جلسه ششم : كارنامه ما در امر به معروف و نهى از منكر


بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين , بارى الخلائق اجمعين , و الصلوه و السلام على عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته , سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين .
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود الله و بشر المومنين .
( 1 ) در جلسات پنجگانه اى كه درباره[ ( عنصر امر به معروف و نهى از منكر در نهضت حسينى] ( صحبت كردم , مطالبى عرض شد كه آنچه مى گويم به منزله نتيجه گيرى از همه آن مطالب است . به طور خلاصه عرض مى كنم كه : اولا ما در باب امر به معروف و نهى از منكر گفتيم كه معروف و منكر از نظر اسلام محدود به حد معين نمى شو د . تمام هدفهاى مثبت اسلامى داخل در معروف و تمام هدفهاى منفى اسلامى داخل در منكر است , و گر چه در امر به معروف و نهى از منكر , تعبير امر و نهى هست , ولى با توجه به قرائنى كه از خود قرآن كريم مى توان استنباط كرد و به نص احاديث قطعى اسلامى و به دليل اينكه از مسلمات فقه اسلامى ما است و تاريخ اسلامى ما بدان گواهى مى دهد , مقصود از آن تنها امر و نهى لفظى نيست , بلكه مقصود استفاده كردن از هر وسيله مشروع براى پيشبرد هدفهاى اسلامى است . پس اگر بخواهيم روح امر به معروف و نهى از منكر را با ترجمه و تعبير فارسى خودمان بيان بكنيم بايد بگوئيم : لزوم استفاده از هر وسيله مشروع براى پيشبرد اهداف اسلامى .
مطلبى كه مى خواهم به طور خلاصه عرض بكنم , كارنامه ما درباره امر به معروف و نهى از منكر است . همانطور كه در جلسات گذشته عرض كردم , اين اصل يكى از اركان تعليمات اسلامى است , يكى از اركانى است كه به نص صريح متون اسلامى و گفته پيغمبر اكرم , اگر از بين برود , تمام تعليمات اسلامى از بين رفته است . اگر اين اصل منسوخ شود , جامعه اسلامى به صورتى كه بايد وجود داشته باشد , هرگز وجود نخواهد داشت .
كارنامه ما در اين باب چگونه كارنامه اى است ؟ متاسفانه كارنامه ما مسلمين در اين زمينه درخشان نيست . از آن نظر كارنامه درخشانى نيست كه اولا ما آن حساسيتى را كه اسلام در اين زمينه دارد نداريم , يعنى آن اهميتى را كه اسلام به اين موضوع داده است , درك نكرده ايم , و ثانيا در حدودى هم كه به حساب و 155 خيال خودمان به اهميت اين موضوع پى برده ايم , واجد شرايط آن نبوده ايم .
توضيح اينكه پيغمبر اكرم موضوع امر به معروف و نهى از منكر را با تعبير ديگرى بيان كرده است آنجا كه فرمود : كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته ( 1 ) تمام افراد شما مسلمانان به منزله حافظ و نگهبان و شبان ديگران هستيد و تمام شما نسبت به تمام خودتان مسئوليد . تعبيرى از اين بالاتر نمى توان كرد . يعنى ايجاد نوعى تعهد و مسئوليت مشترك ميان افراد مسلمان براى حفظ و نگهدارى جامعه اسلامى بر مبناى تعليمات اسلامى . چنين وظيفه سنگينى اولا آگاهى و اطلاع زياد مى خواهد , يعنى هر فرد يا اجتماع ناآگاهى نمى تواند اين وظيفه را به خوبى انجام دهد , و ثانيا قدرت و امكان مى طلبد . انجام دادن چنين مسئوليت بزرگ و چنين تكليف بسيار بزرگى , احتياج به قدرت و نيرو دارد . و ما قدرت و نيروى لازم را براى اين موضوع كسب نكرده ايم . نيرو را بالقوه داريم , ولى اين نيرو را جمع نمى كنيم . آمار دقيق و صحيح نشان مى دهد كه جمعيت مسلمانان در حدود هفتصد ميليون نفر است . ( 2 ) چطور مى توان گفت هفتصد ميليون نفر نمى توانند به صورت يك قدرت بزرگ در دنيا باشند ؟ ! اگر چنين جمعيتى در فكر تشكل باشد , در فكر اين باشد كه به دنبال هدفها و منويات اسلامى برود , همبستگى اسلامى خودش را محكم كند , همدردى اسلامى خودش را تقويت كند , ارتباطات اسلامى خودش را برقرار كند , امكان ندارد كه دنيا بتواند او را به حساب نياورد , آنطور كه امروز به حساب نمىآورد . محال است كه امريكا روى چنين قدرتى حساب نكند و مرتب سرزمينهاى آنها را بمباران كند . محال است كه شوروى روى چنين قدرتى حساب نكند . اما به شرط آنكه اين قدرت به صورت يك قدرت متشكل در بيايد نه به صورت آحاد پراكنده , ملتهاى پراكنده , ملتهايى كه دائما در ميان آنها موجبات تفرق و اختلاف تبليغ مى شود , ملتهايى كه به چيزى كه نمى انديشند , شخصيت واقعى و معنوى خودشان است .
كارنامه ما در زمينه همبستگى , همدردى و تعاون اسلامى , در زمينه تعارف ( به تعبير قرآن ) يعنى شناسايى اسلامى كه يكديگر را بشناسيم , به احوال يكديگر آگاه و به سرنوشتهاى يكديگر علاقمند باشيم , كارنامه بسيار بسيار ضعيفى است , اگر نگوييم تاريك و ننگين است .
چون مى خواهم در اين موضوع بالا جمال و الاشاره صحبت بكنم , همينقدر عرض مى كنم كه : شما اگر مى خواهيد بفهميد كارنامه ما در اين زمينه چگونه است , يك رسيدگى به كارهاى ما در زمينه امر به معروف و نهى از منكر بكنيد , يعنى مظاهر امر به معروف و نهى از منكر خودمان را بررسى كنيد ببينيد چيست ؟ ما به عنوان خدمت به اسلام تبليغ مى كنيم , مجالس تبليغى تشكيل مى دهيم , يك بررسى روى اين مجالس تبليغى بكنيد , ببينيد مجموع تبليغاتى كه در اين مجالس مى شود , در چه حدود و سطح و در اطراف چه مسائلى است ؟ يكى ديگر از مظاهر همبستگيهاى اسلامى ما , همدردى ما و امر به معروف و نهى از منكر ما , كتابهاى اسلامى است كه منتشر مى كنيم . در كشور ما الان هم باز بيشترين كتابى كه منتشر مى شود , كتابهاى اسلامى و مذهبى است . ولى اين كتابها را رسيدگى بكنيد , ببينيد ارزش معنوى آنها چقدر است , ارزش نويسندگانش را دريابيد .
ببينيد محتويات و هدفهاى اين كتابها چيست ؟ در چه سطحى براى مسلمين منتشر مى شوند ؟ يعنى بفهميد امر به معروف و نهى از منكر ما در چه سطحى است , در چه مرتبه و مقامى است ؟ ببينيد در ميان مسائل اجتماعى اسلامى كه بيشتر از هر مسئله ديگر فكر ما را به خود مشغول مى دارد و ما نسبت به آن مسائل , بيشتر از مسائل ديگر حساسيت نشان مى دهيم و جرقه ايجاد مى كنيم , بيشتر براى چه مسائلى ناراحت مى شويم و حساسيت نشان مى دهيم و درباره چه مسائلى بى تفاوت مى مانيم , لختيم , حساسيتى نداريم . اين را يك بررسى بكنيم , آنوقت مى توانيم رشد اجتماعى , رشد امر به معروف و نهى از منكر , كارنامه خودمان در زمينه امر به معروف و نهى از منكر را تشخيص بدهيم .
ما چهارده قرن كه پنج شش قرن آن از درخشانترين دوره ها بوده است تمدن بسيار عظيمى داشته ايم , و بعضى از سخنرانان دانشمند جامعه شناس ما كه در همين جلسه سخنرانى كرده اند , در اطراف ارزش و اصالت تمدن اسلامى بحث كرده اند . در جلد دوم كتاب[ ( محمد خاتم پيامبران] ( در مقاله[ ( كارنامه اسلام] ( اصالت تمدن اسلامى و اينكه اين تمدن فقط و فقط از اسلام برخاسته و بس , و در رديف مهمترين تمدنهاى دنيا 158 مى باشد , ثابت شده است . يعنى گفته اند اگر مثلا پنج يا سه تمدن , تمدن درجه اول باشند , يكى از آنها تمدن اسلامى است . ما چقدر در اين زمينه حساسيت داريم ؟ چقدر در راه تبليغ تمدن و سابقه خودمان فعاليت مى كنيم ؟ جوانان ما اساسا خيال مى كنند اسلام تا امروز كارى نكرده , از وقتى كه ظهور كرده تا امروز مردم دارند مرتب به آن عمل مى كنند و نتيجه نهائى اش همين است كه ما امروز هستيم ! ما حتى از كتابهاى خودمان خبردار نيستيم . اگر از ما بپرسند مسلمين در رياضيات چقدر ابتكار داشته اند , نمى دانيم . تازه بعضى از فرهنگيها در اين زمينه حرفهائى به نفع خودشان زده اند . خوشبختانه من چند نفر از دانشمندان ايرانى خودمان را سراغ دارم كه در اين زمينه مطالعات بسيار خوب كرده اند و به كشفيات بسيار عالى نايل شده اند و دقيقا اثبات مى كنند كه بسيارى از نظرياتى كه دنياى اروپا ادعا مى كند كه مخترع و مبتكرش است , اختراع و ابتكارش در دنياى اسلام صورت گرفته است . ما از سابقه خودمان در قسمتهاى ديگر نظير هنر , صنايع مستظرفه , فلسفه , فيزيك , شيمى و تاريخ نيز بى اطلاعيم , نمى دانيم چه بوديم و چه هستيم . ديشب در روزنامه خبرى خواندم كه درست سطح رشد ما را نشان مى دهد . آقايانى كه به مشهد مقدس مشرف شده اند , اگر اندكى سر اينجور كارها را داشته اند و سرى به گنجينه قرآن در آستانه قدس رضوى زده باشند , مى دانند كه در قسمتى از موزه آستانه به نام گنجينه قرآن , قرآنهاى بسيار نفيس خطى از ده يازده قرن پيش تا حالا وجود دارد . بعضى از آن قرآنها از جنبه هنرى و صنعت مستظرف به قدرى فوق العاده است كه متصدى امر در  مورد يكى از آنها گفت : امروز پنج ميليون تومان براى آن تخمين قيمت زده مى شود .
چه كسى آنها را نوشته است ؟ در ميان نويسندگان آنها يا كسانى كه ساير صنايع آنها را ايجاد كرده اند , مثلا تذهيب كارى كرده اند , ايرانى پيدا مى شود , ترك پيدا مى شود , مغول پيدا مى شود , عرب پيدا مى شود , هندى پيدا مى شود , ولى آنچه كه اينها را به وجود آورده , اسلام و مسلمانى است . يعنى روح اسلامى اينها را به وجود آورده است .
ديشب در روزنامه خوانديم يك قرآن كشف شد كه امروز آنرا در حدود سه ميليون تومان قيمت مى كنند . از كجا پيدا شد ؟ از داخل صندوق كاغذ باطله ها . يعنى قرآنها ى خطى را در طول دو سه قرن اخير براى اينكه مردم قرائت بكنند , بيرون مىآوردند . اين بيچاره ها ارزش اين قرآنها را نمى فهميدند , در مىآوردند كه مردم براى ثوابش قرآن بخوانند . آنها را به دست بچه ها مى دادند , به دست اشخاص لاقيد مى دادند . در نتيجه به تدريج كهنه مى شدند . بعد آنها را مى بردند بيرون دروازه و زير خاك دفن مى كردند .
خوشبختانه از اين قرآنهاى به عقيده آنها دفن شدنى , مقدار زيادى را در كيسه يا صندوق كرده بودند و در گوشه اى بوده است و شايد روزى هم مى خواسته اند آنها را زير خاك دفن كنند . به هر حال مردى كه لااقل علاقمند بوده است , رفته آنها را گشته است و گويا در حدود هزار و صد نسخه قرآن نفيس در ميان آنها پيدا كرده است كه يكى از آنها , قرآنى است كه در حدود سى ميليون ريال  ارزش دارد . ما اين مقدار به مواريث فرهنگى و تمدنى خودمان علاقمند و آگاهيم ! به خدا قسم اگر انسان از ديده خون ببارد كم است . چرا بايد كارنامه ما ملت در امر به معروف و نهى از منكر اينقدر پست و پائين باشد ؟ ! امر به معروف و نهى از منكر يعنى چه ؟ يعنى همدردى , همبستگى , همكارى , همگامى , تعرف ( شناسائى ) , آگاهى , قدرت . آنكه روز اول اين اصل را طرح كرد , براى اين طرح كرد كه مى دانست دينش دين اجتماعى است , دين فردى نيست , دين صومعه و دير نيست . آنها كه يك عمر در ديرها و صومعه ها زندگى كردند , امروز دارند متشكل مى شوند , همبستگى و همدردى پيدا مى كنند , ما كه دينمان دين اجتماع و زندگى و همكارى و وحدت و همبستگى است , به سوى انفراد و تنهائى و جدائى و تفرق گرايش پيدا كرده ا يم .
آنكه چنين دستورى را طرح مى كند مى خواهد ما ملتى آگاه باشيم , و بلكه حوادثى را كه در بطن روزگار مستتر و پنهان است , آينده را پيش بينى كنيم . ما نه تنها آينده را پيش بينى نمى كنيم بلكه وضع زمان خودمان را هم نمى فهميم ! امام صادق در هزار و سيصد سال پيش فرمود : العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس ( 1 ) . آنكس كه زمان خود را درك كند , اوضاع زمان خود را بشناسد , جريانى را كه در سطح و بطن زمان مستمر است درك كند , در كار خود اشتباه نمى كند . يعنى مردم بى خبر از زمان خود , بى خبر از اوضاعى كه در بطن يا سطح روزگار مى گذرد , هميشه در اشتباهند , يعنى هميشه عوضى كار مى كنند , به جاى اينكه دشمن را بكوبند , خودشان را مى كوبند , به جاى اينكه سينه دشمن را سياه كنند , سينه و پشت خودشان را سياه مى كنند . سالها بايد در تيه بمانند . اين هم كارنامه ما .
در جلسات گذشته ارزش امر به معروف و نهى از منكر در اسلام را درك كرديم . اين را كه امر به معروف و نهى از منكر ارزش نهضت حسينى را بالا برد و همچنين نهضت حسينى امر به معروف و نهى از منكر را ارزش و اعتبار و آبرو داد , فهميديم .
حال چكار كنيم كه خودمان ارزش پيدا كنيم , به صورت يك ملت با ارزش در آييم , به صورت يك ملت معتبر و با آبرو در آييم ؟ جواب اين سئوال را قرآن مجيد داده است : كنتم خير امه اخرجت للناس ( 1 ) . شما بهترين امتها و ملتها هستيد , شما با ارزشترين امتها و ملتها هستيد , اما با يك شرط : تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر . مى خواهى به خودت ارزش بدهى ؟ مى خواهى در نزد پيغمبر خدا ارزش پيدا كنى ؟ با عمل كردن به اين اصل در نزد خدا و پيغمبر خدا ارزش پيدا كنى ؟ با عمل كردن به اين اصل در نزد خدا و پيغمبر ارزش پيدا كن . اگر مى خواهى در نزد ملل جهان ارزش پيدا كنى كه هم بلوك شرق روى تو حساب كند و هم بلوك غرب , سرنوشت تو را او در اختيار نگيرد و او براى تو تصميم نگيرد , امر به معروف و نهى از منكر داشته باش , همبستگى و همدردى داشته باش , اخوت و برادرى اسلامى را زنده كن , از بى خبرى پرهيز كن , از ضعف پرهيز كن , از لاابالى گرى پرهيز كن . اين برنامه هاى بى خبرى و لاابالى گرى براى چيست ؟ برنامه بى خبرى براى اينست كه آگاه نباشى , نفهمى , ندانى , و برنامه لاابالى گرى براى اينست كه ضعيف باشى , قدرت نداشته باشى .
ما بنشينيم اينجا و بگوئيم عنصر امر به معروف و نهى از منكر در نهضت حسينى , يك عامل بزرگ كه حسين ( ع ) را به حركت واداشت , او را از جا تكان داد , امر به معروف بود , حسين بن على به امر به معروف و نهى از منكر ارزش داد , اسلام براى امر به معروف و نهى از منكر ارزش درجه اول قائل است يعنى آن را يكى از اركان تعليمات خودش مى داند , اگر اين ركن نباشد , ساير تعليمات نمى توانند كار كنند . اينها درست ولى ما چكار كنيم ؟ آيا ما دائم از گذشته صحبت كنيم ؟ يا گذشته براى آينده است ؟ آينده و گذشته را بايد به يكديگر مربوط و متصل كرد . از نهضت حسينى در همين زمينه بايد استفاده كرد , مردم را آگاه نمود . ببينيد چه مى كنند ؟ چگونه تبليغ مى كنند ؟ چگونه كتاب مى نويسند و چگونه بايد بنويسند ؟ درباره چه مسائلى بايد فكر كنند و درباره چه مسائلى حساسيت دارند ؟ ببينيم على بن ابى طالب ( ع ) , حسين بن على ( ع ) روى چه مسائلى حساسيت داشتند , ما هم روى همان مسائل حساسيت نشان دهيم . چرا آنها روى مسائلى حساسيت نشان مى دهند و ما روى مسائل ديگر ؟ از اينجا بايد استفاده كنيم كه پولهايمان را چگونه خرج كنيم . آيا ما رشدى در اين زمينه داريم ؟ مى فهميم انفاقى كه در راه خدا به خيال خودمان مى كنيم چه انفاقى است ؟ به خدا قسم من مى ترسم زيانى كه ما از راه امر به معروف و نهى از منكر جاهلانه كرده ايم يا صدمه هائى كه از اين راه به اسلام زده ايم از زيان ترك امر به معروف و نهى از منكرمان بيشتر باشد .
من نمى دانم اگر ضرر و منفعت مجموع كتابهاى اسلامى كه ما منتشر مى كنيم را پاى همديگر حساب كنيم , فايده اش بيشتر است يا ضررش ؟ همچنين الان نمى توانم به طور دقيق بگويم كه اگر پولهائى را كه در راه اسلام و حتى به قصد قربت خرج مى كنيم , پاى هم حساب بكنيم , آيا منفعتشان براى اسلام بيشتر است يا ضررشان ؟ چون قرآن صريحا مى گويد انفاق دو گونه است , و در مورد يك نوع آن مى گويد : مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبه انبتت سبع سنابل فى كل سنبله ماه حبه ( 1 ) .
يك نوع انفاق را مى گويد مثلش مثل گندمى است كه در زمين مساعدى كاشته شود , هفت خوشه در آورد و هر خوشه اى صد دانه باشد و حتى از اين بيشتر .
و الله يضاعف لمن يشاء يعنى انفاقهائى در راه خدا اينقدر خير و بركت دارد . اما يك انفاق ديگر هم مثال مى زند : كمثل ريح فيها صر اصابت حرث قوم ظلموا انفسهم ( 2 ) اين انفاق مثلش , مثل يك باد سموم خطرناكى است كه وقتى به يك كشتزار آماده مى رسد آن را خراب مى كند يعنى آنچه كه به وجود آمده است را هم از بين مى برد . اگر مى خواهيم به خودمان ارزش بدهيم , اگر مى خواهيم قيمت پيدا كنيم , اگر مى خواهيم در نزد خدا و پيغمبر خدا محترم باشيم , در نزد ملل جهان محترم باشيم , بايد اين اصل را زنده كنيم .
اگر پيغمبر اسلام زنده مى بود امروز چه مى كرد ؟ درباره چه مسئله اى مى انديشيد ؟ والله و بالله قسم مى خورم كه پيغمبر اكرم در قبر مقدسش امروز از يهود مى لرزد . اين يك مسئله دو تا چهار تاست . اگر كسى نگويد , گناه كرده است من اگر نگويم و الله مرتكب گناه شده ام , و هر خطيب و واعظى اگر نگويد مرتكب گناه شده است . گذشته از جنبه اسلامى , فلسطين چه تاريخچه اى دارد ؟ قضيه فلسطين مربوط به دولتى از دولتهاى اسلامى هم نيست , مربوط به يك ملت است , ملتى كه او را به زور از خانه اش بيرون كرده اند . تاريخچه فلسطين چيست ؟ مدعى هستند كه در سه هزار سال پيش دو نفر از ما , داود و سليمان براى مدت موقتى در آنجا سلطنت كرده اند . تاريخ را بخوانيد , در تمام اين مدت دو سه هزار ساله , كى بوده است كه سرزمين فلسطين به يهود تعلق داشته است ؟ كى بوده است كه بيشتر سرزمين فلسطين مال ملت يهود باشد .
آيا بيشتر سرزمين فلسطين از آن ملت يهود است ؟ قبل از اسلام هم مال آنها نبود , بعد از اسلام هم مال آنها نبود . روزى كه مسلمين فلسطين را فتح كردند , فلسطين در اختيار مسيحيها بود , نه در اختيار يهوديها . و اتفاقا مسيحى ها كه با مسلمين صلح كردند يكى از مواردى كه در صلحنامه گنجاندند اين بود كه شما يهود را در اينجا راه ندهيد . گفتند : ما با شما زندگى مى كنيم ولى با يهود زندگى نمى كنيم . چطور شد كه يكدفعه نام وطن يهودى به خود گرفت ؟ يكى از قضايائى كه كارنامه قرن ما را تاريك مى كند ( اين قرنى كه به دروغ نام حقوق بشر , نام آزادى , نام انسانيت بر آن گذاشته اند ) همين قضيه است . يهوديهاى دنيا بعد از اينكه از ملتهاى غير مسلمان زجر و شكنجه و آزار مى بينند ( در روسيه , آلمان , و بسيارى از نقاط دنيا ) , بزرگانشان مى نشينند مى گويند تا وقتى كه ما در اطراف دنيا متفرق هستيم , در هر جا اقليتى هستيم , سرنوشت ما همين است . ما بايد مركزى را انتخاب كنيم و همه مان آنجا جمع شويم , اتباع مذهب يهود آنجا جمع شوند .
اول هم جايى را كه فكر نمى كنند , فلسطين است , جاهاى ديگر را فكر مى كنند , بعد جنگ بين الملل اول پيش مىآيد ( البته من خلاصه اش را عرض مى كنم , مى توانيد كتابهائى را كه در اين زمينه نوشته شده است , بخوانيد . ) متفقين با عثمانيها مى جنگند . من نمى خواهم از عثمانيها دفاع كنم , ولى هر چه بود , حكومت واحدى بود . اگر ظالم هم بود , بالاخره واحد بود . اعراب ساده لوح از حكومت عثمانى به ستوه آمده بودند . تحريك متفقين را پذيرفتند . از داخل , عليه حكومت عثمانى جنگيدند به وعده اينكه به خود آنها در مقابل عثمانيها استقلال بدهند .
انگليس ها به اينها قول قطعى دادند كه ما به شما استقلال مى دهيم به شرط اينكه به نفع ما با عثمانيها بجنگيد . اين بيچاره ها جنگيدند . در خلالى كه اين بدبختيهاى نادان ناآگاه داشتند با دولت تا حدودى اسلامى خودشان مى جنگيدند , انگلستان قول و قرار خودش را با حزب صهيونيسم كه تازه تشكيل شده بود محكم كرد كه فلسطين را مى دهيم به شما در قلب كشورهاى اسلامى . جامعه ملل به وجود مىآيد ( عدالت را ببينيد ! ) و تصويب مى كند كه در دنيا ملتهايى هستند ( مخصوصا ملتهايى كه از عثمانى جدا شده اند ) كه چون رشد ندارند , ما بايد بر ايشان سرپرست معين بكنيم تا اينها را اداره بكنند . يعنى در واقع مى خواستند ارثيه عثمانيها را تقسيم بكنند . قسمتى از آن را دادند به فرانسه , قسمتى را دادند به انگلستان و . . . از جمله جاهايى كه انگلستان گرفت فلسطين بود . گفت من قيم و سرپرست شما هستم , رسما شد كفيل . بعد به صهيونيستها وعده داد ( وعده معروف بالفور ) كه من اينجا را به شما مى سپارم .
[ ( صهيونيستها] ( يعنى يهوديانى كه دهها قرن بود كه در گوشه هاى ديگر دنيا زندگى مى كردند و از نژادهاى ديگر بودند . من خودم فكر مى كردم كه يهوديان موجود همه از نسل اسرائيلند , حالا مى بينم تاريخ تشكيك مى كند , مى گويد اين حرف دروغ است . بسيارى از يهوديها اصلا از نسل اسرائيل نيستند , جامع مشتركشان فقط مذهب است و بس . حتى نژادشان هم خالص نمانده است . يهوديانى كه در اطراف و اكناف دنيا زندگى مى كردند , فقط به دليل اينكه فرنگيها به اينها زجر داده اند و اينها دنبال نقطه اى مى گردند كه آنجا جمع شوند , و به دليل اينكه مردم خيانت پيشه اى هستند , و به دليل اينكه كتاب مقدسشان به آنها اجازه داده كه اگر به سرزمينى رفتيد , رحم نبايد در شما وجود داشته باشد و از هيچ وسيله اى براى پيشبرد هدفتان امتناع نكنيد , بعد كه انگلستان وسيله مهاجرتشان را فراهم كرد به اين سرزمين مهاجرت كردند و زمينها را خريدند در حالى كه يهودى بومى در فلسطين بيش از پنجاه هزار نفر نيست كه الان هم آن بيچاره ها در بدبختى فوق العاده اى زندگى مى كنند . يعنى يهوديان اروپائى و آمريكايى كه آمدند , از جمله بدبختيهايى كه به وجود آورده اند اينست كه سربار يهوديان اصلى هستند كه حق دارند در آنجا زندگى كنند .
يك عده روشنفكر در ميان اعراب بود , قيام كردند , انقلاب كردند .
اينها را كشتند , اعدام كردند , به دار كشيدند . مرتب يهوديها را فرستادند , همينكه عده زياد شد , اسلحه زيادى هم در ميانشان پخش كردند , بعد اينها افتادند به جان مسلمانان بومى , كشتند و زدند و بعد هم آواره كردند . پشت سر يكديگر از كشورهاى اروپائى مهاجرت مى شد , آمدند و آمدند . اين يهوديانى كه شما امروز اسمشان را مى شنويد : موشه دايان , زلى اشكول , گلداماير , زهر مار , آخر ببينيد اينها از كجاى دنيا آمده اند ؟ مدعى هستند كه اين سرزمين , سرزمين ماست . امروز در حدود سه ميليون نفر مسلمان آواره از خانه و زندگيشان هستند . هدف مگر تنها همين است كه يك دولت كوچك در آنجا تشكيل شود ؟ خيلى اشتباه كرده ايد , خيلى همه اشتباه مى كنيم . او مى داند كه يك دولت كوچك بالاخره نمى تواند آنجا زندگى كند , يك اسرائيل بزرگ كه دامنه اش از اين طرف شايد تا ايران خودمان هم كشيده شود .
به قول عبدالرحمن فرامرزى : اين اسرائيلى كه من مى شناسم , فردا ادعاى شيراز را هم مى كند مى گويد : شاعرهاى خود شما هميشه در اشعارشان اسم شيراز را گذاشته اند ملك سليمان . هر چه بگويى آقا ! آن تشبيه است , مى گويد سند از اين بهتر هم مى خواهيد ؟ مگر ادعاى خيبر را كه نزديك مدينه است , ندارند ؟ مگر[ ( روزولت] ( به پادشاه وقت عربستان سعودى پيشنهاد  نداد كه شما بياييد اين شهر را به اينها بفروشيد ؟ مگر اينها ادعاى عراق و سرزمينهاى مقدس شما را ندارند ؟ والله و بالله ما در برابر اين قضيه مسئوليم . به خدا قسم مسئوليت داريم . به خدا قسم ما غافل هستيم . و الله قضيه اى كه دل پيغمبر اكرم را امروز خون كرده است , اين قضيه است .
داستانى كه دل حسين بن على را خون كرده , اين قضيه است . اگر مى خواهيم به خودمان ارزش بدهيم , اگر مى خواهيم به عزادارى حسين بن على ارزش بدهيم , بايد فكر كنيم كه اگر حسين بن على امروز بود و خودش مى گفت براى من عزادارى كنيد , مى گفت چه شعارى بدهيد ؟ آي ا مى گفت بخوانيد[ : ( نوجوان اكبر من] ( يا مى گفت بگوئيد[ : ( زينب مضطرم الوداع , الوداع ] ( , چيزهايى كه من ( امام حسين ) در عمرم هرگز به اينجور شعارهاى پست و كثيف ذلت آور تن ندادم و يك كلمه از اين حرفها نگفتم ؟ ! اگر حسين بن على بود مى گفت اگر مى خواهى براى من عزادارى كنى , براى من سينه و زنجير بزنى , شعار امروز تو بايد فلسطين باشد . شمر امروز موشه دايان است . شمر هزار و سيصد سال پيش مرد , شمر امروز را بشناس . امروز بايد در و ديوار اين شهر با شعار فلسطين تكان مى خورد . هى دروغ در مغز ما كردند كه آقا اين يك مسئله داخلى است . مربوط به عرب و اسرائيل است .
باز به قول عبدالرحمن فرامرزى : اگر مال اينهاست و مذهبى نيست , چرا يهوديان ديگر دنيا مرتب براى اينها پول مى فرستند ؟ ما چه جوابى در مقابل اسلام و پيغمبر خدا داريم ؟ آيا چند روز پيش در روزنامه نخوانديد كه در سال گذشته يهوديان ساير نقاط دنيا , نه يهوديانى كه فعلا شناسنامه اسرائيلى دارند , پانصد ميليون دلار براى اينها فرستادند كه با اين پولها فانتوم بخرند , بمب بريزند بر سر مسلمانان .
شنيده ام يهوديان ايران خودمان در سال گذشته معادل پول دو فانتوم فرستادند . سى و شش ميليون دلار پول از يهوديان ايران خودمان براى آنها به عنوان كمك رفت . و من آن يهوديها را به عنوان اينكه يهودى هستند , ملامت نمى كنم , ما خودمان را بايد ملامت كنيم , او به همكيشش كمك كرده است , با كمال افتخار پول مى فرستد , رسيدش هم از موشه دايان مىآيد و آن را در بازار هم نشان مى دهد , مى گويد بيا رسيدش را ببين . مگر همين دو سه شب پيش ننوشتند ( من بريده اش را از[ ( اطلاعات] ( دارم ) كه الان فقط يهوديان مقيم امريكا روزى يك ميليون دلار به اسرائيل كمك مى كنند ؟ ! آنوقت تلاش ما مسلمين در اين زمينه چه بوده است ؟ به خدا خجالت دارد ما خودمان را مسلمان بدانيم , خودمان را شيعه على بن ابى طالب بخوانيم .
اصلا من بايد بگويم بعد از اين داستانى را كه ما از على بن ابى طالب نقل مى كنيم , حرام است كه ديگر در منابر نقل كنيم كه : روزى على بن ابى طالب شنيد دشمن به كشور اسلامى حمله كرده است , و هذا اخو غامد و قد وردت خيله الانبار . بعد فرمود : شنيده ام زينب يك زن مسلمان يا زنى كه در حمايت مسلمانان است را گرفته اند . شنيده ام دشمن , سرزمين مسلمين را غارت كرده است , مردانشان را كشته است , اسير كرده است , متعرض زنان آنها شده است , زيورها را از گوش و دست زنها جدا كرده است . بعد همين على بن ابى طالب كه ما اظهار تشيع او را مى كنيم و نسبت به او حساسيتهاى بى معنى و دروغين نشان مى دهيم گفت : فلو ان امرءا مسلمامات من بعد هذا اسفا ما كان به ملوما بل كان به عندى جديرا . ( 1 ) اگر يك مرد مسلمان با شنيدن اين خبر دق كند و بميرد سزاوار است و مورد ملامت نيست .
آيا ما وظيفه نداريم كه كمك مالى به آنها بكنيم ؟ آيا اينها مسلمان نيستند , عزيزان ندارند ؟ آيا اينها براى حق مشروع بشرى قيام نمى كنند ؟ كيست كه امروز منكر شود كه فلسطينيهاى آواره حق بازگشت به وطن خود را ندارند ؟ من در سفر مكه بعضى از اينها را ديدم . يك جوانهائى ! فقط مى گفتند : دماء الشهداء , ما اميدمان فقط به خون شهدايمان است . افرادى در ميان آنها هستند كه والله براى لباسشان محتاجند و برهنه مى جنگند . اگر هفتصد ميليون جمعيت مسلمان دنيا , هر فرد روزى يك ريال بدهد , در سال نزديك به سيصد ميليارد دلار مى شود . اگر فقط مردم ايران كه بيست و پنج ميليون نفر هستيم و نود و هشت درصد ما مسلمان است , هر فرد روزى يك ريال به فلسطينيها كمك كند , در سال حدود نود ميليون تومان مى شود . اگر يك عشر مسلمانان هم هر كس روزى يك ريال كمك كند در سال نه ميليون تومان مى شود . فضل الله المجاهدين باموالهم و انفسهم . ( 2 ) .
الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله باموالهم و انفسهم . ( 3 )
 به وسيله مال كه مى توانيم كمك كنيم . والله اين انفاق واجب است , مثل نماز خواندن و روزه گرفتن واجب است . اولين سئوالى كه بعد از مردن از ما مى كنند همين است كه در زمينه همبستگى اسلامى چه كرديد ؟ پيغمبر فرمود : من سمع مسلما ينادى ياللمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم ( 1 ) هر كس بشنود صداى مسلمانى را كه فرياد مى كند ياللمسلمين مسلمانان به فرياد من برسيد , و او را كمك نكند , ديگر مسلمان نيست , من او را مسلمان نمى دا نم . چه مانعى دارد كه ما براى اينها حساب باز كنيم ؟ چه مانعى دارد كه مقدار كمى از درآمد خودمان را اختصاص به اينها بدهيم ؟ چرا يهوديان دنيا حتى يهوديان ايران كمك بكنند و ملتهاى ديگر آنها را تحسين كنند , بارك الله بگويند , ملت بيدار بگويند : ولى ما نكنيم ؟ مردم بيدار آن مردمى هستند كه فرصت شناس باشند , دردشناس باشند , حقايق شناس باشند .
من وظيفه خودم را عمل كردم . وظيفه من فقط گفتن بود و خدا مى داند جز تحت فشار وجدان و وظيفه خودم چيز ديگرى نبود . اين كمك مالى را وظيفه شما مى دانم . و وظيفه خودم و هر خطيب و واعظى مى دانم كه اين را بگويد , بر هر خطيب و واعظى من واجب مى دانم كه چنين حرفى را بزند . مراجع تقليد بزرگى مثل آيت الله حكيم و ديگران رسما فتوى داده اند كه كسى كه در آنجا كشته مى شود , اگر نماز هم نخواند شهيد در راه خداست .
پس بيائيم به خودمان ارزش بدهيم , به كار و فكر خودمان ارزش بدهيم , به كتابهاى خودمان ارزش بدهيم , به پولهاى خودمان ارزش بدهيم , خودمان را در ميان ملل دنيا آبرومند بكنيم . علت اينكه دولتهاى بزرگ جهان چندان درباره سرنوشت ما نمى انديشند , اينست كه معتقدند مسلمان غيرت ندارد . آمريكا را فقط همين يكى جرى كرده است . مى گويد مسلمان جماعت غيرت ندارد , همبستگى و همدردى ندارد . مى گويد يهودى كه براى پول مى ميرد , جز پول چيزى نمى شن اسد , خدايش پول است , زندگيش پول است , حيات و مماتش پول است , به يك چنين مسئله حساسى كه مى رسد روزى يك ميليون دلار به همكيشانش كمك مى كند ولى هفتصد ميليون مسلمان دنيا كوچكترين كمكى به همكيش خود نمى كنند ! روز عاشورا است . روز معراج حسين بن على عليه السلام است . روزى است كه ما بايد از روح حسين , از غيرت حسين , از مقاومت حسين , از شجاعت و دليرى حسين , از روشن بينى حسين پرتوى بگيريم , بلكه ما هم ذره اى آدم شويم , بيدار شويم . يكى از نويسندگان بسيار معروف ,[ ( عباس محمود عقاد] ( جمله اى درباره اباعبدالله عليه السلام دارد . مى گويد : در روز عاشورا مثل اين بود كه يك نوع مسابقه ميان خصلتهاى حسينى برقرار شده بود . يعنى فضايل حسينى هر كدام با ديگرى مسابقه مى داد . صبر حسين مى خواست از ساير صفاتش جلو بيفتد , رضاى حسين به آنچه كه رضاى خداست , مى خواست از صبرش جلو بيفتد . اخلاص حسين مى خواست از همه اينها پيشى بگيرد .
شجاعت حسين مى خواست گوى سبقت را از صفات ديگر او بر بايد . من عرض مى كنم ( البته من نمى توانم درباره اخلاص حسينى كوچكترين سخنى بگويم , كوچكتر از اين هستم , ولى مى توانم بگويم ) چيزى كه در روز عاشورا بيش از هر چيز ديگر جلوه گر و نمايان است , طمانينه حسين , اطمينان حسين , آرامش و استقامت حسين است . اين سخنى نيست كه من مى گويم , سخنى است كه از همان روزها درك كردند . يك كسى كه آنجا حاضر بوده است , جمله اى دارد . تعبير او مطابق عصر و زمان و فهم خودش خيلى عالى است . مى گويد : و الله ما رايت مكثورا قط قد قتل ولده و اهل بيته و اصحاب اربط جاشا منه ( 1 ) . اين مرد در واقع يك خبرنگار بوده و قضايا را نقل كرده است . مى گويد : به خدا قسم من سراغ ندارم مرد دلشكسته اى , مرد تحت فشار قرار گرفته اى را كه فرزندانش ( اهل بيتش ) جلوى چشمش قلم قلم باشند , اصحابش را ببيند در حالى كه سرهاشان از بدنهايشان جدا شده است , و اين مقدار قوت قلب داشته باشد .
اين جريان خيلى عجيب است , شوخى نيست , جريانى كه هميشه اعجاب مرا بر مى انگيزد اينست : اباعبدالله در روز عاشورا چنان قدم بر مى دارد كه كانه آينده روشن يعنى آثار نورانى نهضت خودش را به چشم مى بيند . او شك نداشت كه با همين شهيد شدن پيروز شد . شك نكرد كه روز عاشورا پايان اين است كه بايد هر چه دارد در راه خدا بدهد , يعنى پايان كشت است , و از روز عاشورا آغاز بهره بردارى از اين نهضت است . همانگونه كه همينطور هم باشد . ما مى بينيم كه كشته شدن حسين ( ع ) همان , و پيدا شدن جنبشها و حركتها و همدرديها و همدليها و طغيانها عليه دستگاه اموى همان .
اولين كسى كه اين كار را كرد , يك زن بود , زن يكى از لشكر كفار . در عصر عاشورا وقتى كه ديد لشكر مى خواهند به طرف خيمه هاى حرم حسين بن على حمله كنند , دويد و چوب خيمه اى را برداشت و در جلوى خيمه ها ايستاد , قبيله بكر بن وائل را صدا زد : يا آل بكر بن وائل ! قبيله من ! خويشاوندان من ! كجائيد ؟ بيائيد ! كار به اينجا كشيده است كه مى خواهند لباس از تن حرم پيغمبر بكنند ! منظره اى كه به نظر من خيلى با شكوه و پر جلال است , اينست : مى دانيم اباعبدالله وقتى آمد براى وداع با اهل بيتش كه ديگر احدى از كسانش زنده نبود . آن وداع هم خيلى جانسوز و جانگداز است . ولى به علت خاصى اباعبدالله براى نوبت دوم به وداع آمده و نوشته اند علتش اين بود كه در حملاتى كه كرد , يك نوبت موفق شد لشكر دشمن را عقب بزند و داخل شريعه فرات بشود . اينها ناراحت بودند كه مبادا اباعبدالله آب بياشامد , زيرا اگر آب بياشامد , نيرو مى گيرد . در همان وقت كسى فريادى كرد , كه اباعبدالله ديگر غيرتش به او اجازه نداد كه اين حرف را ( خواه راست باشد خواه دروغ ) بشنود و او مشغول نوشيدن آب باشد . وقتى دست برد زير آب تا مقدارى بردارد , كسى فرياد كرد حسين ! تو مى خواهى آب بنوشى ؟ ! ريختند به خيام حرمت . فورا بيرون آمد . من نمى دانم گفته او راست بود و واقعا مى خواستند حمله بكنند يا نه , ولى حمله سريع و بيرون آمدن به وقت اباعبدالله ديگر مجالى نداد . آقا وقتى كه آمد , حمله اى به خيام حرم نشده بود . اين فرصت را مغتنم شمرد و بار ديگر زنها و بچه ها را جمع كرد . اينجاست كه شكوه و جلال روح اباعبدالله پيدا مى شود . اول فرمود : اهل بيت من ! استعدوا للبلاء خودتان را آماده سختيها بكنيد . مى خواست روح اينها آماده باشد . يك جمله بيشتر در اين زمينه نگفت ولى فورا اين مطلب را گفت : و اعلموا ان الله حافظكم و منجيكم من شر الاعداء و معذب اعاديكم بانواع البلاء ( 1 ) اهل بيت من ! يقين داشته باشيد كه شما از اين ساعت سختى و شدت مى بينيد ولى ذلت نخواهيد ديد . بدانيد كه خداوند شما را حفظ و از شر دشمنان نگهدارى مى كند و شما محترمانه به حرم جدتان برخواهيد گشت . از اين ساعت به بعد , بدبختى دشمنان شماست , مطمئن باشيد كه خداوند دشمنان شما را در همين دنيا به انواع مختلف عذاب خواهد كرد . معلوم بود كه اباعبدالله اوضاع را مى ديد .
در روز عاشورا اباعبدالله نقطه اى را مركز قرار داده بود . حمله مى كرد .
اول جنگ تن به تن , عده اى آمدند , ولى تا آمدند , اباعبدالله به آنها مهلت نداد , به طورى كه رعب در دل دشمن قرار گرفت . عمر سعد فرياد كرد : چه مى كنيد ؟ و الله نفس ابيه بين جنبيه با كى داريد مى جنگيد ؟ ! اين فرزند على است هذا ابن قتال العرب اين فرزند همان كسى است كه عرب را كشت . مى خواست تعصب عربيت را عليه حضرت تحريك كرده باشد .
گفتند : چه كنيم ؟ گفت اينطور مصلحت نيست . اگر يك يك برويد , يك نفر از شما را باقى نخواهد گذاشت , حمله را همه جانبه كنيد . اباعبدالله به هر طرف كه حمله مى كرد , فرار مى كردند ولى مواظب بود كه از خيمه ها دور نشود . غيرت حسين هم هست . حسين شجاع است , صبور است , راضى به رضاى الهى است , مخلص است ولى غيره الله هم هست , غيرتش هم به او اجازه نمى دهد كه زنده باشد و كسى نزديك خيام حرم او بيايد . به اهل بيت دستور داد كه شما ابدا از خيمه ها بيرون نيائيد . اين دروغ است اگر شنيده باشيد كه اهل بيت مرتب بيرون مىآمدند والعطش مى گفتند . فقط يك بار بيرون آمدند و آن , وقتى بود كه اسب بى صاحب اباعبدالله آمد . آن وقت هم كه بيرون آمدند , اول نمى دانستند كه قضيه از چه قرار است . صداى شيهه اين اسب را كه شنيدند , خيال كردند آقا براى وداع سوم آمده است .
مى گويند اين اسب , اسب تربيت شده اى بود . نه تنها اسب اباعبدالله اينطور تربيت داشت , بلكه اسبهاى دشمنان هم اينطور تربيتها را داشتند كه وقتى سوارش مى افتاد , اين حيوان , احساس مى كرد . اين اسب يال خودش را به خون اباعبدالله رنگين كرده بود و وقتى كه ديد آقا افتاده است و ديگر نمى تواند از جا بلند شود , آمد به طرف خيام حرم . در واقع مثل اينكه پيكى بود كه مى خواست خبرى بدهد . اينها به خيال اينكه آقا برگشته اند , از خيمه بيرون آمدند ولى وقتى كه آن اوضاع را ديدند , چاره اى نديدند جز اينكه دور اين اسب را بگيرند و ناله بكنند . به هر حال آقا اجازه نداد آنها بيرون بيايند . ولى خودش نقطه اى را مركز قرار داده بود كه صدايش را مى شنيدند . مى خواست به اين وسيله به آنها اطمينان بدهد .
وقتى كه بر مى گشت , به آن مركز كه مى رسيد , با صداى بلند ( من نمى دانم اينكه مى گويم صداى بلند , آن زبان خشك چگونه در دهان مى گرديده ) با هر مقدار كه نيرو داشت فرياد مى كرد : لا حول ولا قوه الا بالله العلى العظيم خدايا ! حسين هر چه نيروى روحى و جسمى دارد , از توست . اهل بيت خوشحال مى شدند كه آقا زنده است . مدتى استراحت مى كرد , آسايش پيدا مى كرد . لشكر باز برمى گشتن د , حلقه را تنگ مى كردند , تيراندازى مى كردند , سنگ مى پراندند . باز نوبت ديگر آقا حمله مى كرد . اين كر و فر ادامه داشت .
شنيده ايد كه عمر سعد در روز عاشورا جنگ را چگونه شروع كرد و باز شنيده ايد كه اباعبدالله اجازه نداد كه جنگ از سوى خود و اصحابش شروع بشود . اين سنتى است كه در جنگهايى كه با يك فرقه به ظاهر مسلم صورت مى گرفت , رعايت مى شد . على عليه السلام هم رعايت مى كرد . مى گفت من هرگز ابتدا به جنگ نمى كنم . آنها كه جنگ را شروع كردند , بعد ما مى زنيم .
آقا ابتداى به جنگ نكرد . عمر سعد براى جلب رضايت عبيدالله زياد , جنگ را به اين شكل شروع كرد كه تير و كمانى خواست . پدر او معروف است كه در صدر اسلام , تيرانداز خيلى ماهرى بوده است و شايد خودش هم تيرانداز بوده است . تيرى را به كمان كرد و پرتاب كرد به طرف خيام حرم حسينى . بعد فرياد  كرد : ايها الناس ! در نزد امير شهادت بدهيد كه اول كسى كه به سوى خيمه هاى حسين تيرانداخت , من بودم . اين جنگ در روز عاشورا با يك تير شروع شد و بايد عرض بكنم با يك تير ديگر هم خاتمه پيدا كرد . تير ديگر , آن تير زهرآلودى بود كه به سينه مبارك حسين ( ع ) اصابت كرد فاتاه سهم محدد مسموم , مسموم هم بود , آنقدر زياد در سينه اباعبدالله فرو رفت كه آقا فشار آورد تا از طرف جلو بيرون بياورد نشد , نوشته اند از پشت سر بيرون آورد . بعد از اين بود كه ديگر حسين از اسب روى زمين افتاد , ديگر تاب و توان از او رفت . بعد از اين قضيه بود كه ديگر كر و فر اباعبدالله تمام شد .
نوشته اند حسن بن على ( ع ) چند پسر داشت كه اينها همراه اباعبدالله آمده بودند . يكى از آنها جناب قاسم بود . امام حسن ( ع ) پسر ده ساله اى دارد كه آخرين پسر ايشان است , و اين بچه شايد از پدرش يادش نمىآمد چون وقتى كه پدرش از دنيا رفت , گويا چند ماهه بوده است , در خانه حسين بزرگ شد . اباعبدالله , به فرزندان امام حسن خيلى مهربانى مى كرد , شايد بيش از آن اندازه كه به پسران خودش مهربانى مى كرد . چون آنها يتيم بودند , پدر نداشتند . اين پسراسمش عبدالله و خيلى به آقا علاقمند است , و آقا به زينب سپرده است كه تو مواظب بچه ها باش , و زينب دائما مراقب آنهاست . يكدفعه زينب متوجه شد كه عبدالله ا ز خيمه بيرون آمده است و مى خواهد برود پيش عمويش حسين بن على ( ع ) . زينب دويد او را بگيرد , او فرياد كرد : والله لا افارق عمى به خدا قسم كه من هرگز از عمويم جدا نمى شوم . آن طفل مى دود , زينب مى دود .
 السلام عليك يا اباعبدالله اشهد انك قد  امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فى الله حق جهاده . آنقدر زينب دويد كه به اباعبدالله نزديك شد , آقا فرمود نه , تو برگرد , بگذار اين بچه پيش خودم باشد . خودش را انداخت به دامان حسين ( ع ) .
( حسين است , او خودش عالمى دارد . ) در همين حال يكى از دشمنان آمد براى اينكه ضربتى به اباعبدالله بزند . تا شمشيرش را بالا برد , اين طفل فرياد كرد : يابن الزانيه اتريد ان تقتل عمى ؟ زنا زاده ! تو مى خواهى عموى مرا بكشى ؟ تا او شمشيرش را حواله كرد , اين طفل دست خود را جلو آورد و دستش بريده شد . فرياد كرد : يا عماه ! عموجان ببين با من چه كردند ! اشهد انك قد امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فى الله حق جهاده حتى اتاك اليقين .
ولا حول ولا قوه الا بالله العلى العظيم , وصلى الله على محمد و آله الطاهرين . باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم يا الله . . .
خدايا ! عاقبت امر همه ما را ختم به خير بفرما , ما را قرآن شناس قرار بده , ما را اسلام شناس قرار بده .
خدايا ! اين رخوت , سستى , تنبلى و كسالتى را كه در روح ما مسلمين حكمفرما است , از روح ما بزداى .
خدايا ! به ما غيرت بده , به ما وحدت و اتفاق ارزانى بدار , به ما روح همدردى و همبستگى كرامت كن .
خدايا ! شر كفار , شر اسرائيل , شر صهيونيزم را از سر مسلمين كوتاه فرما , به ما توفيق مبارزه با اين دشمن كه كيان 180 اسلام و قرآن را تهديد مى كند , عنايت كن .
خدايا ! در اين روز عزيز , گذشتگان ما را ببخش و بيامرز .


1 - سوره توبه , آيه 112 .
1 - جامع الصغير سيوطى , ص 95 .
2- مسلما جمعيت مسلمانان در حال حاضر بيش از اين مقدار است.
1 - تحف العقول ص 356 .
1- سوره آل عمران , آيه 110
1-  سوره بقره , آيه 261 .
2-  سوره آل عمران , آيه 117 .
1- نهج البلاغه , خطبه 27 .
2- سوره نساء , آيه 95 .
3- سوره توبه , آيه 20 .
1- اصول كافى ج 2 ص 164 . ( به جاى مسلما , رجلا آمده ) .
1- لهوف ص 50 .
1 - مقتل مقرم ص 348 .