جلسه هفتم : تاثير امر به معروف و نهى از منكر اهل بيت امام پس از حادثه كربلا  

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين , بارى الخلائق اجمعين , و الصلوه و السلام على عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه , و حافظ سره و مبلغ رسالاته , سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر والحافظون لحدود الله و بشر المومنين ( 1 ) بحث امشب من تتمه اى است از بحثهاى ششگانه گذشته . از آنچه در جلسات قبل بيان گرديد , معلوم شد كه لازم است ما اصل امر به معروف و نهى از منكر را احياء كنيم و خودمان را هم با اين اصل احياء كنيم . تعبيرى دارد اميرالمومنين على ( ع ) در باره تقوا كه به اصطلاح منطق , شبه دور است , مى فرمايد : الا فصونوها و تصونوا بها . ( 2 ) ايها الناس ! تقوا را صيانت و حفظ كنيد و  خودتان را به وسيله تقوا صيانت كنيد . به نظر مى رسد اين دور است . ما بايد تقوا را صيانت كنيم يا تقوا بايد ما را صيانت كند ؟ جواب اين است : هر دو . اين دور است اما نه دور محال . گفت : سلسله اين قوم جعد مشگبار { مسئله دور است , اما دوريار چون نگهدارى ما از تقوا به يك شكل است و نگهدارى تقوا از ما به شكل ديگر . ما بايد تقوا را صيانت كنيم و تقوا بايد و مى تواند ما را صيانت كند . در اينجا هم همينطور است . ما بايد امر به معروف و نهى از منكر را احياء كنيم و امر به معروف و نهى از منكر متقابلا بايد ما را احياء كند و خواهد كرد .
ما پيرامون عنصر امر به معروف و نهى از منكر در نهضت حسينى , فقط از آن جنبه ا ش بحث كرديم كه اين عنصر چه اندازه تاثير داشته است , محرك و باعث بوده است , انگيزه حسينى بوده است . ولى غير از اين , مطلب ديگرى هم هست و آن اينكه در اين نهضت , چقدر امر به معروف و نهى از منكر عملا صورت گرفت ؟ وجود مقدس حسين بن على ( ع[ ( در اين نهضت عملا يك آمر به معروف و ناهى از منكر بود] و از او بيشتر , بعد از شهادت اباعبدالله ( ع ) اهل بيت بزرگوار آن حضرت , از بعد از روز عاشورا , از همان روز يازدهم و حداقل از روز دوازدهم , به عنوان يك گروه امر به معروف و نهى از منكر در آمدند , و تا پايان اين ماجرا هر جا كه بودند , امر به معروف و نهى از منكر كردند . آنها هرگز به صورت يك جمعيت شكست خورده در نيامدند . آنها هم مثل خود اباعبدالله , پايان كار را زنده ماندن يا كشته شدن نمى دانستند كه بگويند مطلب اين بود كه حسين زنده بماند و به خلافت برسد يا حداقل در گوشه اى برود و زندگى كند , پس حالا كه حسين كشته شده , مطلب تمام شد .
نه , آنها دنبال همان هدف حسينى بودند .
كشته شدن اباعبدالله , از يك نظر براى آنها آغاز كار بود نه پايان كار . و چقدر زيبا و جالب توجه است وضع اهل بيت پيغمبر ! و راستى وقتى انسان اينها را تجزيه و تحليل مى كند , در مقابل اين عظمت و زيبائى , در مقابل اين قوت , در مقابل اين قدرت روح , در مقابل اينهمه ايمان و يقين , در مقابل اينهمه شجاعت روحى , غرق در حيرت مى شود و جز اينكه در مقابل آنها سر تعظيم فرود آورد كار ديگرى نمى تواند بكند . تا آخرين لحظه تبليغ كردند , نهى از منكر و امر به معروف كردند , دعوت به اسلام كردند .
محبت و بلكه معرفت على ( ع ) و اهل بيت پيغمبر اساسا در همه شام وجود نداشت . يعنى كسى آنها را نمى شناخت , و اگر هم مى شناختند , به صورتهاى بسيار زشتى مى شناختند . ولى ببينيد اهل بيت پيغمبر چه كردند ؟ ! فقط يك نمونه اش را عرض مى كنم و بعد وارد مطالب ديگرى مى شوم .
مى دانيم كه روز عاشورا , وضع به چه منوال بود , و شب يازدهم را اهل بيت پيغمبر چگونه برگزار كردند . روز يازدهم جلادهاى ابن زياد مىآيند اهل بيت را سوار شترهاى بى جهاز مى كنند و يكسره حركت مى دهند , و اينها شب دوازدهم را شايد تا صبح يكسره با كمال ناراحتى روحى و جسمى , طى طريق مى كنند . فردا صبح نزديك دروازه كوفه مى رسند . دشمن مهلت نمى دهد . همان روز پيش از ظهر اينها را وارد شهر كوفه مى كنند .
ابن زياد در دار الاماره خودش نشسته است . يك مشت اسير , آنهم مركب از زنان و يك مرد كه در آنوقت بيمار بود . لقب بيمارى براى حضرت سجاد ( ع ) فقط در ميان ما ايرانيها پيدا شده است . نمى دانم چطور شده است كه فقط ما اين لقب را مى دهيم : امام زين العابدين بيمار ! ولى در زبان عرب هيچوقت نمى گويند على بن الحسين المريض ( يا المراض ) . اين لقبى است كه ما به ايشان داده ايم . ريشه اش البته همين مقدار است كه در ايام حادثه عاشورا , امام على بن الحسين سخت مريض بود . ( هر كسى در عمرش مريض مى شود . كيست كه در عمرش مريض نشود ؟ ) مريض بسترى بود , مريضى كه حتى به زحمت مى توانست حركت كند و روى پاى خود بايستد و با كمك عصا مى توانست از بستر حركت كند . در همان حال امام را به عنوان اسير حركت دادند .
امام را بر شترى كه يك پالان چوبى داشت و روى آن حتى يك جل نبود , سوار كردند . چون احساس مى كردند كه امام بيمار و مريض است و ممكن است نتواند خودش را نگهدارد , پاهاى حضرت را محكم بستند . غل به گردن امام انداختند , با اين حال اينها را وارد شهر كوفه كردند . ديگر كوفتگى , زجر , شكنجه به حد اعلا است[ . معمولا] وقتى مى خواهند از يك نفر مثلا به زور اقرار بگيرند , يا اعصابش را خرد كنند , اراده اش را در هم بشكنند , يك بيست و چهار ساعت , چهل و هشت ساعت به او غذا نمى دهند , نمى گذارند بخوابد , هى زجرش مى دهند . در چنين شرائطى اكثر افراد مستاصل مى شوند , مى گويند هر چه مى خواهى بپرس تا من بگويم . آنوقت شما ببينيد ! اينها وقتى كه وارد مجلس ابن زياد مى شوند , بعد از آنهمه شكنجه هاى روحى و جسمى , چه حالتى دارند . زينب سلام الله عليها را وارد مجلس ابن زياد مى كنند . او زنى است بلند بالا . عده اى تعبير كرده اند : و حفت بها اماوها يعنى كنيزانش دورش را گرفته بودند . مقصود كنيز به معناى اصطلاحى نيست . چون همه زنهاى اصحاب كه شركت كرده بودند , براى زينب سيادت و بزرگوارى قائل بودند , خودشان را مثل كنيز مى دانستند . اينها دور زينب را گرفته بودند و زينب در وسط اينها وارد مجلس ابن زياد شد ولى سلام نكرد , اعتنا نكرد . ابن زياد از اينكه او احساس مقاومت كرد , ناراحت شد . سلام نكردن زينب معنايش اينست كه هنوزاراده ما زنده است , هنوز هم ما به شما اعتنا نداريم , هنوز هم روح حسين بن على در كالبد زينب مى گويد : هيهات منا الذله , هنوز مى گويد : لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا افرا فرار العبيد يا : لا اقراقرار العبيد ( 1 ) ابن زياد از اين بى اعتنائى سخت ناراحت شد . مى فهميد اين كيست . همه گزارشها به او رسيده بود . وقتى فهميد زنى از همه محترمتر است و زنان ديگر با احترام خاصى دورش را گرفته اند , لابد حدس مى زد كه او كيست چون خبر داشت كه كى هست , كى نيست . در عين حال گفت : من هذه المتكبره ؟ يا : من هذه المتنكره ؟ ( دو جور ضبط كرده اند ) . اين متكبر , اين زن پرنخوت كيست ؟ يا اين ناشناس كيست ؟ كسى جواب نداد . دو مرتبه سئوال كرد .
مى خواست از همانها كسى جواب بدهد . بار دوم و سوم . بالاخره زنى جواب داد : هذه زينب بنت على بن ابى طالب , اين , زينب دختر على است . اين مرد دنى پست لعين كه يك جو شرافت نداشت ( از يك طرف كسى كه اينهمه مصيبت ديده است , يك آدم شريف به خودش اجازه نمى دهد كه نمك به زخم او بپاشد . و از طرف ديگر , زن , به اصطلاح جنس لطيف است , در هيچ قانون جنگى , مردمى كه يك ذره شرافت دارند , متعرض زن نمى شوند . به هيچ شكلى زن را زخم زبان نمى زنند , جراحت به او وارد نمى كنند . زن را اسير مى گيرند و در عين حال احترام مى كنند . ) شروع كرد به سخت ترين وجهى زخم زبان زدن . گفت : الحمد لله الذى فضحكم و اكذب احدوثتكم خدا را شكر مى كنم كه شما را رسوا و دروغتان را آشكار كرد . زينب در كمال جرات و شهامت گفت : الحمد الله الذى اكرمنا بالشهاده , خدا را شكر مى كنيم كه افتخار شهادت را نصيب ما كرد . خدا را شكر مى كنم كه اين تاج افتخار را بر سر برادر من گذاشت , خدا را شكر مى كنيم كه ما را از خاندان نبوت و طهارت قرار داد . بعد در آخر گفت : انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا . رسوائى مال فاسقهاست , ما در عمرمان دروغ نگفتيم و حادثه دروغ هم به وجود نياورديم . دروغ مال فاجرهاست . فاسق و فاجر هم ما نيستيم , غير ماست , يعنى تو . رسوا تويى , دروغگو هم خودت هستى .
اين مقدار شهامت و شجاعت و ايمان عملى ! اين , امر به معروف و نهى از منكر است . تازه اين , يك درجه و يك مرحله اش است , و داستان درازى دارد . زين العابدين چه گفت , يكى از دختران امام حسين چه گفت , كنار بازار كوفه , زينب چه خطابه اى انشاء كرد ! زين العابدين در آنجا چه خطابه اى انشاء كرد , در بين راه چه كردند , در خرابه يا در خيابانها و كوچه ها با مردم كه مواجه مى شدند , چه مى گفتند و از همه اينها به نظر من بالاتر , آن خطابه بسيار غراء زينب سلام الله عليها در مجلس يزيد بن معاويه است . در آنجا ديگر صحبت بيست و چهار ساعت و چهل و هشت ساعت نيست . نزديك يك ماه است كه زينب در چنگال اينها اسير است و حداكثر زجرى را كه به يك اسير مى دهند به او داده اند . ولى بينيد در مجلس يزيد چه كرده است ؟ ! پس در نهضت حسينى , عنصر امر به معروف و نهى از منكر را , از اين وجهه و جهت هم بايد در نظر گرفت كه اين نهضت , يك نهضت امر به معروف و نهى از منكر بود , و آثار اين امر به معروف و نهى از منكر را هم بايد كاملا بررسى كرد , مخصوصا در خودشام كه چگونه شام را زير و رو كرد .
مطلب ديگرى كه خواستم براى شما عرض كنم , اينست : فقهاى ما در باب امر به معروف و نهى از منكر دو مطلب گفته اند كه بايد آنها را توضيح دهيم . يكى اينست كه امر به معروف و نهى از منكر در جايى است كه انسان احتمال اثر بدهد . معنى اين جمله چيست ؟ امر به معروف و نهى از منكر يك قانون تعبدى مثل نماز يا روزه نيست كه البته حكمت و فلسفه و اثرى دارد ولى به ما مربوط نيست كه ببينيم اگر اثر خودش را مى بخشد , انجام بدهيم , و اگر اثر خودش را نمى بخشد , انجام ندهيم . به ما گفته اند شما نماز را به هر حال بايد بخوانيد . اين , در اختيار تو نيست , تو نمى توانى حساب بكنى كه اين نماز اثر دارد يا اثر ندارد , تو بايد تحت اين فرمول و قاعده بخوانى . اينكه اين كار به نتيجه مى رسد يا نمى رسد , از حوزه منطق بشر خارج است , ولى امر به معروف و نهى از منكر را بشر بايد با منطق خودش اداره كند , يعنى هميشه در كارها بايد روى آن نتيجه اى كه بايد بر آن مترتب بشود , حساب بكند . نيرو مصرف مى كنى , مايه مصرف مى كنى , امر به معروف و نهى از منكر مى كنى , ولى حساب كن ببين در اين كار , تو چقدر به نتيجه و هدف مى رسى . مثل تاجرى باش كه وقتى سرمايه اش را خرج مى كند , روى حساب ( لااقل حساب احتمالات ) مى خواهد سودى كه از اين كار مى برد , بيش از سرمايه اى باشد كه مصرف مى كند . و اين بسيار حرف منطقى اى است . يعنى اگر ما در جايى , امر به معروف و نهى از منكر مى كنيم , يك سرمايه مالى يا جانى يا لااقل يك سرمايه وقتى و زمانى مصرف مى كنيم , ولى يقين داريم كه كوچكترين اثرى نمى بخشد يا اثر معكوس مى بخشد , آيا باز بايد انجام بدهيم ؟ نه . خيلى حرف منطقى و درستى است . اين , در مقابل منطق خوارج است .
در فقه خوارج , امر به معروف و نهى از منكر , يك تعبد محض است .
يعنى انسان حق ندارد حساب و منطق را در آن وارد كند . او بايد كوركورانه و چشم بسته , امر به معروف و نهى از منكر كند ولو يقين دارد كه در اينجا سرمايه را مصرف مى كند و سودى هم نمى برد . مى گويد به ما مربوط نيست , خدا گفته تو بايد به هر حال امر به معروف و نهى از منكر كنى . ائمه ما به ما گفتند اين , اشتباه است , خدايا اينجور امر به معروف و نهى از منكر را دستور نداده است .
در امر به معروف و نهى از منكر , قطعا بايد حساب , تدبير , فكر و منطق به كار برده شود . علمائى كه در مسائل اجتماعى مطالعه كرده اند , گفته اند كه راز انقراض خوارج همين بود كه در امر به معروف و نهى از منكر , منكر منطق بودند . مىآمد مثلا در حضور يك جبار گردنكش در حالى كه شمشيرش را كشيده بود . يقين داشت كه در اينجا حرفش كوچكترين اثرى ندارد , ولى مى گفت . او هم آنا او را معدوم مى كرد . به اصطلاح تاكتيك نداشتند , منطق و حساب در كارشان نبود . بى گدار خودشان را به آب مى زدند , نتيجه , انقراضشان شد . ولى ائمه ما عليهم السلام گفتند اين كار غلط است[ . ( تقيه] ( هم كه شما شنيده ايد يعنى به كار بردن تاكتيك در امر به معروف و نهى از منكر , از ماده[ ( وقى] ( به معنى نگهدارى است .
يعنى چه ؟ يعنى امر به معروف و نهى از منكر مبارزه است . در مبارزه , انسان وسيله دفاعى هم بايد به كار ببرد . يعنى بزن ولى كوشش كن نخورى .
اما تو مى خواهى بگوئى بر من جهاد واجب است , ولى چرا سلاح بپوشم , چرا زره بپوشم , مگر اگر كشته بشوم , به بهشت نمى روم ؟ چرا . پس من همينطور خودم را مى زنم به قلب لشكر تا كشته بشوم , بروم به بهشت . مى گويد اين كار را نكن . تو دارى نيروى اسلام را مصرف مى كنى , تو خودت خشتى در بناى اسلام هستى , نيروئى از نيروهاى اسلام هستى . برو بزن ولى كوشش كن تا حد امكان كمتر بخورى .
اگر به اين خيال بروى , اسلحه نپوشى و به خاطر اسلحه نپوشيدن كشته شوى , نيروى اسلام را هدر داده اى . برو بزن , و تا حد امكان كشته نشو , برو تا حد ممكن طرف را از بين ببر ولى خودت را حفظ كن . اين , معنى مطلبى است كه آقايان گفته اند و بسيار مسئله منطقى اى است .
مطلب ديگرى ما در باب امر به معروف و نهى از منكر داريم كه اين هم در اخبار و روايات ما هست , متن حديث است كه در فقه ما هم آمده است : انما يجب على القوى المطاع ( 1 ) امر به معروف و نهى از منكر بر كسى واجب است كه قدرت داشته باشد . يعنى آدم ناتوان نبايد امر به معروف و نهى از منكر بكند . اين هم وابسته به آن مطلب است , يعنى حساب اينست كه امر به معروف و نهى از منكر براى رسيدن به نتيجه است , براى اينست كه : نيرو را حفظ كن و نتيجه بگير . اما آنجا كه تو ناتوان هستى , يعنى نيرويت را از دست مى دهى و به نتيجه نمى رسى , نه .
در اينجا يك اشتباه بسيار بزرگ براى بعضيها پيدا شده است و آن اينكه ممكن است كسى بگويد : من كه قدرت ندارم فلان كار را انجام بدهم , اسلام هم كه گفته اگر قدرت ندارى , نكن , پس ديگر من خيالم راحت است .
ديگرى مى گويد : اسلام گفته است امر به معروف و نهى از منكر , در وقتى است كه در آن احتمال نتيجه دادن باشد . خوب , من احتمال نمى دهم , پس خيالم راحت است . اين , اشتباه است . اين احتمال , غير از احتمالى است كه شما در باب طهارت و نجاست مى دهيد . من نمى دانم فلان چيز پاك است يا نجس ؟ مى گويد آيا احتمال مى دهى كه پاك است ؟ بله , احتمال مى دهم . خوب , بگو پاك است . معناى آن احتمال , همان احتمال ذهنى است . يعنى تو در هر جا كه شك دارى كه چيزى پاك است يا نجس ,[ اگر احتمال مى دهى كه پاك باشد , بگو پاك است] . مثلا دوايى را كه از خارج وارد كرده اند , تو صد در صد يقين ندارى كه نجس باشد , صدى نود و نه احتمال مى دهى كه نجس باشد ولى صدى يك هم احتمال مى دهى كه پاك باشد , همان احتمال ذهنى تو كافى است براى اينكه بگوئى اين دوا پاك است . آيا من وظيفه دارم كه بروم تحقيق بكنم , ببينم آيا پاك است يا نجس ؟ ابدا , هيچ چنين وظيفه اى ندارى , همان احتمال , يعنى همان حالت ذهنى , به اصطلاح مثل علمى كه مى گويند علم موضوعى است , احتمال موضوعى است . اين احتمال براى تو موضوع حكم است . ديگر بيش از اين تو تكليف ندارى .
اما اينجا كه مى گويند احتمال , نه معنايش اينست كه برو در خانه ات بنشين , بعد بگو من احتمال اثر مى دهم , احتمال اثر نمى دهم . اين كه پاكى و نجسى نيست . در اين مورد بايد بروى كوشش بكنى , حداكثر تحقيق را بكنى , تا ببينى و بفهمى كه آيا به نتيجه مى رسى يا نمى رسى . كسى كه بى اطلاع است و دنبال تحقيق هم نمى رود تا بفهمد از اين امر به معروف و نهى از منكرش به نتيجه مى رسد يا نمى رسد , چنين عذرى را ندارد . يا آن ديگرى مى گويد : آقا ! من كه قدرت ندارم . اسلام هم مى گويد بسيار خوب , ولى برو قدرت را به دست بياور , اين , شرط وجود است , نه شرط وجوب . يعنى گفته اند تا ناتوانى دست به كارى نزن كه به نتيجه نمى رسى , ولى برو توانائى را به دست آور تا بتوانى به نتيجه برسى . حالا برايتان مثالى ذكر مى كنم : در فقه مسئله اى مطرح است به نام[ ( ولايت از قبل جائر] ( . مخصوصا در زمان ائمه اين مسئله را زياد سؤال مى كردند . مى گفتند : يابن رسول الله ! اين خلفا , خلفاى جور و ظلم هستند , ما از اينها پست دولتى به اصطلاح بگيريم يا نگيريم ؟ اسلام دستورش اينست كه نه , از اينها پست نگيريد .
ولى بعد مى فرمود : اگر تو از ناحيه آنها پستى مى گيرى كه آن پست وسيله مى شود كه تو بر امر به معروف و نهى از منكر قدرت پيدا كنى , اين كار را قطعا انجام بده . در كتب فقهى ما اين مسئله مطرح است . محقق در[ ( شرايع] ( دارد , شهيد بن ( 1 ) دارند . منتهى بعضى مى گويند : استحبت و بعضى مى گويند : وجبت يعنى مى گويند اين كارى كه كمك دادن و اعانت به ظالم است ( 1 ) ( مثلا على بن يقطين مى خواهد بشود , وزير هارون ظالم ستمگر غاصب مى خواهد بشود ) واجب است . يعنى اين كارى كه فى حد ذاته حرام است , اگر وسيله اى باشد براى اينكه قدرتى به دست آورى كه از اين قدرت در راه امر به معروف و نهى از منكر استفاده كنى , نه تنها بر تو حرام نيست , بلكه واجب است .
امام موسى بن جعفر ( ع ) راجع به محمد بن اسماعيل بن بزيع و على بن يقطين , دو نفر از شيعيان كه در دستگاه ظلم خلفا بودند ولى در آن دستگاه رفته بودند براى اينكه مقاصد الهى را پيش ببرند , مى فرمايد : شما ستارگان خدا در روى زمين هستيد , تو نرفتى آنجا كه منفعت پرستى بكنى , جاه پرستى بكنى , براى اينكه پول به دست آورى , تو در آنجا رفتى تا هدف اسلام را پيش ببرى .
ببينيد ! كار تحصيل قدرت براى امر به معروف و نهى از منكر تا آنجا مهم است , تا آنجا واجب است كه اسلام مى گويد يك عمل صددرصد حرام را به خاطر آن مى توانى مرتكب بشوى . يعنى اين عمل كه در ذات خود و در صورتى كه تو فقط براى اين بخواهى آن را انجام دهى كه جزء جلال آن دستگاه بشوى و در آن هيچ هدف امر به معروف و نهى از منكر يعنى هدف خدمت به اسلام نداشته باشى , حرام است , به منظور خدمت به اسلام كه واقعا به اسلام خدمت بكنى , اين حرام تبديل به واجب و به قول بعضى از فقها مثل محقق در [ ( شرايع] ( مستحب مى شود . حداقل حرام تبديل به مستحب مى شود . از اينجا شما بفهميد كه مسئله قدرت اين نيست كه اگر تصادفا قدرتى پيدا شد , امر به معروف بكن , و اگر تصادفا قدرتى پيدا نشد , نه .
دليل ديگر نادرست بودن اين حرف كه مى گويند : قدرت اگر تصادفا پيدا شد امر به معروف و نهى از منكر واجب مى شود , اگر نه , نه , پس تحصيل قدرت واجب نيست , اين است كه ما بايد ببينيم اسلام براى امر به معروف و نهى از منكر , چه ارزشى قائل است . ببينيم با ارزشى كه اسلام براى امر به معروف و نهى از منكر قائل است , اصلا آيا امكان دارد كه بگويد اين وظيفه را مسلمين هنگامى بايد انجام بدهند كه اتفاقا و تصادفا قدرت داشته باشند , ولى اگر قدرت نداشتند , ديگر نه , و هيچ وظيفه اى هم ندارند كه بروند قدرت را به دست بياورند تا امر به معروف و نهى از منكر بكنند ؟ ! شما اگر مى خواهيد بفهميد كه مقام امر به معروف و نهى از منكر در اسلام چيست , اين روايتى را كه در كافى ( 1 ) است و از روايات بسيار معروف و قطعى و مسلم ما است و در تمام كتب فقهى و حديثى معتبر آمده است و مفصلترين حديث در اين باب است , مطالعه كنيد . من قسمتهائى از آن را براى شما مى خوانم , چون همه اش مفصل است . يك قسمتش كه اول حديث هم هست اينست كه فرمود : در آخر الزمان , مردم رياكارى پيدا مى شوند كه هى آيه قرآن و دعا مى خوانند , و يتنسكون اظهار مقدس مابى مى كنند حدثاء سفهاء يك مردم تازه به دوران رسيده احمقى هم هستند . تنها چيزى كه اين مقدس ماب ها به آن اعتنا ندارند , امر به معروف و نهى از منكر است . لايوجبون امرا بمعروف ولا نهيا عن منكر الا اذا امنوا الضرر اينها تا مطمئن نشوند كه امر به معروف و نهى از منكر , كوچكترين ضررى به ايشان نمى زند , به آن تن نمى دهند . يطلبون لا نفسهم الرخص و المعاذير دائم دنبال اين هستند كه يك راه فرارى براى امر به معروف و نهى از منكر پيدا كنند , يك عذرى بتراشند كه خوب ديگر نمى شود , ديگر ممكن نيست .
يقبلون على الصلاه و الصيام و ما لا يكلفهم فى نفس ولا مال دنبال آن عبادتهائى هستند كه نه به جان , نه به مال و نه به حيثيتشان ضرر مى زند , مثل نماز و روزه , اما اگر وظيفه اى , ضررى به جايى مى زند , ديگر آن را قبول ندارند . تا آنجا كه مى فرمايد اگر نماز هم به كار يا حيثيت يا جانشان ضرر مى زند , آن را رها مى كردند كما رفضوا اسمى الفرائض و اشرفها . همان طورى كه عاليترين و شريفترين فريضه ها را رها كردند , نماز را هم رها مى كردند . آن عاليترين و شريفترين فريضه ها كدام است ؟ ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فريضه عظيمه بها تقام الفرائض فريضه بزرگى است كه ساير فرائض به وسيله آن بپا مى شود .
بايد امر به معروف و نهى از منكر باشد تا نمازى باشد , تا زكاتى باشد , تا حجى باشد , تا خمسى باشد , تا معاملاتى باشد , تا قانونى باشد , تا اخلاقى باشد .
باز قسمتى از حديث را حذف مى كنم , فرمود : ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر سبيل الانبياء همانا امر به معروف و نهى از منكر , راه همه پيامبران است , منهاج الصلحاء , بها تقام الفرائض و تامن المذاهب واجبات خدا به اين وسيله بپا داشته مى شود و راهها به اين وسيله امن مى گردد , كسبها به اين وسيله حلال , و مظالم به اين وسيله باز مى گردد , زمين به اين وسيله آباد مى شود .
شما از اينجا بفهميد كه حوزه امر به معروف و نهى از منكر تا كجا است , تا حدود آباد شدن زمين . خدا مى داند آدم گاهى كه يك چيزهائى را مى بيند و در تاريخ اسلام مطالعه مى كند , دود از كله اش بلند مى شود كه ما چه بوديم و چه شديم . دلم مى خواهد اين كتاب[ ( الاحكام السلطانيه] ( ماوردى را كه يكى از معتبرترين كتابهاى اسلامى است و مخصوصا اروپائيها و مستشرقين روى آن خيلى حساب مى كنند , مطالعه كنيد .
اين كتاب نظامات اجتماعى اسلام را در حدود هزار سال پيش بيان كرده است . ببينيد چه نظاماتى در دنياى اسلام بوده است و اصلا امر به معروف و نهى از منكر , چه معنى اى داشته و چه مى كرده است . از آن مهمتر كتابى است به نام[ ( معالم القربه فى احكام الحسبه] ( كه خوشبختانه اين كتاب را ظاهرا يك مستشرق فرهنگى ( باز هم خدا پدر اين فرنگيها را بيامرزد كه اقلا مى روند اين كتابهاى نفيس خطى ما را از كتابخانه ها در مىآورند و چاپ مى كنند , ما كه اين عرضه را هم نداريم ) از يكى از كتابخانه هاى تركيه در آورده و چاپ كرده است .
اين كتاب در قرن نهم نوشته شده[ . ( حسبه] ( در آنجا يعنى همان امر به معروف و نهى از منكر . اصطلاحى بوده كه از قرن دوم هجرى , امر به معروف و نهى از منكر را[ ( حسبه] ( مى گفته اند . محتسب كه شما مى بينيد در اشعار ما آمده است , يعنى آمر به معروف و ناهى ازمنكر . آن تشكيلاتى كه در كشورهاى اسلامى به نام تشكيلات حسبه اى يا احتسابى بوده است , افرادش يعنى آمرين به معروف و ناهين از منكر را مى گفتند[ ( محتسب] ( كه در اصطلاح شعراى ما زياد آمده است . مولوى , حافظ و سعدى , اين لغت را استعمال كرده اند . سعدى مى گويد[ : ( چندان كه مرا شيخ اجل شمس الدين ابوالفرج بن الجوزى] ( . . . مى گويد استادم ابوالفرج بن الجوزى به من كه جوان بودم مى گفت نرو در اين مجالس , اينجا نرو , آنجا نرو , و من حرف اين شيخ و استاد را نمى شنيدم چون جوان بودم , و گاهى مسخره اش مى كردم , مى گفتم : قاضى اربا ما نشيند , برفشاند دست را { محتسب گر مى خورد , معذور دارد مست را به هر حال , اسم اين كتاب[ ( معالم القربه فى احكام الحسبه] ( است . وقتى انسان اين كتاب را مطالعه مى كند كه اصلا امر به معروف و نهى از منكر چه مفهومى داشته , مى بيند سراسر زندگى را در بر مى گيرد . تمام كارهائى كه امروز شهرداريها انجام مى دهند , جزء امر به معروف و نهى از منكر بوده است , تمام كارهائى كه شهربانى انجام مى دهد نيز در حوزه احتسابى بوده است .
در همين كتاب آمده است كه يكى از وظائف محتسب اينست كه وقتى دم دكان بقالى مى رود و مى بيند روى ظرفهاى ماست باز است و مگس مى نشيند , بايد بقال را موظف كند كه روى ظرف ماست خودش را بپوشاند , لباسهاى آن بقال را نگاه كند كه كثيف نباشد , آن پيشبندى كه مى بندد , چند روز يك بار يا مثلا روزى يك بار , عوض كند , بشويد , در حمامها چه بكنند , در مسجدها چه بكنند و . . . وقتى آدم اينها را مى بيند , مى گويد خدايا ! اين ما بوديم كه چنين روزى داشتيم و اين ما هستيم كه به چنين روزى گرفتار هستيم ؟ ! خدايا اين ما هستيم كه در روايات كافى ما و در تمام كتب فقهى ما مى گويد امر به معروف , آنى است كه زمين بدان آباد مى شود : و تعمر الارض , و ينتصف من الاعداء با امر به معروف و نهى از منكر مى شود از دشمن انتقام گرفت . يعنى امر به معروف و نهى از منكر را زنده كن تا بتوانى در مقابل اسرائيل بايستى . اگر در مقابل اسرائيل ناتوانى , ريشه اش را از چند صد سال پيش پيدا كن كه امر به معروف و نهى از منكر را از ميان بردى و در نتيجه دشمن بر تو مسلط شد . و يستقيم الامر , بدين وسيله است كه كارها همه بر روى اساس استوارى قرار مى گيرد .
فانكروا بقلوبكم , والفظوا بالسنتكم , وصكوابها جباههم , و لا تخافوا فى الله لومه لائم , فان اتعظوا و الى الحق رجعوا فلا سبيل عليهم[ ( انما السبيل على الذين يظلمون الناس و يبغون فى الارض بغير الحق , اولئك لهم عذاب اليم] ( ( 1 ) ديگر فرصت ترجمه اين قسمت و ذكر قسمتهاى ديگر نيست .
يك فريضه اى كه در اسلام چنين مقام و ارزشى را دارد , آيا مى شود احتمال داد كه درباره اش گفته اند اگر يك روزى ديدى اتفاقا , تصادفا , يك نيروئى , يا قدرتى دارى انجام بده و اگر قدرت ندارى ديگر تكليف ساقط است . اين تكليف ساقط است , يعنى اسلام ساقط است . چون امر به معروفى كه اسلام براى ما معرفى مى كند , به منزله پايه خيمه اسلام است . چطور ممكن است كه خود اسلام بگويد اگر تصادفا ديدى مى توانى اسلام را نگه دارى , نگه دار , اگر تصادفا ديدى نه , نمى توانى , ديگر نمى خواهد , خيالت راحت باشد ! در مورد احتمال اثر هم همينطور است . بنده بروم در اطاقم بنشينم , بگويم من كه احتمال اثر نمى دهم . تو حق ندارى احتمال اثر بدهى يا ندهى .
تو كه اصلا مطالعه ندارى , تو كه از اوضاع خبر ندارى , جريانات را نمى دانى , تو كه نمى دانى راه امر به معروف و نهى از منكر چيست , تو كه روانشناسى نمى دانى كه براى نفوذ در بشر از چه راهى بايد با روح او مواجه شد , تو كه جامعه شناسى نمى دان ى , تو كه چيزى نمى دانى , حق ندارى بگوئى من احتمال اثر مى دهم يا احتمال اثر نمى دهم . اينست كه دور كن اين اصل اساسى , قدرت و آگاهى است , و هر دو را هم بايد تحصيل كرد و به دست , آورد , غير از اين نمى شود .
شما در روزنامه هاى خودمان مى خوانيد كه در آمريكا بيش از سيصد و هشتاد كميته جمع آورى اعانه براى اسرائيل وجود دارد . من از اين نظر اينها را تقدير مى كنم كه ملت بيدارى هستند , براى خودشان دارند كار مى كنند . اين ملت مى فهمد كه راهش همين است . هر مردمى در هر محله اى , در هر گوشه اى هستند , خودشان بايد بنشينند , فكر كنند , كار كنند , آگاهى و اطلاع به دست آورند , عاقبت را بينديشند . اين , آگاهى است و تحصيل آگاهى واجب است . اين قدرت است , و تحصيل قدرت واجب است .
باز گردم به آن مطلبى كه در ابتدا عرض كردم , يعنى بررسى عنصر امر به معروف و نهى از منكر در نهضت حسينى , از اين نظر , از اين وجهه كه اهل بيت پيغمبر چگونه از اين فرصت حداكثر استفاده را كردند . خدا رحمت كند مرحوم آيتى رضوان الله عليه را , چه مرد بزرگوارى بود , چه عالم متقى اى بود كه از دست ما رفت . ايشان كتابى دارد به نام[ ( بررسى تاريخ عاشورا] ( كه شايد خيلى از شما ديده باشيد . كسانى هم كه نديده اند , ببينند و بخوانند . مجموعه سخنرانيهائى است كه ايشان در راديو كرده است . بعد از فوت ايشان اين سخنرانيها را چاپ كردند . در ميان كتابهائى كه به زبان فارسى در اين زمينه نوشته شده است , اگر نگوئيم بهترين آنهاست , قطعا از بهترين آنها است . حالا اگر از نظر تجزيه و تحليل نگويم در درجه اول يا فرد اول است , ولى از جنبه استناد يعنى از جنبه اينكه مطالبش مستند به تواريخ معتبر است , قطعا بى نظير است .
در آنجا اين مرد روى اين مطلب خيلى تكيه كرده است كه اصلا تاريخ كربلا را اسرار زنده كردند , يعنى اسرا نگهدارى كردند و بزرگترين اشتباهى كه دستگاه اموى كرد مسئله اسير گرفتن اهل بيت و سير دادن آنها به كوفه و بعد به شام بود . و اگر آنها اين كار را نكرده بودند , شايد مى توانستند تاريخ اين نهضت را محو كنند , يا لااقل يك مقدار آن را از اثر و قدرت بيندازند , ولى به دست خودشان كارى كردند كه براى اهل بيت پيغمبر فرصت ايجاد كردند و آنها اين تاريخ را در دنيا مسجل نمودند . آنها باور نمى كردند كه يك عده زن و بچه خرد شده مصيبت ديده حداكثر استفاده را از اين فرصتها ببرند , و كى باور مى كرد , و چطور اينها تبليغ كردند ! در روز جمعه اى در شام نماز جمعه است . ناچار خود يزيد بايد شركت بكند , و شايد امامت نماز را هم خود او به عهده داشت .
 ( اين را الان يقين ندارم ) در نماز جمعه خطيب بايد اول دو خطابه كه بسيار مفيد و ارزنده است بخواند , بعد نماز شروع مى شود . اصلا اين دو خطابه بجاى دو ركعتى است كه از نماز ظهر در روز جمعه , اسقاط , و نماز جمعه تبديل به دو ركعت مى شود . اول , آن خطيبى كه به اصطلاح دستورى بود , رفت و هر چه قبلا به او گفته بودند گفت , تجليل فراوان از يزيد و معاويه كرد , هر صفت خوبى در دنيا بود , براى اينها ذكر كرد و بعد شروع كرد به سب كردن و دشنام دادن على ( ع ) و امام حسين به عنوان اينكه اينها ( العياذ بالله ) از دين خدا خارج شدند , چنين كردند , چنان كردند . زين العابدين از پاى منبر نهيب زد : ايها الخطيب اشتريت مرضاه المخلوق بسخط الخالق , تو براى رضاى يك مخلوق , سخط پروردگار را براى خودت خريدى . بعد خطاب كرد به يزيد كه آيا به من اجازه مى دهى از اين چوبها بالا بروم ؟ ( نفرمود منبر . خيلى عجيب است ! به قدرى اهل بيت پيغمبر مراقب و مواظب اين چيزها بودند ! مثلا در مجلس يزيد , نمى گويد : يا اميرالمومنين ! , يا ايها الخليفه ! يا حتى به كنيه هم نمى گويد : يا اباخالد ! مى گويد : يا يزيد ! هم زين العابدين و هم زينب . در اينجا هم نفرمود كه اجازه مى دهى من بروم روى اين منبر . يعنى اين كه منبر نيست , اين چوبهاى سه پله اى كه در اينجا هست كه چنين خطيبى مى رود بالاى آن و چنين سخنانى مى گويد , ما اين را منبر نمى دانيم . اين چهار تا چوب است .
) اجازه مى دهى من بروم بالاى اين چوبها دو كلمه حرف بزنم ؟ .
يزيد اجازه نداد . آنهائى كه اطراف بودند , از باب اينكه على بن حسين , حجازى است , اهل حجاز است و سخن مردم حجاز شيرين و لطيف است , براى اينكه به اصطلاح سخنرانيش را ببينند , گفتند : اجازه بدهيد , مانعى ندارد . ولى يزيد امتناع كرد . پسرش آمد و به او گفت : پدر جان ! اجازه بدهيد , ما مى خو اهيم ببينيم اين جوان حجازى چگونه سخنرانى مى كند .
گفت من از اينها مى ترسم . اينقدر فشار آوردند تا مجبور شد , يعنى ديد ديگر بيش از اين , اظهار عجز و ترس است , اجازه داد .
ببينيد اين زين العابدين كه در آن وقت از يك طرف بيمار بود ( منتهى بعدها ديگر بيمارى نداشت , با ائمه ديگر فرق نمى كرد ) و از طرف ديگر اسير , و به قول معروف اهل منبر , چهل منزل با آن غل و زنجير تا شام آمده بود , وقتى بالاى منبر رفت , چه كرد ؟ ! چه ولوله اى ايجاد كرد ؟ ! يزيد دست و پايش را گم كرد . گفت الان مردم مى ريزد و مرا مى كشند . دست به حيله اى زد . ظهر بود , يكدفعه به موذن گفت : اذان , وقت نماز دير مى شود . صداى موذن بلند شد . زين العابدين خاموش شد . موذن گفت : الله اكبر , الله اكبر امام حكايت كرد : الله اكبر , الله اكبر . موذن گفت : اشهد ان لااله الاالله , اشهد ان لااله الا الله , باز امام حكايت كرد . تا رسيد به شهادت به رسالت پيغمبر اكرم . تا به اينجا رسيد , زين العابدين فرياد زد : موذن ! سكوت كن . رو كرد به يزيد و فرمود : يزيد ! اين كه اينجا اسمش برده مى شود و گواهى به رسالت او مى دهيد كيست ؟ ايها الناس ! ما را كه به اسارت آورده ايد , كيستيم ؟ پدر مرا كه شهيد كرديد كه بود ؟ و اين كيست كه شما به رسالت او شهادت مى دهيد ؟ تا آنوقت اصلا مردم درست آگاه نبودند كه چه كرده اند .
آنوقت شما مى شنويد كه يزيد بعدها اهل بيت پيغمبر را از آن خرابه بيرون آورد و بعد دستور داد كه آنها را با احترام ببرند . نعمان بن بشير را كه آدم نرمتر و ملايم ترى بود , ملازم قرار داد و گفت : حداكثر مهربانى را با اينها از شام تا مدينه بكن . اين , براى چه بود ؟ آيا يزيد نجيب شده بود ؟ روحيه يزيد فرق كرد ؟ ابدا . دنيا و محيط يزيد عوض شد . شما مى شنويد كه يزيد بعد ديگر پسر زياد را لعنت مى كرد , هى مى گفت : تمام , گناه او بود . اصلا منكر شد , كه من چنين دستورى ندادم , ابن زياد از پيش خود چنين كارى كرد . چرا ؟ چون زين العابدين و زينب اوضاع و احوال را برگرداندند .
ولاحول ولا قوه الابالله العلى العظيم


* اين سخنرانى در تاريخ 14 / 1 / 1350 برابر با 26 محرم الحرام 1390 ايراد شده است .
1 - سوره توبه , آيه 111 .
2 - نهج البلاغه , خطبه 189 .
1 - ارشاد مفيد ص[ 235 خود را همچون شخصى ذليل و درمانده به دست شما نمى سپارم , و چون بندگان نيز نخواهم گريخت] يا[ چون بندگان اقرار و اعتراف نخواهم كرد] .
1 - فروع كافى ج 5 ص 59 .
1-  يعنى شهيد اول و شهيد ثانى رحمه الله عليهما] .
1 - فروع كافى ج 5 ص 55 .
1 - سوره شورى , آيه 42 .