بخش سوم : عنصر تبليغ در نهضت حسينى ( تبليغ در اسلام )
جلسه اول : مفهوم تبليغ

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين بارى الخلائق اجمعين والصلوه والسلام على عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه , سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين .
الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفى بالله حسيبا ( 1 ) . همان طورى كه سخن انسانها از نظر بساطت و يا پيچيدگى , يعنى از نظر اينكه غراء و ساده و تك معنى باشد و يا اينكه چند معنى و چند لايه و داراى صورت و باطن باشد , فرق مى كند , نهضتها و حركتهاى انسانها هم عينا همين طور است . ما دو نوع سخن مى توانيم داشته باشيم : سخنى كه تك معنى باشد و سخنى كه چند معنى و چند پهلو باشد . بهترين مثلش آيات قرآن مجيد است . قرآن مجيد آيات خود را به دو دسته تقسيم مى كند : آيات محكمات و آيات متشابهات , آيات محكمات آياتى است كه از نظر لفظ و عبارت تك معنى است , يعنى يك معنى و يك مفهوم بيشتر از عبارات آن نمى توان استفاده كرد .
ولى آيات متشابهات آياتى است كه در آن واحد از آنها چند معنى مى توان استنباط كرد , و البته براى اينكه در معانى متشابه , به اشتباه نيفتيم بايد آيات محكمه را مقياس و معيار قرار بدهيم كه آيات محكمه[ ( ام الكتاب] ( است .
گفتيم نهضتها و حركتهاى انسانها هم عينا همين طور است . ممكن است نهضتى تك معنى و تك مقصد باشد و ممكن است به اصطلاح متشابه باشد , يعنى در آن واحد مقصدها و هدفهاى مختلف داشته باشد , گو اينكه همه آن هدفها بازگشتشان به يك هدف اصلى باشد . يك نهضت مى تواند در آن واحد داراى جنبه ها و ابعاد مختلف بوده باشد .
نهضت امام حسين عليه السلام يك نهضت چند مقصدى و چند جانبه اى و چند بعدى است . و علت اينكه تفاسير و تعابير مختلفى در مورد اين نهضت شده است , محاذى بودن عناصر دخيل در آن است . ما وقتى كه از جنبه بعضى عوامل و عناصر به اين نهضت نگاه مى كنيم , مى بينيم صرفا جنبه تمرد و عدم تسليم در مقابل قدرتهاى جابره و تقاضاى ناصحيح قدرت حاكم وقت دارد . از اين نظر , اين نهضت يك نفى , نه وعدم تسليم است . آن جنبه اين است كه همه مى دانيم بعد از مردن معاويه و جانشين شدن يزيد و پس از آن همه توطئه هايى كه براى اين كار چيدند , يزيد لازم ديد از چند نفر از شخصيتهاى بزرگ جهان اسلام و در راس آنها وجود مقدس حسين بن على عليه السلام  كسى كه از او خيلى حساب مى برد , بيعت بگيرد تا اين بيعت سبب خاموشى همه مردم بشود و در واقع تعهدى از حسين بن على عليه السلام در مورد خودش بگيرد .
پس از مرگ معاويه , يزيد بلافاصله نامه اى از شام به حاكم مدينه[ ( وليد بن عتبه بن ابى سفيان] ( كه از بنى اعمام خودش بود نوشت و در آن , خبر درگذشت معاويه و نيز اينكه خودش در جاى پدرش نشسته است را به او رساند . و در نامه جداگانه اى نام چند نفر را نوشت و در راس آنها حسين بن على عليه السلام كه حتما بايد از اينها بيعت بگيرى . امام حسين عليه السلام حاضر به بيعت كردن نشد ( كه داستانش را شايد مكرر شنيده ايد ) و پس از چند روزى كه در مدينه توقف كرد در حاليكه ميدانست اينها دست بردار نيستند , با اهل بيت و خاندانش بسوى حرم امن الهى[ ( بيت الله الحرام] ( در مكه حركت كرد و به آنجا رفت . يعنى در دهه آخر ماه رجب بود كه خبر مرگ معاويه به مدينه رسيد و از امام حسين عليه السلام تقاضاى بيعت كردند .
شايد در حدود بيست و هفتم ماه رجب بود كه امام حسين عليه السلام به طرف مكه حركت كرد و در سوم ماه شعبان كه روز ولادت ايشان هم هست , وارد مكه شد , و تا هشتم ماه ذى الحجه در مكه اقامت كرد . به هر حال به هيچ وجه حاضر نشد آن تقاضايى را كه از او شده بود تمكين كند . اين ( پاسخ منفى داد ) يك گفته است , گفته اى كه به اين نهضت ماهيت مخصوص مى دهد , و آن ماهيت نفى و عدم تمكين و تسليم در مقابل تقاضاهاى جابرانه قدرت حاكم زمان است .
عنصر ديگرى كه در اين نهضت دخالت دارد , عنصر امر به معروف و نهى از منكر است كه در كلمات خود حسين بن على عليه السلام تصريح قاطع به اين مطلب شده است و شواهد و دلايل زيادى دارد . يعنى اگر فرضا از او بيعت هم نمى خواستند باز او سكوت نمى كرد .
عنصر ديگر , عنصر اتمام حجت است . در آن روز , جهان اسلام سه مركز بزرگ و م…ثر داشت : مدينه كه دارالهجره پيغمبر بود , شام كه دارالخلافه بود و كوفه كه قبلا دارالخلافه اميرالم…منين على عليه السلام بود , و بعلاوه شهر جديدى بود كه به وسيله سربازان مسلمين در زمان عمر بن الخطاب ساخته شده بود و آن را سربازخانه اسلامى مى دانستند و از اين جهت با شام برابرى مى كرد . از مردم كوفه , يعنى از سربازخانه جهان اسلام بعد از اينكه اطلاع پيدا مى كنند كه امام حسين حاضر نشده است با يزيد بيعت بكند , در حدود هجده هزار نامه مى رسد . نامه ها را به مركز مى فرستند , به امام حسين عليه السلام اعلام مى كنند كه شما اگر به كوفه بيائيد , ما شما را يارى مى كنيم .
اينجا امام حسين بر سر دو راهى تاريخ است , اگر به تقاضاى اينها پاسخ نگويد قطعا در مقابل تاريخ محكوم است و تاريخ آينده قضاوت خواهد كرد كه زمينه فوق العاده مساعد بود ولى امام حسين از اين فرصت نتوانست استفاده كند يا نخواست يا ترسيد و از اين قبيل حرفها . امام حسين براى اينكه اتمام حجتى با مردمى كه چنين دستى به سوى او دراز كرده اند كرده باشد به تقاضاى آنها پاسخ مى گويد , به تفصيلى كه باز شنيده ايم . در اينجا اين نهضت ماهيت و شكل و بعد 189 و رنگ ديگرى به خود مى گيرد .
يكى ديگر از جنبه هاى اين جنبش , جنبه تبليغى آن است , يعنى اين نهضت در عين اينكه امر به معروف و نهى از منكر است و در عين اينكه اتمام حجت است[ و در عين اينكه عدم تمكين در مقابل تقاضاى جابرانه قدرت حاكم زمان است] , يك تبليغ و پيام رسانى است , يك معرفى و شناساندن اسلام است .
براى اينكه بحث خودمان را شروع بكنيم , بايد معنى تبليغ را درست توضيح بدهيم و مخصوصا فرق آن را با امر به معروف و نهى از منكر بيان بكنيم تا معلوم بشود كه عنصر تبليغ در نهضت حسينى غير از عنصر امر به معروف و نهى از منكر در اين نهضت است . تبليغ , كلمه اى است كه در قرآن مجيد زياد استعمال شده است . در قرآن كريم , از پيغمبران خدا به عنوان مبلغان رسالت الهى ياد شده است . البته منحصر به پيغمبران نيست , غير آنها هم هست . مثلا قرآن از زبان پيغمبران نقل مى كند كه : يا قوم لقد ابلغتكم رساله ربى و نصحت لكم و لكن لا تحبون الناصحين ( 1 ) يا درباره پيغمبران مى گويد : ما على الرسول الا البلاغ ( 2 ) غرض اين است كه كلمه[ ( بلاغ] ( ,[ ( تبليغ] ( ,[ ( يبلغون] ( و آنچه كه مربوط به اين ماده است , در قرآن مجيد زياد استعمال شده است . معنى اين كلمه چيست ؟ بدبختانه اين كلمه در عرف امروز , سرنوشت شوم يعنى معنى منحوس و منفورى پيدا كرده , به طورى كه امروز در عرف ما فارسى زبانها تبليغ يعنى راست و دروغ جور كردن , و در واقع فريبكارى و اغفال براى به خورد مردم دادن يك كالا . مفهوم اغفال به خودش گرفته است و لذا گاهى اوقات كه كسى درباره موضوعى صحبت مى كند , وقتى مى خواهد بگويد اينها اساسى ندارد , مى گويد آقا اينها همه تبليغات است , همه , دروغ و فريبكارى است . بدين جهت , گاهى مى بينيم بعضيها با استعمال اين كلمه در مورد امور دينى موافق نيستند . ولى من در يك جلسه ديگر اين مطلب را به رفقا گفتم كه اگر كلمه اى معنى صحيحى دارد و آن معنى صحيح در استعمالات قرآن مجيد و[ ( نهج البلاغه] ( آمده است , ما نبايد به جرم اينكه معنى تحريفى پيدا كرده است آن كلمه را مجازات بكنيم , بلكه بايد هميشه معنى صحيحش را به مردم بگوئيم .
تبليغ با وصول و با ايصال معنى نزديك دارد . در زبان عربى در خيلى موارد , يك ظرافتها و لطافتهائى است كه اينها را ما مثلا در زبان فارسى خودمان با اينكه زبان شيرين و وسيعى است , نمى بينيم . ما در زبان عربى كلمه[ ( ايصال] ( داريم , كلمه[ ( ابلاغ] ( هم داريم . معنى ايصال چيست ؟ مثلا اگر بگوئيم پارچه اى ر ا[ ( ايصال] ( كردم , يعنى آن را رساندم[ . ( ابلاغ] ( در فارسى يعنى چه ؟ اگر بگو ئيم فلان چيز را ابلاغ كردم , باز مى گوئيم يعنى رساندم . در فارسى در مورد هر دوى اينها كلمه[ ( رسيدن] ( و[ ( رساندن] ( به كار برده مى شود , ولى در زبان عربى[ ( ايصال] ( را به جاى[ ( ابلاغ] ( نمى شود به كار برد و[ ( ابلاغ] ( را هم به جاى[ ( ايصال] ( نمى توان بكار برد[ ( ايصال] ( معمولا در مورد رساندن چيزى به دست كسى يا در حوزه كسى است , يعنى در مورد امور جسمانى و 191 مادى به كار مى رود . اگر كسى بخواهد پاكتى را به شخص ديگرى برساند , در اينجا كلمه[ ( ايصال] ( را به كار مى برند . يا اگر كسى پيش شما امانتى دارد ( امانت مادى ) و شما اين امانت را به او برسانيد , اينجا مى گويند امانت را به صاحبش ايصال كرد .
ولى ابلاغ , در مورد رساندن يك فكر و يا يك پيام است . يعنى در مورد رساندن چيزى به فكر و روح و ضمير و قلب كسى به كار مى رود . و لهذا محتواى ابلاغ نمى تواند يك امر مادى و جسمانى باشد , حتما يك امر معنوى و روحى است , يك فكر و يك احساس است , و به عبارت ديگر معمولا ابلاغ را در مورد پيامها و سلامها و امثال اينها به كار مى برند . مى گويند : ابلاغ پيام كرد , ابلاغ سلام كرد . وقتى كه ابلاغ پيام مى كند يعنى فكرى را , پيغامى را به ديگران مى رساند . و هنگامى كه ابلاغ سلام مى كند , ابلاغ احساسات مى كند , ابلاغ عشق مى كند . در مورد چنين چيزهايى , كلمه تبليغ و [ ( ابلاغ] ( به كار مى رود و قرآن كريم اين كلمه را در مورد رسالات كه عبارت است از پيامها به كار برده است .
پس تبليغ يعنى رساندن يك پيام از كسى به كس ديگر . كلمه پيامبر و پيغامبر كه در زبان فارسى آمده است , ترجمه كلمه[ ( رسول] ( است كه به معنى مبلغ رسالت مى باشد . كلمه[ ( رسالت] ( از كلماتى است كه سرنوشت خوبى پيدا كرده است . البته ما فارسى زبانها ( و تا اندازه اى عربى زبانها ) به چيزهايى رساله مى گوئيم كه به آن مفهومى كه[ ( رسالت ) ] در قرآن دارد متفاوت است . معمولا جزوه هاى كوچك , نوشته هاى كوچك كه حجمشان به اندازه يك كتاب نيست را رساله مى گويند , و حال آنكه موضوع رساله به پيامى ارتباط ندارد . مثلا فرض كنيد كسى كتابچه اى مى نويسد درباره ريشه فلان لغت , درباره دستور زبان فارسى يا دستور زبان عربى , مى گويند فلانى در فلان موضوع رساله اى نوشته است , در حالى كه اين اسم با آن موضوع ( مثلا ريشه لغت ) جور در نمىآيد .
[ ( رساله] ( در جايى بايد به كار رود كه پيامى در كار باشد , اما كسى كه يك مسئله علمى يا ادبى را حل كرده است , پيامى براى كسى نياورده است . در اين مورد استعمال اين كلمه درست نيست . ولى اخيرا كلمه[ ( رسالت] ( را در لفظ فارسى به كار مى برند و مثلا مى گويند فلانى رسالتى در جامعه خودش دارد . يعنى امروز در مورد كسى كه احساس مى كند براى جامعه خودش و در جامعه خودش وظيفه اى دارد كه بايد آن را انجام بدهد , مى گويند او رسالتى دارد , و اين تعبير , و آن تعبيرى كه در قرآن براى كلمه[ ( رسالت] ( آمده است , اگر يكى نباشند خيلى به هم نزديكند , و به عبارت ديگر , اين مفهوم به مفهوم رسالت در قرآن بسيار نزديك است . قرآن مى فرمايد : الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله ( 1 ) , آنانكه پيامهاى الهى را به مردم مى رسانند و جز از خدا از احدى بيم ندارند . اين , شرط بزرگى براى پيام رسان است كه بعدها اگر موفق شديم , انشاء الله درباره اش بحث مى كنيم .
وقتى معلوم شد كه[ ( ابلاغ] ( يا[ ( تبليغ] ( رساندن پيام است , نتيجه مى گيريم تبليغ كه در قرآن آمده است , و امر به معروف و نهى از منكر كه آنهم در قرآن آمده , دو مسئله جداگانه هستند . البته با يكديگر پيوستگى دارند , ولى دو مسئله هستند .
تبليغ , مرحله شناساندن و خوب رساندن است , پس مرحله شناخت است .
ولى امر به معروف و نهى از منكر مربوط به مرحله اجراء و عمل است .
تبليغ خودش يك وظيفه عمومى براى همه مسلمين است , همچنان كه امر به معروف و نهى از منكر يك وظيفه عمومى است . وظيفه اى كه هر مسلمان از نظر تبليغ دارد , اين است كه بايد اين احساس در او پيدا بشود كه به نوبه خودش حامل پيام اسلام است . اما وظيفه اى كه هر مسلمان در مورد امر به معروف و نهى از منكر دارد اينست كه بايد اين احساس در او باشد كه مجرى و جزء قوه مجريه اين پيام است كه بايد آن را در جامعه به مرحله عمل و تحقق برساند و به آن لباس عينيت بپوشاند . اين است كه امر به معروف و نهى از منكر يك مطلب است و تبليغ , مطلب ديگر . از اين جهت , عرض مى كنم كه نهضت حسينى علاوه بر جنبه ولايه و بعد امر به معروف و نهى از منكر , جنبه ولايه و بعد ديگرى دارد , و آن تبليغ است . اين نهضت متشابه و تو در تو و چند لايه , يكى از كارهايى كه انجام داده است , اين است كه ماهيت اسلام را آنچنان كه هست شناسانده است . پيام اسلام را به جهان بشريت شناسانده و ارائه كرده است , آنهم چقدر بليغ ! همان طورى كه عرض كردم , سخن بر دو قسم است : سخن محكم و سخن متشابه . مى دانيد كه سخن از نظر ديگر , باز بر دو قسم است : سخن بليغ و سخن غير بليغ .
علماى اسلامى پاره اى از سخنان را سخنان فصيح و بليغ مى گويند . به چه سخنى سخن بليغ مى گويند ؟ به سخنى كه بتواند منظور و هدف گوينده را به خوبى و شايستگى به فكر و روح و به احساس طرف برساند , سخنى كه بتواند واقعا هدف گوينده را برساند . نهضت هم همين طور است , نهضت بليغ و نهضت غير بليغ داريم .
نهضت بليغ نهضتى است كه پيامى را كه مى خواهد به دلها و فكرها و احساسها ابلاغ بكند و برساند , به خوبى برساند . از اين جنبه وقتى نگاه مى كنيم , مى بينيم كه بليغتر و رساتر و رساننده تر از نهضت حسينى , نهضتى در جهان پيدا نمى شود . نهضتى كه شما از يك طرف مى بينيد از نظر ابعاد مكانى جهانى شده است و از طرف ديگر از نظر زمانى بعد از حدود چهارده قرن , قدرت رسانندگى و قدرت نفوذش نه تنها كاسته نشده , بلكه افزايش يافته است . نهضتى است فوق العاده قوى .
حالا , ما بايد مقدارى راجع به خود تبليغ بحث بكنيم تا عناصر تبليغى در نهضت امام حسين را درست بشناسيم و بيان كنيم . معنا و مفهوم تبليغ را دانستيم , و دانستيم كه قرآن مجيد روى كلمه تبليغ تكيه كرده است . در نهج البلاغه جمله معروفى است درباره فلسفه بعثت انبياء . مى فرمايد : فبعث فيهم رسله , و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسى نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ ( 1 ) . يعنى خدا , پيامبران را يكى پشت سر ديگرى فرستاد . براى چه ؟ اولا براى اينكه : خدا پيمانى با تكوين , در سرشت آدميان نهاده است . ( مى خواهد بگويد دين , امرى نيست كه بر بشر تحميل شده باشد , بلكه پاسخ به نداى فطرت بشر است . پيمانى كه خدا بسته است , روى كاغذ نيست , با لفظ نيست , با صوت نيست , با بيعت نيست , بلكه با قلم تقدير است , در عمق روح و سرشت انسانهاست ) مى گويد پيغمبران آمده اند به مردم بگويند ايها الناس ! آن پيمانى كه در سرشت خود با خداى خود بسته ايد , ما وفاى به آن پيمان را از شما مى خواهيم نه چيز ديگر . و يذكروهم منسى نعمته ( 1 ) , پيامبران ياد آورانند . و يحتجوا عليهم بالتبليغ ( 2 ) , و براى اينكه پيام خدا را به مردم ابلاغ كنند و از اين راه با مردم اتمام حجت نمايند .
و يثيروا لهم دفائن العقول ( 3 ) . ( چه جمله هاى عجيبى ! ) مى فرمايد : در عقلهاى مردم , در فكر مردم , در روح مردم , در اعماق باطن مردم , گنجهايى مدفون است , گنجهايى عقلانى در عقل مردم وجود دارد , ولى روى اين گنجها را خاكها و غبارها پوشانيده است . پيغمبران آمده اند تا اين غبارها را , اين لايه هاى خاك را بزدايند و اين گنجى را كه مردم در درون خود دارند به خود آنها بنمايانند . هر فردى در خانه روح و روان خود گنجى دارد و از آن بى خبر است . پيغمبران آمده اند آن گنج را بنمايانند تا هر كس با كمال شوق و شور و ابتهاج در صدد بيرون آوردن گنج خودش باشد .
پيغمبران خدا همه مبلغند به اين بيان كه عرض كردم , ولى همه مشرع نيستند . اينست كه پيغمبران خدا دو دسته اند : پيغمبرانى كه هم مشروعند و هم مبلغ , و پيغمبرانى كه فقط مبلغند . پيغمبران مشرع يعنى پيغمبران قانونگزار كه عده شان خيلى كم است , جمعا پنج تا مى شوند : نوح , ابراهيم , موسى , عيسى و خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله وسلم . ولى همه پيغمبران , مبلغ رسالات الهى هستند همچنانكه آمر به معروف و ناهى از منكر هستند . اينكه شنيده ايد يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر آمده اند , هر پيغمبرى , براى بشر قانون نياورده , آنها كه قانون آورده اند محدودند .
ساير پيغمبران مبلغ پيامى بوده اند , كه پيغمبران مشرع آورده اند , و آنها را پيغمبران تبليغى بايد گفت . همان طورى كه بعد از پيغمبر آخرالزمان و خاتم , پيغمبر مشرعى نخواهد آمد , بعد از او پيغمبر مبلغى هم نخواهد آمد , ولى مبلغ بايد باشد , چطور ؟ چون دوره ختميه دوره كمال و بلوغ بشر است , در اين دوره آن وظيفه اى را كه صدوبيست و چهار هزار پيغمبر منهاى پنج تا انجام مى دادند ( و در واقع خدا خودش انجام مى داد , يعنى پيغمبرانى را براى اين كار مبعوث مى كرد ) , يعنى تبليغ را , بايد مردم عادى انجام بدهند , غير پيغمبران بايد انجام بدهند , علماء و غير علماء بايد انجام بدهند . اين است كه مبلغين واقعى اسلام , پيامبران پيامبرند , يعنى پيام پيامبر را به مردم مى رسانند .
اما , شرط موفقيت يك پيام چيست ؟ چگونه پيامى مى تواند موفق بشود ؟ آيا اسلام خودش پيام موفقى بوده است ؟ اگر آرى , راز موفقيت اسلام در چيست ؟ شرايط موفقيت يك پيام چهار چيز است كه اگر اين چهار شرط در يك جا جمع بشود , موفقيت آن پيام  قطعى است , ولى اگر اين چهار تا جمع نشود شكلهاى مختلفى پيدا مى شود .
اولين شرط موفقيت يك پيام , عقلى بودن , قدرت و نيرومندى محتواى آن است . يعنى اينكه خود آن پيام , براى بشر چه آورده باشد , با نيازهاى بشر چگونه انطباق داشته باشد , يعنى چگونه برآورنده نيازهاى بشر باشد .
بشر صدها نياز دارد , نيازهاى فكرى , احساسى , عملى , اجتماعى و مادى دارد . يك پيام نه تنها نبايد بر ضد نيازهاى بشر باشد بلكه بايد موافق و منطبق بر آنها باشد . يك پيام در درجه اول بايد منطقى باشد , يعنى با عقل و فكر بشر سازگار باشد , به گونه اى باشد كه جاذبه عقل انسان آن را به سوى خودش بكشد . يك پيام اگر ضد منطق و عقل باشد ولو مثلا احساسى باشد , براى مدت كمى ممكن است دوام پيدا بكند , ولى براى هميشه قابل دوام نيست . اين است كه در قرآن كريم دائما دم از تعقل و تفكر مى زند . قرآن هرگز عقل و منطق را ترك نكرده است , بلكه از عقل و منطق به عنوان يك پايه براى خود استفاده كرده و دعوت به تعقل نموده است .
همچنين براى اينكه محتواى يك پيام غنى و نيرومند باشد , بايد با احساسات بشر انطباق داشته باشد : انسان كانونى دارد غير از كانون عقلى و فكرى به نام كانون احساسات كه آن را نمى توان ناديده گرفت . توافق و هماهنگى با احساسات و تا حدى اشباع احساسات عالى و رقيق بشر و نيز هماهنگى با نيازهاى زندگى و نيازهاى عملى و عينى بشر , از ديگر شرايط غنى بودن , محتواى يك پيام است . اگر پيامى با نيازهاى طبيعى بشر ضديت داشته باشد , نمى تواند موفق باشد .
حديثى داريم كه در فقه هم به آن استناد مى كنند . پيغمبر اكرم فرمود : الاسلام يعلو و لا يعلى عليه ( 1 ) يعنى اسلام علو و برترى پيدا مى كند , غلبه پيد ا مى كند و چيزى بر اسلام پيروز نمى شود و غلبه پيدا نمى كند . اين حديث از آن احاديثى است كه هر گروهى از علماى اسلام با يك ديد به آن نگريسته و نوعى استنباط كرده اند و در واقع از آن جمله هاى متشابه پيغمبر است , به اين معنى كه از[ ( جوامع الكلم] ( پيغمبر است , يعنى يك لفظ است به جاى چند معنى . توضيح اينكه : علماى فقه كه از ديد فقهى به هر چيزى نگاه مى كنند , از اين حديث چنين استنباط كرده اند كه در مقررات اجتماعى اسلام هيچ قانونى كه نتيجه آن اين باشد كه غير مسلمان بر مسلمان برترى پيدا كند وجود ندارد , و اسلام چنين قانونى را امضاء نمى كند . براى مثال آيا در جامعه اسلامى , يك نفر از اهل ذمه ( مانند يهوديان و مسيحيان و احيانا زرتشتيان ) مى تواند در حال و شانى قرار بگيرد كه او حاكم باشد و يك مسلمان محكوم و مثلا يك بنده مسلمان را در اختيار خودش بگيرد ؟ فقهاء مى گويند : الاسلام يعلو و لا يعلى عليه , يعنى دست اسلام هميشه بايد بالا باشد , اسلام دست پائين را هرگز نمى پذيرد , و از اين اصل احكامى را استنباط مى كنند .
متكلمين كه از جنبه ديگرى به مسائل نگاه مى كنند و به اين حديث از ديد كلامى مى نگريسته اند ( متكلم , سر و كارش با منطق و استدلال و بحث و محاجه است ) , مى گويند : الاسلام يعلو و لا يعلى عليه , يعنى منطق اسلام بر هر منطق ديگرى برترى دارد . آنجا كه منطقها و استدلالها با يكديگر مواجه مى شوند , در عرصه استدلالها و در ميدان احتجاجها و در سرزمين منطقها منطق اسلام بر هر منطق ديگرى برترى و غلبه دارد . اين , ديد و بعد ديگرى از اين حديث است . آنها كه از ديد اجتماعى به اين حديث نگاه كرده اند , مسئله را به شكل ديگرى طرح مى كنند , مى گويند : الاسلام يعلو و لايعلى عليه , يعنى در جريان عمل برترى با اسلام است , چرا ؟ براى اينكه قانون اسلام از هر قانون ديگرى بر نيازهاى بشر منطبقتر است و لذا راه خودش را عملا بهتر باز مى كند .
انسان وقتى نگاهى به دستگاههاى تبليغاتى مسيحيت مى كند و آن وسعت و امكانات , آن وسائل , آن ابزارها , آن افراد , آن بودجه عظيم , آن تاكتيكها و آن همه تجهيزات و تشكيلات تبليغاتى را مى بيند , مى گويد مگر با اين همه دستگاه تبليغاتى مسيحيت , اسلام مى تواند , مقاومت بكند ؟ ! واقعا عجيب است ! وقتى به خودمان نگاه مى كنيم , مى بينيم از نظر دستگاه تبليغاتى واقعا در حد صفر هستيم . هيچ دينى در دنيا به اندازه اسلام از نظر دستگاه تبليغاتى و مبلغينش ضعيف نيست . حتى وقتى به يهود كه اقليت است نگاه مى كنيم , مى بينيم اين آبهاى زير كاه بسيار مجهز هستند , لااقل به عوامل تحريف . اينها جنبه اثباتى ندارند كه مردم را دعوت به يهوديگرى بكنند , ولى جنبه تخريبيشان زياد است , يعنى تخريب مكتبهاى ديگران . شما مى بينيد يك نفر يهودى يك عمر در يك رشته از رشته هاى اسلامى درس مى خواند براى اينكه يك كرسى اسلامى را در يك دانشگاه اشغال بكند و در آن كرسى كار خود را انجام بدهد , يا يك كتاب بنويسد و در آن كتاب فكر خودش را پخش كند .
هيچ مى دانيد كه ( اين را من از اهل اطلاع مكرر شنيده ام ) بيش از 90 درصد كرسيهاى اسلام شناسى جهان در اشغال يهوديهاست ؟ اسلام شناسهاى جهان يهوديها هستند ! شما ببينيد , اينها چقدر قدرت ضربه زدن دارند ! شما ببينيد , اينها چقدر قدرت ضربه زدن دارند ! آن , مسيحيت و اين يهوديت ! شما همينهايى كه اسمشان را گذاشته ايد فرقه ضاله گمراه سياسى كه در كشور خودمان وجود دارند , همين حزب كوچك را ببينيد چقدر دستگاه تبليغاتيش قوى است ! در اين حال , چند سال پيش بود در روزنامه اى خواندم ( از روزنامه لوموند نقل كرده بود ) كه در طول چند سال اخير , چهارده ميليون نفر از مردم دنيا مسلمان شده ا ند . با كدام تبليغ ؟ مبلغى نبوده , شايد حد اكثر يك راديوى مثلا ترانزيستورى داشته اند كه گاهى اوقات از كشورهاى عربى برنامه هايى مى گرفته اند . با يك نفر مطلعى كه از اروپا آمده بود , اين موضوع را در ميان گذاشتم . اين شخص كه سالهاى سال در اروپا بوده و الان هم در اروپاست گفت : من با فلان مقام مسيحى كه صحبت كردم , گفت لوموند اشتباه كرده , در سالهاى اخير بيست و پنج ميليون نفر مسلمان شده اند , و گفت در افريقا دو نيرو در حال پيشروى است , اسلام و كمونيسم , و مسيحيت هر چه فعاليت مى كند پيشروى قابل توجهى ندارد . در حالى كه دستگاه تبليغاتى آن قوى و وسيع و دستگاه تبليغاتى اسلام ضعيف است . علتش اين است كه محتواها فرق مى كند , اين محتوا قوى و منطقى است و آن محتوا به اصطلاح احساسى است , از نظر احساسى بسيار قوى است . اين محتوا , عملى است و با زندگى عملى سر و كار دارد ولى آن محتوا تحميلى است . حرف اول اسلام , مثل آب در گلوى يك تشنه , به گوارايى نفوذ مى كند . مى گويد عقل , و با عقل خدا و توحيد را اثبات مى كند . ولى مسيحيت , حرف اولش اين است كه عقل را كنار بگذار و بگو تثليت ! ايام , ايام محرم است و ما اين بحث را طرح كرده ايم براى اينكه پيام حسينى را به مردم برسانيم و بعد بيان كنيم كه نهضت حسينى چگونه پيام رسان اسلام بود , چگونه امام حسين توانست با نهضت خودش پيام اسلام را به جهان و جهانيان برساند .
امام حسين عليه السلام در هشتم ذى الحجه , در همان جوش و خروشى كه حجاج وارد مكه مى شدند و در همان روزى كه بايد به جانب منا و عرفات حركت كنند , پشت به مكه كرد و حركت نمود و آن سخنان غراى معروف را كه نقل از سيد بن طاووس است , انشاء كرد . منزل به منزل آمد تا به نزديكيهاى سر حد عراق رسيد . در كوفه حالا چ ه خبر است و چه مى گذرد خدا عالم است .
داستان عجيب و اسف انگيز جناب مسلم در آنجا رخ داده است . امام حسين عليه السلام در بين راه شخصى را ديدند كه از طرف كوفه مىآيد به اين طرف ( در سرزمين عربستان جاده و راه شوسه نبوده كه از كنار يكديگر رد بشوند .
بيابان بوده است , و افرادى كه در جهت خلاف هم حركت مى كردند , با فواصلى از يكديگر رد مى شدند ) , لحظه اى توقف كردند به علامت اينكه من با تو كار دارم , و مى گويند اين شخص امام حسين عليه السلام را مى شناخت و از 202 طرف ديگر حامل خبر اسف آورى بود , فهميد كه اگر برود نزديك امام حسين , از او خواهد پرسيد كه از كوفه چه خبر ؟ بايد خبر بدى را به ايشان بدهد . نخواست آن خبر را بدهد و لذا راهش را كج كرد و رفت طرف ديگر . دو نفر ديگر از قبيله بنى اسد كه در مكه بودند و در اعمال حج شركت كرده بودند , بعد از آنكه كار حجشان به پايان رسيد , چون قصد نصرت امام حسين را داشتند , به سرعت از پشت سر ايشان حركت كردند تا خودشان را برسانند به قافله اباعبدالله .
اينها تقريبا يك منزل عقب بودند . برخورد كردند با همان شخصى كه از كوفه مىآمد . به يكديگر كه رسيدند به رسم عرب انتساب كردند , يعنى بعد از سلام و عليك اين دو نفر از او پرسيدند نسبت را بگو , از كدام قبيله هستى ؟ گفت من از قبيله بنى اسد هستم , اينها گفتند : عجب ! نحن اسديان , ما هم كه از بنى اسد هستيم , پس بگو پدرت كيست , پدر بزرگت كيست ؟ او پاسخ گفت , اينها هم گفتند تا همديگر را شناختند . بعد , اين دو نفر كه از مدينه مىآمدند , گفتند از كوفه چه خبر ؟ گفت حقيقت اين است كه از كوفه خبر بسيار ناگوارى است و اباعبدالله كه از مكه به كوفه مى رفتند وقتى مرا ديدند , توقفى كردند و من چون فهميدم براى استخبار از كوفه است , نخواستم خبر شوم را به حضرت بدهم . تمام قضاياى كوفه را براى اينها تعريف كرد .
اين دو نفر آمدند تا رسيدند به حضرت . به منزل اولى كه رسيدند , حرفى نزدند , صبر كردند تا آنگاه كه اباعبدالله در منزلى فرود آمدند كه تقريبا يك شبانه روز , از آن وقت كه با آن شخص ملاقات كرده بودند , فاصله زمانى داشت . حضرت , در خيمه نشسته و عده اى از اصحاب همراه ايشان بودند كه آن دو نفر آمدند و عرض كردند يا اباعبدالله ! ما خبرى داريم , اجازه مى دهيد آن را در همين مجلس به عرض شما برسانيم يا مى خواهيد در خلوت به شما عرض كنيم ؟ فرمود من از اصحاب خودم چيزى را مخفى نمى كنم , هر چه هست در حضور اصحاب من بگوئيد . يكى از آن دو نفر عرض كرد : يا ابن رسول الله ! ما با آن مردى كه ديروز با شما برخورد كرد ولى توقف نكرد , ملاقات كرديم , او مرد قابل اعتمادى بود , ما او را مى شناسيم , هم قبيله ماست , از بنى اسد است . ما از او پرسيديم در كوفه چه خبر است ؟ خبر بدى داشت , گفت من از كوفه خارج نشدم مگر اينكه به چشم خود ديدم كه مسلم و هانى را شهيد كرده بودند و بدن مقدس آنها را در حالى كه ريسمان به پاهايشان بسته بودند , در ميان كوچه و بازارهاى كوفه مى كشيدند . اباعبدالله , خبر مرگ مسلم را كه شنيد , چشمهايش پر از اشك شد ولى فورا اين آيه را تلاوت كرد : من الم…منين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا ( 1 ) .
در چنين موقعيتى اباعبدالله نمى گويد كوفه را كه گرفتند , مسلم كه كشته شد , هانى كه كشته شد , پس ما كارمان تمام شد , ما شكست خورديم , از همينجا برگرديم . جمله اى گفت كه رساند مطلب چيست  ديگرى است . اين آيه قرآن كه الان خواندم , ظاهرا درباره جنگ احزاب است . يعنى بعضى مؤمنين به پيمان خودشان با خدا وفا كردند و در راه حق شهيد شدند , و بعضى ديگر انتظار مى كشند كه كى نوبت جانبازى آنها برسد .
فرمود : مسلم وظيفه خودش را انجام داد نوبت ماست .
كاروان شهيد رفت از پيش { وان ما رفته گير و مى انديش او به وظيفه خودش عمل كرد , ديگر نوبت ماست . البته در اينجا هر يك سخنانى گفتند . عده اى هم بودند كه در بين راه به اباعبدالله ملحق شده بودند , افراد غير اصيل كه اباعبدالله آنها را غيظ و در فواصل مختلف از خودش دور كرد . اينها همينكه فهميدند در كوفه خبرى نيست , يعنى آش و پلوئى نيست , بلند شدند و رفتند ( مثل همه نهضتها ) .
لم يبق معه الا اهل بيته و صفوته , فقط خاندان و نيكان اصحابش با او باقى ماندند كه البته عده آنها در آن وقت خيلى كم بود ( در خود كربلا عده اى از كسانى كه قبلا اغفال شده و رفته بودند در لشكر عمر سعد , يك يك بيدار شدند و به اباعبدالله ملحق گرديدند ) , شايد بيست نفر بيشتر همراه اباعبدالله نبودند . در چنين وضعى خبر تكان دهنده شهادت مسلم و هانى به اباعبدالله و ياران او رسيد . صاحب لسان الغيب مى گويد : بعضى از مورخين نقل كرده اند امام حسين عليه السلام كه چيزى را از اصحاب خودش پنهان نمى كرد , بعد از شنيدن اين خبر مى بايست به خيمه زنها و بچه ها برود و خبر شهادت مسلم را به آنها بدهد , در حالى كه در ميان آنها خانواده مسلم هست , 205 بچه هاى كوچك مسلم هستند , برادران كوچك مسلم هستند , خواهر و بعضى از دختر عموها و كسان مسلم هستند .
حالا اباعبدالله به چه شكل به آنها اطلاع بدهد . مسلم دختر كوچكى داشت .
امام حسين وقتى كه نشست او را صدا كرد , فرمود بگوئيد بيايد . دختر مسلم را آوردند , او را نشاند روى زانوى خودش و شروع كرد به نوازش كردن .
دخترك زيرك و باهوش بود , ديد كه اين نوازش , يك نوازش فوق العاده است , پدرانه است , لذا عرض كرد يا اباعبدالله ! يا ابن رسول الله ! اگر پدرم بميرد چقدر . . . ؟ اباعبدالله متاثر شد , فرمود , دختركم من به جاى پدرت هستم . بعد از او , من جاى پدرت را مى گيرم . صداى گريه از خاندان اباعبدالله بلند شد . اباعبدالله رو كرد به فرزندان عقيل و فرمود : اولاد عقيل ! شما يك مسلم داديد كافى است , از بنى عقيل يك مسلم كافى است , شما اگر مى خواهيد برگرديد , برگرديد . عرض كردند يا اباعبدالله ! يا ابن رسول الله ! ما تا حال كه مسلمى را شهيد نداده بوديم , در ركاب تو بوديم , حالا كه طلبكار خون مسلم هستيم , رها كنيم ؟ ابدا , ما هم در خدمت شما خواهيم بود تا همان سرنوشتى كه نصيب مسلم شد , نصيب ما هم بشود .
و لا حول ولا قوه الا بالله العلى العظيم
وصلى الله على محمد و آله الطاهرين .


1- سوره احزاب آيه 39 .
1- سوره اعراف , آيه 79 .
2- سوره مائده , آيه 99 .
1- سوره احزاب آيه 39 .
1- نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه اول , قسمت 36 , ص 33 .
1و2و3- نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه اول , قسمت 36 , ص 33 .
1- نهج البلاغه الفصاحه ص 214 حديث 1056 .
1- سوره احزاب , آيه 23 .
1- افتادگى از متن پياده شده از نوار است .