرفتار نبودند درست مى كردند , همه اينها را ذكر مى كند .
قرآن مى گويد درد اصلى مخالفت , ترف مترفين است و به عبارت ديگر نظام ظالمانه موجود زندگى است . در سوره سبا آيه 34 مى فرمايد : و ما ارسلنا فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون . و در سوره زخرف آيه 23 مى فرمايد : و كذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذير الا قال متروفوها انا وجدنا آباءنا على امة و انا على آثارهم مقتدون . قال : اولو جئتكم با هدى مما وجدتم عليه آباءكم , قالوا انا بما ارسلتم به كافرون .
( 1 ) در اين آيه اخير اشاره شده است به ابتلاء خاتم الانبياء و اينكه اين ابتلاء عموميت داشته و اينكه درد آنها ترف و اسراف و تنعم از وضع ظالمانه موجود بوده و اينكه اين منطق را كه پدران ما چنين بوده اند آنها براى خود و براى حمايت از ترف خود تراشيده اند كه غير مترفين و بيچاره هاى ضعيف را كه دعوت جديد براى نجات آنها آمده در ناحيه فكر گمراه كنند كه سنن ماضى لازم الاحترام است و اگر نه خود آنها به آن سنن كوچكترين علاقه اى نداشتند .
قريش يعنى اكابر قريش به پيغمبر ايراد مى گرفتند كه چرا غذا مى خورد و راه مى رود و چرا گنجى از طلا و باغى پر از ميوه ندارد . آيا واقعا امثال ابوسفيان و ابوجهل گرفتار شبهه و شك بودند و براى اظهار شك خود اين سخنان را مى گفتند و يا براى القاء شك در ديگران مى گفتند ؟ آنها كه ابراهيم را پيغمبر مى دانستند و آيا معتقد بودند كه ابراهيم طعام نمى خورد و در ميان مردم راه نمى رفت و گنجى از طلا و باغى پرميوه داشت ؟ ! همه اينها بهانه و براى فريب مستضعفين بود .
به هر حال قرآن هدف پيغمبران را قيام به قسط معرفى مى كند : لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط . ( 1 ) قهرا چون انبياء چنين هدفى دارند كسانى كه بر هم زننده عدل اجتماعى هستند و كفه آنها از ترازوى اجتماع چربيده مخالفتى مى كرده اند و اين بود سر بزرگ مخالفت امثال ابوسفيان با پيغمبر كه تا پاى فداى نفرات هم آمدند . پس مخالفت سران قريش با پيغمبر روى همان اصلى است كه فرعون با موسى , و نمرود با ابراهيم , و هر قوم پيغمبرى با آن پيغمبر مخالفت مى كردند .
و اما آيه : فلو لا كان من القرون من قبلكم . . . از اين آيه چند مطلب استفاده مى شود : الف - وجوب نهى از فساد در روى زمين و مبارزه با فساد .
ب - اينكه بودن عدد قليلى كافى نيست .
ج - علت العلل فساد ترف است .
د - حافظ بقاء يك ملت عدل است و ملك با كفر باقى مى ماند و با بهم خوردن تعادل باقى نمى ماند .
بيضاوى معناى[ ( اولوا بقية] ( را اولوا بقية من الرأى والعقل يا اولوا الفضل و يا اولوا الابقاء يعنى كسانى كه بر نفوس خودشان ابقاء مى كنند[ مى داند] و مى گويد در آيه بعدى[ : ( و ما كان ربك ليهلك القرى بظلم] ( . . . بظلم يعنى بشرك , مقصود از ظلم شر ك است و معناى آيه اين مى شود كه پروردگار به شرك قريه ها را هلاك نمى كند اگر اهل اصلاح و رعايت عدالت باشند .
كلام شهرستانى در اينكه هسته همه حوادث در قرن اول ريخته شد : در صفحه[ 5 ( سموالمعنى] ( از شهرستانى در[ ( ملل و نحل] ( نقل مى كند كه گفته[ : ( كل التبليلات التى مرت بالتاريخ الاسلامى سواء فى العقيدة أو السياسة يمكننا أن نجد لها مرتجعا و مردا فى حوادث صدر التاريخ] ( ( 1 ) .
مرد بزرگ يعنى چه ؟ مردان بزرگ تاريخ , عظمت و بزرگى : مقياس عظمت و بزرگى افراد , شخصيت روحى آنها است . البته واضح است كه مقياس عظمت افراد مشخصات بدنى يا نژادى آنها نيست . ما در تاريخ به افراد و اشخاصى بر مى خوريم كه آنها افراد برجسته تاريخ به شمار مى روند و در صفحات تاريخ مانند قله هاى كوه بر روى صفحه زمين برجستگى دارند و نمايان مى باشند برخلاف ساير افراد كه در حكم سنگريزه ها بر روى صفحه تاريخ به شمار مى روند كه انسان در همان نقطه بالخصوص اگر بايستد و مطالعه كند آنها را مى بيند و بعضيها هم اينقدر ريز و كوچكند كه اصلا ديده نمى شوند .
مثلا اسكندر و ناپلئون و نادر و شاه اسماعيل و امثال اينها افراد بزرگ و برجسته تاريخند همانطورى كه انبياء بزرگ و اولياء بزرگ الهى نيز مانند ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السلام و محمد ( ص ) و على ( ع ) از برجستگان تاريخ و بزرگان بشريتند . حالا مى خواهيم ببينيم بزرگى دسته اول و دسته دوم با هم قابل مقايسه هستند يا نه ؟ البته نه .
زيرا درست است كه آن افراد از آنجهت كه همت بزرگ و اراده قوى داشته اند و شعاع دائره خواستشان طولانى بوده و به كم و كوچك قناعت نداشته اند , و قهرا انسان وقتى كه همت و دلاورى برخى از آنها را مى خواند در مقابل عظمت آنها خيره و مبهوت مى شود و احيانا سر تعظيم فرود مىآورد و در قلب خود يك نوع محبتى نسبت به آنها احساس مى كند ( اثرى كه از شاهنامه فردوسى در نفوس پيدا مى شود از اين نوع است ) ولى بزرگى دسته دوم يك نوع ديگر و يك جنس ديگر است , از آن نوع بزرگى است كه مقام تقدس پيدا مى كند تا آنجا كه نام آنها مقدس مى شود همانطورى كه مى بينيم نام محمد ( ص ) و على ( ع ) و امام حسين ( ع ) و همچنين ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السلام را هاله اى از قدس احاطه كرده است . چرا ؟ براى اينكه درست است كه دسته اول بزرگ و عظيمند ولى عظمت آنها و درشتى آنها از نوع عظمت و درشتى خودخواهى است . هر يك از آنها سبع بزرگى و حيوان بزرگى هستند . فرق نمى كند : انسان در برابر كسى هم كه خيلى پرخور است . و برابر ده نفر مى خورد اعجاب و احيانا تحسين دارد . يكى خورنده ريز است و ديگرى خورنده درشت , يكى جاه طلب ريز است و يكى جاه طلب درشت , مثلا يك كدخداى ده ده خانوارى كه همه همت و آرزويش كدخدائى اين ده است يك جاه طلب خرده پا است و آنكه دنبال كدخدائى قصبه هزار خانوارى مى رود از نوع اولى است ولى درشتتر , و آنكه دنبال حكومت يك شهرستان يا يك استان و يا يك كشور مى رود به همين نسبت درشتتر است و آنكه سوداى جهانگيرى و جهاندارى در سردارد يك جاه طلب درشتتر است .
شخصيت اينها عظيم است و شخصيت خودخواهى شأن عظيم است , سبع عظيم و جاه طلب عظيم و استثمارگر عظيم هستند . اينها وسعت روح و سعه شخصيت پيدا كرده اند ولى تمام آن توسعه و وسعت در ناحيه حوائج شخصى خودشان است , مى خواهند تمام دنيا را در هاضمه بزرگ خود بريزند . اينها پرخورهاى روزگارند , مى خواهند همه دنيا را جزء خود بكنند , همه شخصيتها را فانى بكنند مگر شخصيت خودشان را و شخصيتهاى طفيلى خودشان يعنى آن شخصيتها كه جزء شخصيت آنها است و هضم شده در شخصيت آنها است . پس آنها بزرگند و فعال ولى مانند غده سرطان كه يك سلول , بى تناسب شروع مى كند به رشد , و همان , منشأ هلاكت بدن مى شود . ولى دسته دوم توسعه شخصيت پيدا مى كنند آنطور كه مادر توسعه شخصيت پيدا مى كند كه فرزند و شخصيت فرزند , مستقل و محفوظ و محترم مى ماند و او همانطور براى آن شخصيت كار مى كند كه براى خودش كار مى كند . او نمى خواهد آن شخصيتها را در خودش هضم كند بلكه مى خواهد آنها را حفظ كند و مستقل و محترم بشمارد . او به منزله غده سرطان نيست , به منزله يك روح قوى است كه در پيكر اجتماع مى دود و همه را زنده و فعال مى سازد . او مصداق مخالف . من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم است . او شخصيت انسانيش توسعه پيدا كرده و روح بشرى نه حيوانى او بزرگ شده . او توسعه وجدان و ايمان پيدا كرده و به قول مولوى : روح حيوانى ندارد اتحاد { تو مجو اين اتحاد از روح باد گر خورد اين نان نگردد سير آن { ور كشد بار اين نگردد آن گران ما چرا امروز فدائى حسين هستيم ؟ چون آنچه را پيغمبر فرمود كه حسين منى و انا من حسين همه ما در خودمان احساس مى كنيم يعنى حسين را از خود و خود را از حسين جدا نمى ب ينيم . ما حسين را به صورت يك فرد كه منظورش انجام تقاضاهاى شخصى خود است نمى بينيم . ما او را يك روح كلى مى بينيم كه قبل از وقت در فكر ما بوده , پس او از ما است و ما از او هستيم , او از بشريت است و بشريت از اوست , او با روح ما و سرنوشت ما آميخته است . ما از او و او از ما است .
توسعه شخصيت انسانى همان بود كه على ( ع ) داشت و مى فرمود : و حسبك داء ان تبيت ببطنه { و حولك اكباد تحت الى القد ( 1 ) يا مى گفت : و هذا اخوغامد و قد ورد خيله الانبار . . . ولو ان امرء مسلمامات على هذا ا سفا . . .
توسعه شخصيت اينست كه واقعا انسان بگويد : من از بينوايى نيم روى زرد { غم بينوايان رخم زرد كرد توسعه شخصيت اينست كه حسين ( ع ) فرمود : انى لم اخرج اشرا و لا بطرا . . . . يا گفت : من رأى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله . . .
تمام فاجعه كربلا براى اين بود كه امام رأى خود را نفروخت از قبل از مردن معاويه و همچنين بعد از مردن او در دوره يزيد چه در وقتى كه امام در مدينه بود و چه در مكه و چه در بين راه و چه در كربلا , آنها از امام فقط يك امتياز مى خواستند و اگر آن يك امتياز را امام به آنها مى داند نه تنها كارى به كارش نداشتند . انعامها هم مى كردند و امام هم همه آن تحمل رنج ها را كرد و تن به شهادت خود و كسانش داد كه همان يك امتياز را ندهد . آن يك امتياز فروختن رأى و عقيده بود . در آن زمان صندوق و انتخاباتى نبود , بيعت بود . بيعت آنروز رأى دادن امروز بود .
پس امام اگر يك رأى غير وجدانى و غير مشروع مى داد شهيد نمى شد , شهيد شد كه رأى و عقيده خودش را نفروخته باشد .


1- ترجمه : اينان اظهار اسلام كرده اند اما اسلام نياورده اند] .
1 - و آيا از همين جا نمى توان گفت كه بهتر اين بود كه شتاب نمى شد و به فتوحات پرداخته نمى شد , صبر مى شد به طور طبيعى اسلام از ديوارها نفوذ كنند ؟ اثر اين شتابزدگى همين شكافها و اختلافهائى است كه هست . پيغمبر هم اصلا وصيت نكرد كه بعد از من فتوحات كنيد با آنكه انواع وصيتها كرد .
در ذائقه ها فتوحات شيرين است اما معلوم نيست مورد تصويب عقل باشد .
هيچ معلوم نيست كه على ( ع ) اگر خليفه مى شد اين فتوحات را تصويب مى كرد , همانطورى كه بعد از حكومت به اصلاح داخل پرداخت , و به علاوه همين فتوحات منشأ فساد اخلاق اعراب شد . پس اين عجله از طرفى جامعه اى نامتجانس درست كرد و از طرفى جنس اعراب را فاسد كرد .
1 - رجوع شود به[ ( تطور عقايد ملل] ( گوستاو لوبون . وى تغيير روحيه را خيلى تدريجى و بطىء مى داند .
2 - از شجاعتهاى قرآن يكى منعكس كردن منطق مخالفين از كفار و منافقين است , و زياد هم هست .
[ - 3 مطرود , رانده شده] .
[ - 1 ترجمه : من ابوعبدالله هستم , هيچ زخمى را نخراشيدم جز اينكه خونش انداختم] .
[ - 2 ترجمه : خدا لعنت كند آنكس از ما را كه به قتل عثمان اولويت دارد] .
3 - در جلد 3 نهج البلاغة ص 200 نامه به معاويه , مى نويسد : فاما اكثارك الحجاج فى عثمان و قتلته فانك انما نصرت عثمان حيث كان النصر لك و خذلته حيث كان النصر له[ . واما جدال بسيار و پرگفتن تو درباره عثمان و كشندگان او : تو عثمان را هنگامى يارى كردى كه به نفع خودت بود و هنگامى كه براى او سودمند بود او را يارى نكردى] . در اين جمله ها سياست معاويه خوب روشن شده .
4 - و به عبارت ديگر قدرت ديانت را هم برقدرت سياست و ثروت بيافزايد و مردم را يعنى پيروان على ( ع ) را , هم تحت فشار ماديات قرار دهد و هم تحت فشار معنويات . خطرناكترين موقعها آنوقتى است كه اين دو قدرت يعنى قدرت ماده و معنى دست به دست يكديگر داده و بخواهد بر سر ملتى فرود آيد . البته ديانت به خودى همواره دفاع از مظلوم است ولى امان از وقتى كه در اثر جهالت مردم و خيانت اولياء امور يعنى جهالت متنسكين و خيانت متهتكين , دين ابزار سياست واقع شود . امان از وقتى كه دين ابزار سياست واقع شود .
1 - از اينجا معلوم مى شود كه مردم آنوقت صلاحيت نداشتند كه خليفه يعنى ولى امر را انتخاب كنند و فرضا قبول كنيم كه اصل حكومت اسلامى بر انتخاب است نه بر انتصاب , در آن روزها و بلكه تا سالها و قرنها مى بايست كه حاكم انتصابى باشد , در هر جاى دنيا كه مردم لياقت آزادى و دخالت در تعيين قوه حاكمه را نداشته باشند نبايد به آنها آزادى داد , ولى كى آزادى را از آنها بگيرد ؟ همانهائى كه از ترس انتخاب آنها نبايد مردم آزادى داشته باشند ؟ ! نه , بلكه مقام نبوت . در آن زمان جهل و عدم صلاحيت سبب شد كه امويها از هوش و دهاء خود استفاده كردند .
على ( ع ) , هم مجسمه عدالت بود و هم مجسمه هوشيارى و پيش بينى . فتنه اموى كه زير پرده بود و رنگ اسلامى داشت على ( ع ) كاملا پيش بينى كرد و به مردم گفت ولى كسى كه معناى كلمات او را درك كند وجود نداشت .
 [ - 1 ترجمه : همان كه گرفتارى و مشكلات شما بازگشته همانند روزى كه خداوند پيامبرش را برانگيخت] .
1 - امويها رفتند ولى مع الاسف عناصر فكر اموى و رژيم اموى باقى ماند و با تغيير , جزء اصول زندگى ما شده . امروز هم اصول معاويه اى عامل ديانت را استخدام كرده عليه ديانت , و نمى شود يك كلمه عليه اصول اموى سخن گفت . به اندازه گريه اى كه در پاى پيراهن عثمان ريختند باز مى ريزند .
[ - 2 ترجمه : و آن هنگام است كه قريش آرزو مى كند در برابر دنيا و ما فيها يك بار مرا ببينند هر چند به قدر كشتن شترى باشد ( لحظاتى اندك ) تا آنچه اينك اندكش را از آنان مى خواهم و به من نمى دهند بپذيرم] .
[ - 3 ترجمه : وقتى فتنه ها رو آورند حق و باطل را بهم بياميزند ( و راه تشخيص را ببندند ) و چون پشت كنند و از بين روند آگاه كنند و حق را روشن سازند] .
[ - 1 ترجمه : اى مردم بزودى زمانى فرا رسد كه اسلام وارونه شود چنانكه يك ظرف وارونه شود و محتواى آن بريزد] .
[ - 2 و دنيا با لذاتش به كام شما شيرين نيامد] .
[ - 3 چرا شما را اشباحى بى روح مى بينيم ؟] .
[ - 4 ترجمه : و يارى جستن هيچكدام از شما از آنها نيست مگر بمانند يارى جستن بنده از مولاى خودش] .
[ - 5 ترجمه : دايره حكومتش همگانى است و گرفتارى آن براى خاصه ( شيعيان ) است , بلاى آن دامنگير آگاهان و بينايان است و كوردلان را هدف خود نمى گيرد] .
[ - 1 و به خدا سوگند پيوسته زمام حكومت را به دست دارند تا جائى كه تمام حرامهاى الهى را حلال سازند و همه پيمانهاى خدا را بشكند , و خانه اى گلى و خيمه اى پشمينه اى نماند جز اينكه به ظلم آنها گرفتار آيد و سوء رفتارشان آنان را پراكنده سازند] .
[ - 2 با مادران و خواهران خود نكاح مى كند ( يزيد] ( .
[ - 3 ترجمه : و اسلام مانند پيوستن وارونه پوشيده شود] .
1 - و به اين ترتيب آرزوى ديرين حزب اموى كه ابوسفيان در خانه عثمان گفت : يا بنى اميه تلقفوها تلقف الكرة , اما والدى يحلف به ابوسفيان ما زلت ارجوها لكم و لنصيرن الى صبيانكم وراثة محقق شد و خود معاويه هم باور نمى كرد محقق شود و البته امام حسين بيش از هر كس از اين منويات آگاه بود و مى ديد كه دارند مثل گوى با آن بازى مى كنند و به كودكان خود به وراثت مى دهند . قيام حسين ( ع ) در برابر عمل شدن افكار حزب اموى بود .
[ - 1 ترجمه : او را به هنگامى فرستاد كه جهان از وجود پيامبر خالى بود ] .
[ - 2 ترجمه : و دنيا نورش به خاموشى گرائيده بود] .
[ - 1 ترجمه : فرعون در زمين سركشى كرد و اهل آن را به دستجات مختلف پراكنده ساخت] .
[ - 2 ترجمه : آن فتنه اى كور و تاريك است] .
[ - 3 ترجمه : و هر آينه بنى اميه را زمامداران بدى خواهيد يافت] .
1 - در ورقه شهيد و شهادت گفتيم كه هر شهادت بعد از خود نورانيت به وجود مىآورد و آنرا تشبيه كرديم به حالت فرد از نظر اينكه بعضى از خود گذشتگى ها و بعضى  اعمال مثبت فرد براى قلب او ايجاد صفا و نورانيت مى كند . اين مطلب سوژه اى بسيار عالى است كه مى تواند بحث شود .
1 - خواند مزمل نبى را زين سبب . . .
هين قم الليل كه شمعى اى همام { شمع دائم شب بود اندر قيام بى فروغت روز روشن هم شب است { بى پناهت شير اسير ارنب است نى تو گفتى قائد اعمى به راه { صد ثواب و اجر يابد از اله هر كه او چل گام كورى را كشد { گشت آمرزيده و يا بدر شد هين بكش توزين جهان بيقرار { جوق كوران را قطار اندر قطار
[ - 1 ترجمه : نه , به خدا سوگند از آن جدا نشوم تا خدا هر چه خواهد كند] .
[ - 2 ترجمه : به خدا سوگند اگر عرب در جنگ با من پشت به پشت هم دهند از آنان رو نگردانم , و اگر فرصت دست دهد به سوى آنان مى شتابم] .
1 - على عليه السلام درباره سرزمين كربلا فرمود : مناخ ركاب و مصارع عشاق . ايضا درباره آن خاك فرمود : و اهالك ايتها التربة ليحشرن منك اقوام يدخلون الجنة بغير حساب[ . ترجمه : شگفتار از تواى خاك كه اقوامى از درون تو محشور گردند كه بدون حساب وارد بهشت شوند] .
2 - هر بارت اسپنسر به نقل فروغى مى گويد[ : ( بلندترين آرمان نيكان اينست كه در آدم سازى شركت كنند يعنى مصلح باشند] ( . پيغمبر ما فرمود : بعثت لاتمم مكارم الاخلاق . خدا درباره اش فرمود : عزيز عليه ما عنتم .
1 - شهيد كسى است كه به خون خود ارزش و ابديت و جاودانگى داده است . آنكس كه مال خود را صرف خدمت و بناى خير مى كند به مال خود ابديت و ارزش مى دهد . آنكس كه اثر علمى باقى مى گذارد , به فكر خود , و آنكس كه اثر صنعتى و فنى باقى مى گذارد , به هنر خود , و آنكس كه فرزند خود يا ديگران را تربيت مى كند , به عمل خود ارزش و ابديت مى دهد , و شهيد به خون خود ارزش و ابديت مى دهد . اين تفاوت ميان شهيد و ديگران هست كه شهيد پاكباخته است و[ ( سودا چنين خوش است كه يكجا كند كسى ] ( . اما عالم يا منفق يا معلم يا مربى يا هنرمند قسمتى از ما يملك خود را ارزش و ابديت مى دهد . قبلا گفتيم كه عالم و مربى و صنعتگر و فيلسوف و منفق , مديون شهدايند و شهدا مديون كسى نيستند . خون شهيد به زمين نمى ريزد بلكه هزار برابر مى شود و به ديگران تزريق مى شود و در رگهاى ديگران براى هميشه جريان مى يابد و اينست معنى جاويد شدن خون شهيد , و اينست معنى اينكه شهدا حماسه مىآفرينند . و به همين جهت پيشوايان آرزوى شهادت مى كردند , و به همين جهت اسلام در هر زمانى نيازمند به شهيد است .
1 - اينجا بايد اين بحث تحقيق بشود كه ملاك اصلى قداست چيست ؟ چرا خودپرستى پليدى است و كار براى خدمت به غير و براى انجام وظيفه و مسؤوليت يا براى رضاى خدا مقدس است ؟ آيا ملاك , ماديت و تجرد است ؟ آيا ملاك , وجود و عدم است ؟ آيا ملاك , حركت و توقف است ؟ آيا ملاك , هماهنگى با اهداف جهان و حركت تكاملى جهان است ؟ و آيا علت تقدس همانطور كه در متن گفته ايم ابدى شدن و جاودانگى و نجات از مرگ است ؟
[ - 1 ترجمه : بگو اگر پدران و فرزندان و همسران و خويشان و اموالى كه به چنگ آورده ايد و تجارتى كه بيم كسادش را داريد و مسكنهائى كه بدان دل بسته ايد نزد شما از خدا و رسول او و از جهاد در راه خدا محبوبتر است پس منتظر باشيد تا فرمان خدا آيد , و خداوند قوم فاسق را هدايت نمى كند ] .
1 - و به عبارت ديگر از اين جنبه است كه از خودپرستى و منفعت پرستى گذشته و خود را فداى مصالح جامعه مى كنند , فداى حق و عدالت مى شوند , تبديل مى شوند به حق و عدالت و لهذا مثل حق و عدالت مقدس مى گردند .
[ - 1 ترجمه : و يكى كه خبر وصال و يار مىآورد , و يارى كه بدون وعده از راه مى رسد] .
[ - 1 به تحقيق براى ابراهيم اسباب رشد او را فراهم آورديم ما اخبار آنها را به حق براى تو باز گوئيم . به درستى كه آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آورده بودند و ما بر هدايتشان افزوديم] .
[ - 1 ترجمه : و خون قلب خويش را در راه تو نثار كرد تا بندگان تو را از نادانى و حيرت گمراهى نجات بخشد] .
[ - 1 ترجمه : آنان مسخ شدگان زشتروئى بودند كه سينه هاشان از كينه فرزندان آدم آكنده بود به ويژه از كسانى كه اخلاقى استوار و آثارى نيكو داشته اند , و به همين دليل تمامى كينه هاى خود را از روى دشمنى با وى بر سر آنان ريختند هر چند كه از اين كار پاداش و غنيمتى نصيبشان نشد] .
1 - قبلا گفتيم فرق است ميان هدف مقدس و متعالى و هدف بزرگ . امثال اسكندر و نادر و شاه اسماعيل هدفهاى بزرگ داشتند , اما هدفهاى مقدس نداشتند . آنها خودخواهى ها و جاه طلبيهاى بزرگ بودند نه آزاديخواهان و حقيقت طلبان و خير خواهان و بشردوستان و خداپرستان بزرگ .
1 - قبلا گفتيم اينگونه قيامها برقى است در ميان ظلمتها , شعله مقدسى است در ميان اختناقها و استبدادها و ظلمها , ستاره اى است كه در تاريكى شب براى گمراهان طلوع مى كند , بلكه مظهر عشق است نه عقل حسابگر عادى آشى و معاشى .
[ - 1 ترجمه : هان كه بيمناكترين فتنه ها بر شما از نظر من فتنه بنى اميه است , كه آن فتنه كور و تاريكى است كه دامنه آن فراگير و همگانى و گرفتارى آن ويژه افراد خاصى است ( شيعيان ) , بلاى آن به كسى رسد كه بينا و آگاه باشد , و به هر كه كور و بى تفاوت باشد راه پيدا نكند . به خدا سوگند پس از من بنى اميه را زمامداران بدى خواهيد يافت مانند شتر پير و چموشى كه با دهانش گاز گيرد , و با دستش بكوبد و با پايش لگد زند و از دوشيدن شيرش جلوگيرى كند , و اينان پيوسته به دنبال شما باشند تا جائى كه كسى از شما را باقى نگذارند مگر آنكه به حال آنان سودمند است پا بر ايشان زيانى ندارد . و پيوسته گرفتارى آنان بر شما باقى است تا آنجا كه دادخواهى شما از آنها نيست مگر مانند دادخواهى بنده از ارباب خودش] .
1 - خلاصه اينكه درباره آنها صد در صد اين جمله كه ظاهرا از ابن ابى الحديد است :  [ ( آثروا الموت] ( صادق است . در حديث معروف امير المؤمنين است ( كه در صفحه[ 110 ( نفس المهموم] ( آمده ) : مناخ ركاب و مصارع عشاق , شهداء لا يسبقهم من كان قبلهم و لا يلحقهم من بعدهم[ ترجمه : اينجا بارانداز سواران و قتلگاه عاشقان است , شهدائى كه نه پيشينيان بر آنان سبقت جسته و نه آيندگان به مقام آنان دست يابند] .
[ - 1 ترجمه : و هر كس از خدا و پيامبر اطاعت كند , اينان با كسانى هستند كه خداوند به ايشان نعمت داده يعنى پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان , و ايشان رفيقان خوبى هستند] .
[ - 1 ترجمه : به خدا سوگند نمى دانم , و من سرگردان مانده و در كار خويش انديشه مى كنم] .
[ - 1 ترجمه : اما رؤساى آنها كه رشوه فراوان بدانها داده شده و خرجينهايشان پرشده است] .
[ - 1 ترجمه : پس چرا در ميان امتهاى پيش از شما مردمى ديندار پيدا نشدند كه از فساد در زمين جلوگيرى كنند , جز دسته اندكى كه ما نجاتشان داديم . و ستمگران , نعمتها و رفاهى را كه بديشان داده بوديم در راه فساد به كار گرفتند و گنهكار بودند . و چنين نيست كه پروردگار تو به خاطر شرك , اهل قريه اى را كه كار شايسته مى كنند هلاك سازد] .
[ - 1 ترجمه : و همينگونه هيچ بيم دهنده اى را پيش از تو در قريه اى نفرستاديم جز اينكه افراد خوشگذران آنجا گفتند : ما پدران خود را بر راهى يافته اي م و خود نيز از آثارشان پيروى مى كنيم , و آن پيامبر گفت : هر چند من چيزى آورده باشم كه از آنچه شما پدران خود را بر آن يافته ايد بهتر باشد ؟ گفتند : ما به آنچه شما بدان فرستاده شده ايد كافريم] .
1 - سوره حديد , آيه 25 .
[ - 1 ترجمه : تمامى مشكلات و گرفتاريهائى كه بر تاريخ اسلامى گذشته است , در عقيده باشد يا سياست , ما را رسد كه سرچشمه آن را در حوادث صدر تاريخ بيابيم] .
[ - 1 ترجمه : و همين درد براى تو بس كه سير بخوابى در حالى كه در اطراف تو جگرهائى تشنه مشكى آب باشند] .