جلسه دوم : عوامل تحريف

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين بارىء الخلائق اجمعين والصلوه و السلام على عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه , سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسيه يحرفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به ( 1 ) گفتيم تحريفاتى در واقعه عاشورا شده است , چه از نوع تحريف لفظى و چه از نوع تحريف معنوى . و همين تحريفات سبب شده كه اين سند بزرگ تاريخى و اين منبع بزرگ تربيتى براى ما بى اثر و يا كم اثر شود , و احيانا در مواقعى اثر معكوس ببخشد . عموم ما وظيفه داريم كه اين سند مقدس را از اين تحريفات كه آن را آلوده كرده است پاك و منزه كنيم . امشب درباره عوامل تحريف بحث مى كنم و سپس بحث ما در اطراف تحريفات معنوى اين حادثه خواهد بود .
عوامل تحريف : اين عوامل بر دو قسم است .

يك نوع عوامل عمومى است . يعنى بطور كلى عواملى وجود دارد كه تواريخ را دچار تحريف مى كند , اختصاص به حادثه عاشورا ندارد . مثلا هميشه اغراض دشمنان , خود , عاملى است براى اينكه حادثه اى را دچار تحريف كند . دشمن براى اينكه به هدف و غرض خود برسد , تغيير و تبديلهائى در متن تاريخ ايجاد و يا توجيه و تفسيرهاى ناروايى از تاريخ مى كند و اين نمونه هاى زيادى دارد كه نمى خواهم در اطراف آنها بحث بكنم , همين قدر عرض مى كنم كه در تحريف حادثه كربلا هم اين عامل دخالت داشته است . يعنى دشمنان در صدد تحريف نهضت حسينى برآمدند . و همان طورى كه در دنيا معمول است كه دشمنان , نهضتهاى مقدس را به افساد و اخلال و تفريق كلمه و ايجاد اختلاف متهم مى كنند , حكومت اموى نيز خيلى كوشش كرد براى اينكه نهضت حسينى را چنين رنگى بدهد .
از همان روز اول چنين تبليغاتى شروع شد . مسلم كه به كوفه مىآيد , يزيد ضمن ابلاغى كه براى ابن زياد جهت حكومت كوفه صادر مى كند , مى نويسد : مسلم پسر عقيل به كوفه آمده است و هدفش اخلال و افساد و ايجاد اختلاف در ميان مسلمانان است ! برو و او را سركوب كن . وقتى مسلم گرفتار مى شود و او را به دارالاماره ابن زياد 41 مى برند , ابن زياد به مسلم مى گويد : پسر عقيل ! چه شد كه آمدى به اين شهر , مردم وضع مطمئن و آرامى داشتند , تو آمدى آشوب كردى , ايجاد اختلاف و فتنه انگيزى كردى ! مسلم هم مردانه جواب داد : اولا آمدن ما به اين شهر ابتدايى نبود . مردم اين شهر از ما دعوت كردند , نامه ه اى فراوان نوشتند و آن نامه ها موجود است . و در آن نامه ها نوشته اند پدر تو , زياد , در سالهايى كه در اينجا حكومت كرده , نيكان مردم را كشته , بدان را بر نيكان مسلط كرده و انواع ظلمها و اجحافها به مردم كرده است . از ما دعوت كردند براى اينكه عدالت را برقرار كنيم .
ما براى برقرارى عدالت آمده ايم . و حكومت اموى براى اينكه تحريف معنوى كرده باشد , از اين جور قضايا زياد گفت , ولى تاريخ اسلام تحت تاثير اين تحريف واقع نشد . و شما يك مورخ و صاحبنظر را در دنيا پيدا نمى كنيد كه بگويد حسين بن على العياذ بالله قيام نابجايى كرد , آمد كلمه مردم را تفريق كند , اتحاد را از بين ببرد . خير , دشمن نتوانست در حادثه كربلا تحريفى ايجاد كند . در حادثه كربلا هر چه تحريف شده , با كمال تاسف از ناحيه دوستان است .
عامل دوم عامل دوم تمايل بشر به اسطوره سازى و افسانه سازى است و اين در تمام تواريخ دنيا وجود دارد . در بشر , يك حس قهرمان پرستى هست كه در اثر آن درباره قهرمانهاى ملى و قهرمانهاى دينى افسانه  مى سازد ( 1 ) . بهترين دليلش اين است كه مردم براى نوابغى مثل بوعلى سينا و شيخ بهايى چقدر افسانه جعل كردند ! بوعلى سينا بدون شك نابغه بوده و قواى جسمى و روحى او يك جنبه فوق العادگى داشته است . ولى همينها سبب شده مردم براى او افسانه ها بسازند . مثلا مى گويند بوعلى سينا مردى را از فاصله يك فرسنگى ديد و گفت اين مرد , نان روغنى , نانى كه چرب است مى خورد . گفتند از كجا فهميدى كه نان مى خورد و نان او هم چرب است ؟ ! گفت براى اينكه من پشه هايى را مى بينم كه دور نان او مى گردند , فهميدم نانش چرب است كه پشه دور آن پرواز مى كند ! معلوم است كه اين افسانه است , آدمى كه پشه را از يك فرسنگى ببيند , چربى نان را از خود پشه ها زودتر مى بيند .
يا مى گويند بوعلى سينا در مدتى كه در اصفهان تحصيل مى كرد , گفت من نيمه هاى شب كه براى مطالعه برمى خيزم , صداى چكش مسگرهاى كاشان نمى گذارد مطالعه كنم . رفتند تجربه كردند , يك شب دستور دادند مسگرهاى كاشان چكش نزنند , آن شب را بوعلى گفت آرام خوابيدم و يا آرام مطالعه كردم .
معلوم است كه اينها افسانه است .
براى شيخ بهايى چقدر افسانه ساختند . اين جور چيزها اختصاص به حادثه عاشورا ندارد . مردم درباره بوعلى هر چه مى گويند , بگويند , به كجا ضرر مى زند ؟ به هيچ جا . اما افرادى كه شخصيت آنها , شخصيت 1 در شبهاى عيد غدير آقاى دكتر شريعتى يك بحث بسيار عالى راجع به اين حس كه در همه افراد بشر ميل به اسطوره سازى و افسانه سازى و قهرمان سازى و قهرمان پر ستى آن هم بشكل خارق العاده و فوق العاده اى هست , ايراد كردند .
43 پيشوايى است , قول آنها , عمل آنها , قيام آنها , نهضت آنها سند و حجت است , نبايد در سخنانشان , در شخصيتشان , در تاريخچه شان تحريفى واقع شود . درباره اميرالم…منين على عليه السلام , ما شيعيان چقدر افسانه گفته ايم ! در اينكه على عليه السلام مرد خارق العاده اى بوده و بحثى نيست . در شجاعت على عليه السلام كسى شك ندارد . دوست و دشمن اعتراف دارند كه شجاعت على عليه السلام شجاعت فوق افراد عادى بوده است . على عليه السلام در هيچ ميدان جنگى , با هيچ پهلوانى نبرد نكرده مگر اينكه آن پهلوان را كوبيده و بزمين زد . اما مگر افسانه سازها و اسطوره سازها به همين مقدار قناعت كردند ؟ ! ابدا . مثلا گفته اند على عليه السلام در جنگ خيبر با مرحب خيبرى روبرو شد , مرحب چقدر فوق العادگى داشت . مورخين هم نوشته اند كه على در آنجا ضربتش را كه فرود آورد اين مرد را دو نيم كرد ( نمى دانم كه اين دو نيم كامل بوده يا نه ) ولى در اينجا يك حرفها , و يك افسانه هايى درست كردند كه دين را خراب مى كند . مى گويند به جبرئيل وحى شد فورا بزمين برو كه اگر شمشير على فرود بيايد , زمين را دو نيم مى كند , به گاو و ماهى خواهد رسيد , بال خود را زير شمشير على بگير . رفت گرفت , على هم شمشيرش را آنچنان فرود آورد كه مرحب دو نيم شد و اگر آن دو نيم را در ترازو مى گذاشتند با هم برابر بودند ! بال جبرئيل از شمشير على آسيب ديد و مجروح شد , تا چهل شبانه روز نتوانست به آسمان برود . وقتى كه به آسمان رفت خدا از او س…ال كرد اين چهل روز كجا بودى ؟ خدايا در زمين بودم , تو به من ماموريت داده بودى . چرا زود برنگشتى ؟ خدايا شمشير على كه فرود آمد بالم را مجروح كرد , اين چهل روز مشغول پانسمان بال خودم بودم ! ديگرى مى گويد شمشير على آنچنان سريع و نرم آمد كه از فرق مرحب گذشت تا به نمد زين اسب رسيد . على كه شمشيرش را بيرون كشيد , خود مرحب هم نفهميد ! گفت على همه زور تو همين بود ؟ ! ( خيال كرد ضربت كارى نشده است ! ) همه پهلوانى تو همين بود ؟ ! على گفت خودت را حركت بده , مرحب خودش را حركت داد , نصف بدنش از يك طرف افتاد و نصف ديگر از طرف ديگر ! حاجى نورى , اين مرد بزرگ در كتاب ل…ل… و مرجان , ضمن انتقاد از جعل اينگونه افسانه ها مى گويد براى شجاعت حضرت ابوالفضل نوشته اند كه او در جنگ صفين ( كه اصلا شركت حضرت هم معلوم نيست , اگر شركت هم كرده يك بچه پانزده ساله بوده ) مردى را به هوا انداخت , ديگرى را انداخت , نفر بعدى را , تا هشتاد نفر , نفر هشتادم را كه انداخت هنوز نفر اول بزمين نيامده بود ! بعد اولى كه آمد دو نيمش كرد , دومى نيز همچنين تا نفر آخر ! قسمتى از تحريفاتى كه در حادثه كربلا صورت گرفته معلول حس اسطوره سازى است . اروپائيها مى گويند در تاريخ مشرق زمين مبالغه ها , اغراقها زياد است و راست هم مى گويند . ملا آقاى دربندى در اسرار الشهاده نوشته است : سواره نظام لشكريان عمر سعد ششصد هزار نفر و پياده نظامشان دور كرور بود و در مجموع يك ميليون و ششصد هزار نفر و همه اهل كوفه بودند ! مگر كوفه چقدر بزرگ بود ؟ كوفه يك شهر تازه ساز بود كه هنوز سى و پنج سال بيشتر از عمر آن نگذشته 45 بود , چون كوفه را در زمان عمربن خطاب ساختند . اين شهر را عمر دستور داد بسازند براى اينكه لشكريان اسلام در نزديكى ايران مركزى داشته باشند .
در آن وقت معلوم نيست همه جمعيت كوفه آيا به صد هزار نفر مى رسيده است يا نه ؟ اينكه يك ميليون و ششصد هزار نفر سپاهى در آن روز جمع بشود و حسين بن على هم سيصد هزار نفر آنها را بكشد , با عقل جور در نمىآيد . اين , قضيه را بكلى از ارزش مى اندازد .
گويند كسى در مورد هرات اغراق و مبالغه مى كرد و مى گفت : هرات يك زمانى خيلى بزرگ بود . گفتند : چقدر بزرگ بود ؟ گفت : در يك زمان واحد در هرات بيست و يك هزار احمد يك چشم كله پز وجود داشت . چقدر ما بايد آدم داشته باشيم و چقدر بايد احمد داشته باشيم و چقدر احمد يك چشم داشته باشيم و چقدر احمد يك چشم كله پز داشته باشيم كه بيست و يك هزار احمد يك چشم كله پز وجود داشته باشد ! اين حس اسطوره سازى , خيلى كارها كرده است . ما نبايد يك سند مقدس را در اختيار افسانه سازها قرار بدهيم فان فينا اهل البيت فى كل خلف عدو لا ينفون عنه تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تاويل الجاهلين ( 1 ) , ما وظيفه داريم . حال براى هرات هر كس هر چه مى خواهد , بگويد .
آيا صحيح است در تاريخ حادثه عاشورا , حادثه اى كه ما دستور داريم هر سال آن را بصورت يك مكتب , زنده 1 اصول كافى جلد , 1 صفحه 32 كتاب فضل علم , بصائر الدرجات صفحه 10 .
46 بداريم , اينهمه افسانه وارد شود ؟ ! عامل سوم عامل سوم , يك عامل خصوصى است . اين دو عامل كه عرض كردم يعنى غرضها و عداوتهاى دشمنان و حس اسطوره سازى و افسانه سازى بشر در تمام تواريخ دنيا هست . ولى در خصوص حادثه عاشورا يك جريان و عامل بالخصوصى هست كه سبب شده است در اين داستان , جعل واقع شود .
پيشوايان دين از زمان پيغمبر اكرم و ائمه اطهار دستور اكيد و بليغ داده اند كه بايد نام حسين بن على زنده بماند , بايد مصيبت حسين بن على هر سال تجديد شود . چرا ؟ اين چه دستورى است در اسلام , چرا ائمه دين اينهمه به اين موضوع اهتمام داشتند , و چرا براى زيارت حسين بن على اينهمه ترغيب و تشويق است ؟ به اين چرا بايد دقت كنيد . ممكن است كسى بگويد براى اينست كه تسلى خاطرى براى حضرت زهرا باشد ! آيا اين حرف مسخره نيست ؟ بعد از 1400 سال هنوز حضرت زهرا احتياج به تسليت داشته باشد , در صورتى كه به نص خود امام حسين و بحكم ضرورت دين , بعد از شهادت امام حسين , ايشان و حضرت زهرا نزد يكديگرند . اين چه حرفى است ؟ ! مگر حضرت زهرا بچه است كه بعد از 1400 سال هنوز هم بسر خودش بزند , گريه كند و ما برويم به ايشان سر سلامتى بدهيم ؟ ! اين حرفهاست كه دين را خراب مى كند ! حسين عليه السلام مكتب عملى اسلام را تاسيس 47 كرد . حسين عليه السلام نمونه عملى قيامهاى اسلامى است . خواستند مكتب حسين زنده بماند , خواستند سالى يك بار حسين با آن نداهاى شيرين و عالى و حماسه انگيزش ظهور كند , فرياد كند : الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهى عنه ليرغب الم…من فى لقاء الله محقا ( 1 ) خواستند الموت اولى من ركوب العار ( 2 ) , مرگ از زندگى ننگين بهتر است , براى هميشه زنده بماند . خواستند لا ارى الموت الاسعاده و الحياه مع الظالمين الابرما ( 3 ) , براى هميشه زنده بماند . زندگى با ستمكاران براى من خستگى آور است , مرگ در نظر من جز سعادت چيزى نيست . خواستند آن جمله هاى ديگر حسين : خط الموت على ولد آدم مخط القلاده على جيد الفتاه ( 4 ) , زنده بماند هيهات منا الذله ( 5 ) زنده بماند . خواستند صحنه هايى از اين قبيل كه حسين عليه السلام مىآيد در مقابل سى هزار نفر مى ايستد در حالى كه در نهايت شدت از ناحيه خود و خاندان خود گرفتار است و مرد وار , كه چنين مردى دنيا بخود نديده است مى فرمايد : الا و ان الدعى ابن الدعى قد ركز بين اثنتين بين السله 1 بحار الانوارج 44 صفحه 381 , تحف العقول صفحه 176 , اللهوف صفحه 33 , مقتل الحسين خوارزمى ج 2 صفحه 5 .
2 مناقب ابن شهر آشوب ج 4 صفحه 110 , اللهوف صفحه 50 , بحار الانوار جلد 45 صفحه 50 , كشف الغمه ج 2 صفحه 32 .
3 بحار الانوار جلد 44 صفحه 381 , اللهوف صفحه 33 , تحف العقول صفحه 176 .
4 بحار الانوارج 44 صفحه 366 , اللهوف صفحه 25 .
5 اللهوف صفحه 41 , مقتل الحسين خوارزمى ج 2 صفحه 7 , 48 و الذله و هيهات منا الذله يابى الله ذلك لنا و رسوله و الم…منون و حجور طابت و طهرت ( 1 ) , زنده بماند . مكتب حسين عليه السلام زنده بماند , تربيت حسينى زنده بماند , پرتوى از روح حسينى در اين ملت دميده شود و بر آن بتابد . فلسفه اش خيلى روشن است .
نگذاريد حادثه عاشورا را فراموش شود . حيات شما , زندگى و انسانيت و شرف شما به اين حادثه بستگى دارد . به اين وسيله مى توانيد اسلام را زنده نگهداريد . پس ترغيب كردند كه مجلس عزاى حسينى را زنده نگهداريد و درست است . عزادارى حسين بن على واقعا فلسفه صحيحى دارد , فلسفه بسيار بسيار عالى هم دارد . هر چه ما در اين راه كوشش كنيم , بشرط اينكه هدف اين كار را تشخيص دهيم , بجاست . اما متاسفانه عده اى اين را نشناختند , خيال كردند بدون اينكه مردم را به مكتب حسين آشنا كنند , به فلسفه قيام حسينى آشنا كنند , مردم را عارف به مقامات حسينى كنند , همين قدر كه آمدند و نشستند و نفهميده و ندانسته گريه اى كردند , كفاره گناهان است .
مرحوم حاجى نورى نكته اى را در كتاب[ ( ل…ل… و مرجان] ( ذكر كرده است و آن اينكه عده اى گفتند موضوع امام حسين و گريه بر او , ثوابش آنقدر زياد است كه از هر وسيله اى براى اين كار مى شود استفاده كرد . يك حرفى امروزيها در مكتب[ ( ما كياول] ( در آورده اند كه تاريخ شام ابن عساكر جلد 4 صفحه 333 , مقتل الحسين مقرم صفحه 287 , ملحقات احقاق الحق ج 11 صفحه 624 و 625 , نفس المهموم ص 149 , تحف العقول ص 174 1 همان مدرك .
49 مى گويند هدف وسيله را مباح مى كند , هدف خوب باشد , وسيله هر چه شد , شد ! اينها هم گفتند ما يك هدف مقدس و منزه داريم و آن گريستن بر امام حسين است كه كار بسيار خوبى است و بايد گريست . به چه وسيله بگريانيم ؟ بهر وسيله كه شد ! هدف كه مقدس است , وسيله هر چه شد , شد . اگر تعزيه در آوريم , يك تعزيه هاى ا هانت آور , درست است يا نه ؟ گفتند اشك جارى مى شود يا نه ؟ همين قدر كه اشك جارى شود , اشكال ندارد ! شيپور بزنيم , طبل بزنيم , طبل بزنيم معصيت كارى بكنيم , به بدن مرد لباس زن بپوشانيم , عروسى قاسم درست كنيم , جعل كنيم , تحريف كنيم , در دستگاه امام حسين اين حرفها مانعى ندارد . دستگاه امام حسين از دستگاه ديگران جداست . در اينجا دروغ گفتن بخشيده است , جعل كردن , تحريف كردن , شبيه سازى , به تن مرد لباس زن پوشاندن , بخشيده است . هر گناهى كه اينجا بكنيد , بخشيده است , هدف خيلى مقدس است ! در نتيجه افرادى دست به جعل و تحريف اين قضيه زدند كه انسان تعجب مى كند ! در ده , پانزده سال پيش كه به اصفهان رفته بودم , در آنجا مرد بزرگى بود , مرحوم حاج شيخ محمد حسن نجف آبادى اعلى الله مقامه , خدمت ايشان رفتم و روضه اى را كه تازه در جايى شنيده بودم و تا آن وقت نشنيده بودم , براى ايشان نقل كردم . كسى كه اين روضه را مى خواند اتفاقا ترياكى هم بود . اين روضه را خواند و بقدرى مردم را گرياند كه حد نداشت . داستان پيرزنى را نقل مى كرد كه در زمان متوكل مى خواست به زيارت امام حسين برود و آن وقت جلوگيرى 50 مى كردند و دستها را مى بريدند تا اينكه قضيه را به آنجا رساند كه اين زن را بردند و در دريا انداختند . در همان حال اين زن فرياد كرد يا اباالفضل العباس ! وقتى داشت غرق مى شد سوارى آمد و گفت ركاب اسب مرا بگيرد .
ركابش را گرفت , گفت چرا دستت را دراز نمى كنى ؟ گفت من دست در بدن ندارم , كه مردم خيلى گريه كردند .
مرحوم حاج شيخ محمد حسن تاريخچه اين قضيه را اين طور نقل كرد كه يك روز در حدود بازار , حدود مدرسه صدر ( جريان , قبل از ايشان اتفاق افتاده و ايشان از اشخاص معتبرى نقل كردند ) مجلس روضه اى بود كه از بزرگترين مجالس اصفهان بود و حتى مرحوم حاج ملا اسماعيل خواجويى كه از علماء بزرگ اصفهان بود در آنجا شركت داشت . واعظ معروفى مى گفت كه من آخرين منبرى بودم . منبريهاى ديگر مىآمدند و هنر خودشان را براى گرياندن مردم اعمال مى كردند . هر كس مىآمد روى دست ديگرى مى زد و بعد از منبر خود مى نشست تا هنر روضه خوان بعد از خود را ببيند , تا ظهر طول كشيد . ديدم هر كس هر هنرى داشت بكار برد , اشك مردم را گرفت . فكر كردم من چه كنم ؟ همانجا اين قضيه را جعل كردم , رفتم قصه را گفتم و از همه بالاتر زدم , عصر همان روز رفتم در مجلس ديگرى كه در چارسوق بود , ديدم آنكه قبل از من منبر رفته همين داستان را مى گويد . كم كم در كتابها نوشتند و چاپ هم كردند ! اين موضوع كه دستگاه حسينى , دستگاه جدايى است و از هر وسيله اى براى گرياندن مردم مى شود استفاده كرد , اين توهم و خيال دروغ و غلط , عامل بزرگى 51 براى جعل و تحريف شد ! مرحوم حاجى نورى , اين مرد بزرگوار , استاد مرحوم حاج شيخ عباس قمى كه حتى بر حاج شيخ عباس ترجيح داشته است به اعتراف خود حاج شيخ عباس و ديگران , مرد فوق العاده متبحر و با تقوائى است . ايشان اين مطلب را در كتاب خودشان طرح كرده اند كه اگر اين حرف درست باشد كه هدف وسيله را مباح مى كند , من اين جور مى گويم : يكى از هدفهاى اسلامى , ادخال سرور در قلب م…من است , يعنى انسان كارى كند كه م…منى خوشحال شود . من براى اينكه م…منى را خوشحال كنم , در حضور او غيبت مى كنم چون از غيبت خيلى خوشش مىآيد ! اگر بگويند مرتكب گناه مى شوى , مى گويم خير , هدفم مقدس است , من كه غيبت مى كنم , مى خواهم او را خوشحال كنم ! مثال ديگرى مرحوم حاجى نورى ذكر مى كند كه مردى زن بيگانه اى را مى بوسد .
بوسيدن زن نامحرم حرام است , مى گوئيم چرا اين كار را انجام دادى ؟ مى گويد من ادخال سرور در قلب م…من كردم ! در مورد زنا و شراب و لواط هم همين را مى توان گفت . اين چه غوغايى است ؟ ! اين چه حرف شريعت خراب كنى است ؟ ! اينكه براى گرياندن مردم در سوگ امام حسين , استفاده كردن از هر وسيله اى جايز است , بخدا قسم برخلاف گفته امام حسين است . امام حسين شهيد كه اسلام بالا برود , اشهد انك قد اقمت الصلوه و آتيت الزكوه و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فى الله حق جهاده ( 1 ) . امام حسين كشته شد كه سنن 1 مفاتيح الجنان , زيارت امام حسين عليه السلام در شبهاى عيد فطر و قربان .
52 اسلامى , مقررات اسلامى , قوانين اسلامى زنده شود , نه اينكه بهانه اى شود كه پا روى سنن اسلامى بگذارند . امام حسين را ما بصورت العياذ بالله اسلام خرابكن در آورده ايم . امام حسينى كه ما در خيال خودمان درست كرده ايم اسلام خرابكن است .
حاجى نورى در كتابش نوشته است يكى از طلاب نجف كه اهل يزد بود , برايم نقل كرد كه در جوانى سفرى پياده از راه كوير به خراسان مى رفتم . در يكى از دهات نيشاپور مسجدى بود و من چون جايى را نداشتم , به مسجد رفتم . پيشنماز مسجد آمد و نماز خواند و بعد منبر رفت . در اين بين با كمال تعجب ديدم فراش مسجد مقدارى سنگ آورد و تحويل پيشنماز داد . وقتى روضه را شروع كرد , دستور دارد چراغها را خاموش كردند . چراغها كه خاموش شد , سنگها را به طرف مستمعين پرتاب كرد كه صداى فرياد مردم بلند شد .
چراغها كه روشن شد ديدم سرهاى مردم مجروح شده است و در حالى كه اشكشان مى ريخت از مسجد بيرون رفتند . رفتم نزد پيشنماز و به او گفتم اين چه كارى بود كه كردى ؟ ! گفت من امتحان كرده ام كه اين مردم با هيچ روضه اى گريه نمى كنند . چون گريه كردن بر امام حسين اجر و ثواب زيادى دارد و من ديدم كه راه گرياندن اينها منحصر است به اينكه سنگ به كله شان بزنم , از اين راه اينها را مى گريانم ! به قول او هدف وسيله را مباح مى كند . هدف , گريه بر امام حسين است ولو اينكه يك دامن سنگ به كله مردم بزند .
پس اين يك عامل خصوصى در اين قضيه بوده كه در جعلها و تحريفها دخالت داشته است .
53 انسان وقتى كه در تاريخ سير مى كند , مى بيند بر سر اين حادثه چه آورده اند ! بخدا قسم حرف حاجى نورى حرف راستى است . مى گويد امروز اگر كسى بخواهد بر امام حسين بگريد , بر اين تحريفها و مسخها بايد بگريد , بر اين دروغها بگريد .
كتاب معروفى است به نام[ ( روضه الشهداء] ( كه نويسنده آن ملا حسين كاشفى است . حاجى نورى مى گويد اين داستان زعفر جنى و عروسى قاسم اول بار در كتاب اين مرد نوشته شده و من اين كتاب را نديده بودم و خيال مى كردم در آن يكى دو تا از اين حرفهاست . بعد كه اين كتاب را كه به فارسى هم هست و تقريبا 500 سال پيش تاليف شده است , . . . ( 1 ) ملا حسين مرد ملا و با سوادى بوده و كتابهائى هم دارد و صاحب انوار سهيلى است .
تاريخش را كه مى خوانيم معلوم نيست شيعه بوده ي ا سنى و اساسا مرد بوقلمون صفتى بوده است , بين شيعه ها كه مى رفته , خودش را شيع ه صددرصد و مسلم معرفى مى كرده و بين سنيها كه مى رفته خودش را حنفى نشان مى داده ا ست . اهل سبزوار است و سبزوار مركز تشيع بوده است و مردم هم متعصب در تشيع . در سبزوار شيعه صد درصد بوده و گاهى كه به هرات مى رفته ( شوهر خواهر و يا باجناق عبدالرحمن جامى بوده است ) در آنجا سنى بوده و به روش اهل تسنن . واعظ هم بوده ولى تا در سبزوار بود ذكر مصيبت مى كرد . و وفاتش در حدود 910 بوده است يعنى در اوايل قرن دهم يا اواخر قرن نهم .
اولين كتابى كه در مرثيه به فارسى نوشته شده , همين 1 جمله , در متن سخنرانى به همين صورت است .
54 كتاب است كه در پانصد سال پيش نوشته شده است . قبل از اين كتاب , مردم به منابع اصلى مراجعه مى كردند . شيخ مفيد رضوان الله عليه[ ( ارشاد ] ( را نوشته است و چقدر متقن نوشته است . ما اگر به[ ( ارشاد] ( شيخ مفيد خودمان مراجعه كنيم , احتياج بجاى ديگرى نداريم . از اهل تسنن , طبرى نوشته , ابن اثير نوشته , يعقوبى و ابن عساكر و خوارزمى نوشته اند .
من نمى دانم اين بى انصاف چه كرده است ! وقتى كه اين كتاب را خواندم ديدم حتى اسمها جعلى است ! يعنى در اصحاب امام حسين اسمهايى را ذكر مى كند كه اصلا وجود نداشته اند , در ميان دشمن هم اسمهايى را مى گويد كه همه جعلى است . داستانها را بشكل افسانه در آورده است .
اين كتاب چون اولين كتابى است كه بزبان فارسى نوشته شد , لذا مرثيه خوانها كه اغلب بى سواد بودند و به كتابهاى عربى مراجعه نمى كردند , همين كتاب را مى گرفتند و در مجالس از رو مى خواندند . اينست كه امروز مجالس عزادارى امام حسين را روضه خوانى مى گوئيم . در زمان امام حسين و حضرت صادق و امام حسن عسكرى اصطلاح روضه خوانى رايج نبوده و بعد , در زمان سيد مرتضى و خواجه نصيرالدين طوسى هم روضه خوانى نمى گفته اند . از پانصد سال پيش به اين طرف اسمش روضه خوانى شده , روضه خوانى يعنى خواندن كتاب روضه الشهداء , يعنى خواندن همان كتاب دروغ . از وقتى كه اين كتاب بدست مردم افتاد , كسى تاريخ واقعى امام حسين را مطالعه نكرد .
55 در شصت , هفتاد سال پيش مرحوم ملا آقاى دربندى پيدا شد . تمام حرفهاى روضه الشهداء را باضافه چيزهاى ديگرى پيدا كرد و همه را يكجا جمع كرد و كتابى نوشت بنام اسرار الشهاده , واقعا مطالب اين كتاب انسان را وادار مى كند كه به اسلام بگريد .
حاجى نورى مى نويسد كه ما در درس حاج شيخ عبدالحسين تهرانى بوديم ( كه مرد بسيار بزرگوارى بوده است ) و از محضر ايشان استفاده مى كرديم كه سيد روضه خوانى اهل حله آمد و كتاب مقتلى به ايشان نشان داد كه ايشان ببينند معتبر هست يا نيست , اين كتاب نه اول داشت و نه آخر فقط در جايى از آن نوشته بود كه فلان ملاى جبل عاملى از شاگردان صاحب معالم است . مرحوم حاج شيخ عبدالحسين كتاب را گرفت كه مطالعه كند .
اولا در احوال آن عالم مطالعه كرد , ديد چنين كتابى به نام او ننوشته اند و ثانيا خود كتاب را مطالعه كرد , ديد مملو از اكاذيب است . به آن سيد گفت اين كتاب همه اش دروغ است . مبادا اين كتاب را بيرون بياورى و يا از آن چيزى نقل كنى كه جايز نيست , و اساسا اين كتاب نوشته آن عالم نيست و مطالبش دروغ است . حاجى نورى مى نويسد : همين كتاب دست صاحب اسرارالشهاده افتاد و تمام مطالبش را از اول تا آخر نقل كرد .
حاجى نورى حكايت ديگرى را نقل مى كند كه تاثر آور است و از اينكه مردى رفت نزد مرحوم صاحب مقامع ( 1 ) گفت ديشب خواب 1 مرحوم آقا محمد على پسر مرحوم وحيد بهبهانى كه هر دو مردان 56 وحشتناكى ديدم . چه خواب ديدى ؟ گفت خواب ديدم با اين دندانهاى خودم گوشتهاى بدن امام حسين عليه السلام را دارم مى كنم ! اين مرد عالم لرزيد , سرش را پايين انداخت , مدتى فكر كرد , گفت شايد تو مرثيه خوان هستى , گفت بله . فرمود بعد از اين يا اساسا مرثيه خوانى را ترك كن , و يا از كتابهاى معتبر نقل كن . تو با اين دروغهايت گوشت بدن امام حسين را با دندانهايت مى كنى ! اين لطف خدا بود كه در اين ر…يا اين را به تو نشان بدهد .
اگر كسى تاريخ عاشورا را بخواند مى بيند از زنده ترين و مستندترين و از پرمنبع ترين تاريخهاست . مرحوم آخوند خراسانى فرموده بود آنها كه بدنبال روضه نشنيده مى روند , بروند روضه هاى راست را پيدا كنند كه آنها را احدى نشنيده است . خطبه ها ئى كه امام حسين عليه السلام در مكه و بطور كلى در حجاز , در كربلا , در بين راه خوانده , خطابه هايى كه اصحابش خوانده اند , س…ال و جوابهايى كه با حضرت شده , نامه هائى كه ميان ايشان و ديگران مبادله شده , نامه هائى كه ميان خود دشمنان مبادله شده است , به علاوه اظهارات كسانى كه حاضر در واقعه عاشورا بوده ان د ( چه از دشمنان و چه از دوستان ) و اين حادثه را نقل كرده اند , آنها را مطالعه كنند . سه چهار نفر از دوستان امام حسين بودند كه جان بسلامت بردند . از جمله , غلامى است به نام عقبه بن سمعان كه از مكه همراه امام بود و وقايع نگار لشكر اباعبدالله بوده بزرگى بوده اند . مرحوم آقا محمد على به كرمانشاه رفت و خيلى هم نفوذ و اقتدار پيدا كرد .
57 است . او در روز عاشورا گرفتار شد و چون گفت غلامم , آزادش كردند . مرد ديگرى است بنام حميدبن مسلم كه از وقايع نگارهاى لشكر عمر سعد بوده است . يكى از حاضرين واقعه , شخص امام زين العابدين عليه السلام است كه همه قضايا را نقل كرده اند . نقطه ابهامى در تاريخ امام حسين وجود ندارد .
متاسفانه حاجى نورى يك داستان جعلى و تحريفى درباره امام زين العابدين عليه السلام نقل مى كند . مى گويد در روز عاشورا وقتى كه براى اباعبدالله ياورى باقى نماند , حضرت براى خداحافظى به خيمه امام زين العابدين عليه السلام رفتند . حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود : پدر جان ! كار شما و اين مردم به كجا كشيد ؟ ( يعنى تا آن وقت امام زين العابدين بى خبر بوده است ) ! فرمود : پسر جان به جنگ كشيد . امام زين العابدين فرمود حبيب بن مظاهر چطور شد ؟ فرمود قتل . زهير بن القين چطور شد ؟ قتل .
برير بن خضير چطور شد ؟ قتل . هر كس از اصحاب را كه اسم برد , فرمود كشته شد . بعد بنى هاشم را پرسيد , قاسم بن حسن چطور شد ؟ برادرم على اكبر چطور شد ؟ بر عمويم ابوالفضل چه شد ؟ . قتل اين , جعل است , دروغ است . امام زين العابدين كه العياذ بالله آنقدر مريض و بيهوش نبوده كه نفهمد چه گذشته است . تاريخ مى نويسد حتى در همان حال امام حركت كرد و فرمود عمه ! عصاى مرا با يك شمشير بياور . يكى از كسانى كه حاضر در واقعه بوده و آن را نقل كرده است , شخص امام زين العابدين عليه السلام است .
پس توبه كنيم , واقعا بايد توبه كنيم به خاطر اين جنايت و خيانتى 58 كه نسبت به اباعبدالله الحسين عليه السلام و اصحاب و ياران و خاندانش مرتكب مى شويم , همه افتخارات اينها را از بين مى بريم . توبه كنيم و بعد , از اين مكتب تربيتى استفاده كنيم .
چه كم و كسرى در زندگى عباس بن على آن طور كه مقاتل معتبر نوشته اند وجود دارد ؟ اگر نبود براى ابوالفضل مگر همين يك افتخار , كسى با او كارى نداشت , غير از امام حسين با هيچ كس كارى نداشتند . امام حسين هم فرمود اينها فقط به من كار دارند و اگر مرا بكشند , به هيچ كس ديگرى كار ندارند . وقتى كه شمر بن ذى الجوشن مى خواست از كوفه به طرف كربلا حركت كند , يكى از حضارى كه در آنجا بود , به ابن زياد اظهار كرد كه بعضى از خويشاوندان مادرى ما همراه حسين بن على هستند , خواهش مى كنم امان نامه اى براى آنها بنويس . ابن زياد هم نوشت . شمر در يك فاصله دور , از قبيله اى بود كه قبيله ام البنين با آنها نسبت داشتند . اين پيام را در عصر تاسوعا شخص او آورد . اين مرد پليد آمد كنار خيمه حسين بن على عليه السلام و فريادش را بلند كرد : اين بنوا اختنا ( 1 ) خواهر زادگان ما كجا هستند ؟ ابوالفضل عليه السلام در حضور اباعبدالله عليه السلام نشسته بود , برادرانش همه آنجا بودند , يك كلمه جواب ندادند تا امام فرمود : اجيبوه و ان كان فاسقا ( 2 ) جوابش را بدهيد هر چند آدم فاسقى است .
آقا كه اجازه داد , جواب دادند . گفتند : ما 2 و 1 مقتل الحسين مقرم ص 252 , بحار الانوارج 44 ص 391 , اللهوف ص 37 .
59 تقول , چه مى گوئى ؟ مژده اى براى شما آورده ام , بشارتى براى شما آورده ام .
براى شما از امير عبيدالله امان آورده ام , شما آزاديد , اگر الان برويد , جان بسلامت مى بريد . گفتند خدا ترا لعنت كند و اميرت ابن زياد و آن امان نامه اى كه آورده اى . ما امام خودمان , برادر خودمان را رها كنيم به موجب اينكه تامين داريم ؟ ! در شب عاشورا , اول كسى كه اعلام يارى نسبت به اباعبدالله كرد , برادر رشيدش ابوالفضل بود . بگذاريم از آن مبالغات احمقانه اى كه مى كنند , ولى آنچه كه در تاريخ مسلم است , اين است كه ابوالفضل بسيار رشيد , بسيار شجاع , بسيار دلير , بلند و خوش رو و زيبا بود . و كان يدعى قمر بنى هاشم ( 1 ) او را ماه بنى هاشم لقب داده بودند , اينها حقيقت است , البته شجاعتش را از على عليه السلام به ارث برده بود . داستان مادرش حقيقت است كه على عليه السلام به برادرش عقيل فرمود زنى براى من انتخاب كن كه و لدتها الفحوله ( 2 ) يعنى از شجاعان بدنيا آمده باشد . عقيل ام البنين را انتخاب مى كند و مى گويد اين همان زنى است كه تو مى خواهى . لتلدلى فارسا شجاعا ( 3 ) , دلم مى خواهد از آن زن فرزند شجاع و دليرى بدنيا بيايد . تا اين مقدار حقيقت است . آرزوى على در ابوالفضل تحقق يافت .
روز عاشورا مى شود , بنابر يكى از دو روايت ابوالفضل جلو مىآيد , عرض مى كند برادر جان به من هم اجازه بفرمائيد , اين سينه من تنگ شده است , ديگر طاقت نمى آورم , مى خواهم هر چه زودتر جان خودم را فداى شما كنم .
من نمى دانم روى چه مصلحتى امام جواب حضرت ابوالفضل را چنين داد , خود اباعبدالله بهتر مى دانست . فرمود برادرم حال كه مى خواهى بروى , برو بلكه بتوانى مقدارى آب براى فرزندان من بياورى . لقب[ ( سقا] ( , آب آور , قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود , چون يك نوبت يا دو نوبت ديگر در شبهاى پيش ابوالفضل تواسنته بود برود صف دشمن را بشكافد و براى اطفال اباعبدالله آب بياورد . اين جور نيست كه سه شبانه روز آب نخورده باشند , نه , سه شبانه روز بود كه ممنوع بودند , ولى در اين خلال توانستند يكى دوبار از جمله در شب عاشورا آب تهيه كنند , حتى غسل كردند , بدنهاى خودشان را شستشو دادند . ابوالفضل فرمود چشم . ببينيد چقدر منظره باشكوهى است , چقدر عظمت است , چقدر شجاعت است , چقدر دلاورى است , چقدر انسانيت است , چقدر شرف است , چقدر معرفت و فداكارى است ؟ ! يك تنه خودش را به جمعيت مى زند . مجموع كسانى را كه دور آب را گرفته بودند چهار هزار نفر نوشته اند . وارد شريعه فرات شد , اسب را داخل آب برد ( اين را همه نوشته ان د ) . اول مشكى را كه همراه دارد پر از آب مى كند و به دوش مى گيرد . تشنه است , هوا گرم است , جنگيده است . همان طور كه سوار است و آب تا زير شكم اسب را فرا گرفته است , دست زير آب مى برد , مقدارى آب با دو 61 دستش تا نزديك لبهاى مقدسش مىآورد . آنهائى كه از دور ناظر بوده اند , گفته اند اندكى تامل كرد , بعد ديديم آب نخورده بيرون آمد , آبها را روى آب ريخت . كسى نفهميد كه چرا ابوالفضل در آنجا آب نياشاميد ؟ ! امام وقتى كه بيرون آمد رجزى خواند كه در اين رجز , مخاطب , خودش بود نه ديگران . از اين رجز فهميدند چرا آب نياشاميد : يا نفس من بعد الحسين هونى { فبعده لا كنت ان تكونى هذا الحسين شارب المنون { و تشربين بارد المعين والله ما هذا فعال دينى { و لا فعال صادق اليقين ( 1 ) اى نفس ابوالفضل ! مى خواهم بعد از حسين زنده نمانى . حسين شربت مرگ مى نوشد , حسين در كنار خيمه ها با لب تشنه ايستاده باشد و تو آب بياشامى ؟ ! پس مردانگى كجا رفت , شرف كجا رفت , مواسات و همدلى كجا رفت ؟ مگر حسين امام تو نيست , مگر تو ماموم او نيستى , مگر تو تابع او نيستى ؟ ! هذا الحسين شارب المنون { و تشر بين بارد المعين هيهات ! هرگز دين من چنين اجازه اى به من نمى دهد , هرگز وفاى من چنين اجازه اى ب ه من نمى دهد . ابوالفضل مسير خود را در برگشتن عوض كرد . از داخل نخلستانها آمد . قبلا از راه مستقيم آمده بود . چون مى دانست همراه خودش امانت گرانبهايى دارد , راه خود را عوض كرد و تمام همتش اين بود كه آب را به سلامت برساند ,  چون امكان داشت تيرى بيايد و به مشك بخورد و آبها بريزد و نتواند به هدفش برسد . در همين حال بود كه ديدند رجز ابوالفضل عوض شد . معلوم شد حادثه تازه اى پ يش آمده است . فرياد زد : و الله ان قطعتم يمينى { انى احامى ابدا عن دينى و عن امام صادق اليقين { نجل النبى الطاهر الامين ( 1 ) بخدا قسم اگر دست راست مرا ببريد من دست از دامن حسين بر نمى دارم , طولى نكشيد كه رجز عوض شد : يا نفس لا تخشى من الكفار { و ابشرى برحمه الجبار مع النبى السيد المختار { قد قطعوا ببغيهم يسرى ( 2 ) در اين رجز فهماند كه دست چپش هم بريده شده است . نوشته اند با آن هنر و فروسيتى كه داشت , به هر زحمت بود مشك آب را چرخاند و خودش را روى آن انداخت . من نمى گويم چه حادثه اى پيش آمد , چون خيلى جانسوز است . در شب تاسوعا معمول است كه ذكر مصيبت اين مرد بزرگ مى شود .
اين را هم عرض كنم كه ام البنين مادر حضرت ابوالفضل در حادثه كربلا زنده بود ولى در كربلا نبود , در مدينه بود . به او خبر دادند كه در حادثه كربلا هر چهار پسر تو شهيد شدند . اين زن بزرگوار به قبرستان بقيع مىآمد و براى فرزندان خودش نوحه سرايى مى كرد نوشته اند نوحه سرايى اين زن آنقدر دردناك بود كه هر كس مىآمد  گريه مى كرد , حتى مروان حكم كه از دشمن ترين دشمنان بود . در نوحه سرايى خود , گاهى همه فرزندانش و گاهى ارشد آنها را بالخصوص ياد مى كرد .
ابوالفضل , هم از نظر سنى و هم از نظر كمالات روحى و جسمى ارشد فرزندانش بود . من يكى از اين دو مرثيه اى را كه از اين زن بخاطر دارم براى شما مى خوانم . اين مادر داغدار در آن مرثيه هاى جانسوز خودش ( بطور كلى عربها مرثيه را خيلى جانسوز مى خوانند ) اين جور مى خواند : يا من راى العباس كر على جماهير النقد { و وره من ابناء حيدر كل ليث ذى لبد انبئت ان ابنى اصيب براسه مقطوع يد { ويلى على شبلى امال براسه ضرب العمد ( 1 ) لو كان سيفك فى يديك لمادنى منه احد اى چشم ناظر , اى چشمى كه در كربلا بودى و آن مناظر را مى ديدى , اى كسى كه آن لحظه را تماشا كردى كه شير بچه من ابوالفضل از جلو و شير بچه گان ديگر من از پشت سرش بر اين جماعت پست حمله برده بودند , براى من قضيه اى نقل كرده اند , نمى دانم راست است يا دروغ ؟ گفته اند در وقتى كه دستهاى بچه من بريده بود , عمود آهنين بر فرق فرزند عزيز من وارد شد , آيا راست است ؟ ! ويلى على شبلى امال براسه ضرب العمد بعد مى گويد , ابوالفضل ! فرزند عزيزم , من خودم مى دانم , اگر دست مى داشتى مردى در جهان نبود كه با تو روبرو  شود . اينكه آنها چنين جسارتى كردند براى اين بود كه دستهاى تو از بدن بريده شده بود .

لا حول ولا قوه الا بالله العلى العظيم
وصلى الله على محمد و آله الطاهرين


1- سوره مائده آيه 13 .



1- العباس تاليف عبدالرزاق الموسوى المقرم ص 81 , مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 108 .
2- العباس تاليف عبدالرزاق الموسوى المقرم ص 69 .
3- ابصار العين فى انصار الحسين عليه السلام ص 26 .
1- ينابيع الموده ج 2 ص 165 , بحار الانوارج 45 ص 41 .
1- بحار الانوارج 45 ص 40 .
2- بحار الانوارج 45 , ص 40 .
1- منتهى الامال ج 1 ص 386 .