بخش اول : تحريفات در واقعه تاريخى كربلا
جلسه اول : معنى تحريف و انواع آن


 
بسم الله الرحمن الرحيم


الحمدلله رب العالمين بارىء الخلائق اجمعين و الصلوه والسلام على عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه , سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسيه يحرفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به ( 1 ) .
موضوع بحث , تحريفات در واقعه تاريخى كربلاست . در بازگوئى اين واقعه بزرگ , تحريفاتى صورت گرفته است . لهذا اين بحث را در چهار فصل خلاصه مى كنيم . فصل اول در اطراف معنى تحريف و انواع تحريفاتى كه در دنيا وجود دارد و اشاره به اينكه انواع تحريفات در حادثه تاريخى عاشورا واقع شده است . فصل دوم درباره عوامل تحريف است , يعنى بطور كلى در قضاياى دنيا كه تحريف صورت مى گيرد , به چه علت صورت مى گيرد , چرا بشر حوادث و قضايا و احيانا شخصيت ها را تحريف مى كند ؟ مخصوصا در نقل حادثه كربلا , چه عواملى دخالت داشته است كه تحريفاتى در اين قضيه واقع شود . فصل سوم عبارت است از توضيحى درباره تحريفاتى كه در همين داستان و حادثه تاريخى صورت گرفته است . فصل چهارم در اطراف وظائف ما , اعم از علماء و توده مسلمانان مى باشد .

بحث اول درباره معنى تحريف است .
 تحريف يعنى چه ؟ تحريف در زبان عربى از ماده حرف است , يعنى منحرف كردن چيزى از مسير و وضع اصلى خود كه داشته است يا بايد داشته باشد . به عبارت ديگر تحريف نوعى تغيير و تبديل نيست  كه كلمه تغيير و تبديل نيست . شما اگر كارى كنيد كه جمله اى , نامه اى , شعر و عبارتى آن مقصودى را كه بايد بفهماند , نفهماند و مقصود ديگرى را بفهماند , مى گويند شما اين عبارت را تحريف كرده ايد , مثلا شما گاهى مطلبى يا حرفى را به يك نفر مى گوئيد , بعد آن شخص سخن شما را در جاى ديگرى نقل مى كند , پس از آن كسى به شما مى گويد فلانى از قول شما چنين چيزى نقل مى كرد , شما مى فهميد كه از آنچه شما گفته بوديد با آنچه كه او نقل كرده خيلى متفاوت است . او سخنان شما را كم و زياد كرده است , قسمتى از حرفهاى شما كه مفيد مقصود شما بوده است را حذف كرده و قسمتهايى از خود به آن افزوده است , در نتيجه سخن شما مسخ شده و چيز ديگرى از آب در آمده است . آن وقت شما مى گوئيد اين آدم حرف مرا تحريف كرده است . مخصوصا اگر كسى در سندهاى رسمى دست ببرد , مى گويند سند را تحريف كرده است . اينها مثالهائى بود براى روشن شدن معنى كلمه تحريف و اين كلمه بيش از اين احتياج به توضيح ندارد . حال به شرح انواع تحريف مى پردازيم .
تحريف انواعى دارد كه مهمترين آنها عبارت است از : تحريف لفظى و تحريف معنوى . تحريف لفظى اين است كه ظاهر مطلبى را عوض كنند , مثلا از يك گفتار عبارتى حذف شود يا به آن عبارتى اضافه شود , و يا جمله ها را چنان پس و پيش كنند كه معنى آن فرق كند , يعنى در ظاهر و در لفظ گفتار تصرف كنند .
تحريف معنوى اين است كه شما در لفظ تصرف نمى كنيد , لفظ همان است كه بوده , ولى آن را طورى معنى مى كنيد كه خلاف مقصد و مقصود گوينده است . آن را طورى معنى مى كنيد كه مطابق مقصود خود شما باشد نه مطابق مقصود اصلىگويند .
قرآن كريم كلمه تحريف را مخصوصا در مورد يهودى ها بكار برده و با ملاحظه تاريخ معلوم مى شود كه اينها قهرمان تحريف در طول تاريخ هستند . نمى دانم اين چه نژادى است كه تمايل عجيبى به قلب حقايق و تحريف دارد لهذا هميشه كارهايى را در اختيار مى گيرند كه در آنها بشود حقايق را تحريف و قلب كرد . من شنيده ام بعضى از همين خبر گزاريهاى معروف دنيا كه راديوها و روزنامه ها هميشه از اينها نقل مى كنند منحصرا در دست يهودى هاست . چرا ؟ براى اينكه بتوانند قضايا را در دنيا آن طورى كه دلشان مى خواهد منعكس كنند و قرآن چه عجيب درباره اينها حرف مى زند . اين خصيصه يهوديان كه تحريف است , در قرآن بصورت يك خصيصه نژادى شناخته شده است . در يكى از آيات قرآن در سوره بقره مى فرمايد : افتطمعون ان ي…منوا لكم اى مسلمانان آيا شما طمع بستيد كه اينها به شما راست بگويند ؟ اينها همان ها هستند كه با موسى مى رفتند و سخن خدا را مى شنيدند اما وقتى كه برمى گشتند تا در ميان قومشان نقل كنند آن را زير و رو مى كردند .
افتطمعون ان ي…منوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون ( 1 ) .
تحريف هم كه مى كردند , نه از باب اينكه نمى فهميدند و عوضى بازگو مى كردند , نه , اينها ملت باهوشى هستند و خوب هم مى فهميدند , اما در عين اينكه خوب مى فهميدند معذلك حرفها را , سخنان را به گونه اى ديگر براى مردم بيان مى كردند . تحريف همين است . يعنى پيچ دادن , كج كردن چيزى , از مسير اصلى منحرف كردن . اينها در كتب الهى تحريف كردند . قرآن در اين مورد در بسيارى از جاها يا كلمه تحريف را آورده و يا به  صورت ديگرى مطلب را بيان كرده است . ولى مفسرين ذكر كرده اند كه تحريفى كه قرآن مى گويد اعم از تحريف 1 آيا طمع داريد كه يهودان به دين شما بگروند در صورتى كه گروهى از آنان كلام خدا را شنيده و بدلخواه خود آن را تحريف مى كنند با آنكه در كلام خدا تعقل كرده معنى آن را دريافته اند . سوره بقره , 75 . لفظى و تحريف معنوى است . يعنى بعضى از اين تحريف ها كه صورت گرفته است در لفظ بوده و بعضى در تفسير و در معنى بوده است نه در لفظ , كه چون از مطلب خيلى خارج مى شوم نمى خواهم در اطراف اين مطلب بيشتر از اين بحث كنم .
داستانى است كه بد نيست آن را بگويم . يك نفر از علماء نقل مى كرد كه در ايام جوانيش مداحى از تهران به مشهد آمده بود كه روزها در مسجد گوهرشاد يا در صحن مى ايستاد و شعر مى خواند , مديحه مى خواند . از جمله غزل معروف منسوب به حافظ را مى خواند : اى دل غلام شاه جهان باش و شاه باش { پيوسته در حمايت لطف اله باش قبر امام هشتم سلطان دين رضا { از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش اين آقا براى اينكه او را دست بيندازد , رفته بود و به او گفته بود آقا چرا اين شعر را غلط مى خوانى ؟ بايد اين طور بخوانى : قبر امام هشتم سلطان دين رضا { از جان ببوس و بر در آن , بار كاه باش يعنى وقتى به در حرم رسيدى همان طور كه يك بار كاه را از روى الاغ بزمين مى اندازند , تو هم فورا خودت را بزمين بينداز . از آن پس هر وقتى مداح بيچاره اين شعر را مى خواند , بجاى بارگاه مى گفت بار كاه و خود را هم بزمين مى انداخت . اين را مى گويند تحريف . در همين جا اين مطلب را بگويم كه تحريف از نظر موضوع نيز فرق مى كند . يك وقت است كه تحريف در يك سخن عادى است . مثل اينكه دو نفر در نقل قول و گفتار يكديگر تحريف كنند . يك وقت هم هست كه تحريف در يك موضوع بزرگ اجتماعى است , مثل تحريف در شخصيت ها . شخصيت هايى هستند كه قول و عملشان براى مردم حجت است , خلقشان براى مردم نمونه است . مثلا كسى سخنى را به على عليه السلام نسبت مى دهد كه نگفته است , يا مقصودش چيز ديگرى بوده , اين خيلى خطرناك است . خلق و خوئى را به پيغمبر , به امام نسبت مى دهد , در صورتى كه خلق او طور ديگرى بوده است . يا در يك حادثه بزرگ , در يك حادثه تاريخى كه از نظر اجتماع يك سند اجتماعى و يك پشتوانه اخلاقى و تربيتى است , تحريف بوجود آوردند . اين ديگر چقدر اهميت دارد و چقدر خطرناك است كه تحريفات , چه تحريف لفظى و چه تحريف معنوى در موضوعاتى صورت بگيرد كه موضوع عادى نيستند . يك وقت كسى در شعر حافظ تحريفى مى كند يا مثلا در كتاب موش و گربه دست مى برد اين چندان اهميتى ندارد . البته نبايد در يك كتاب ادبى با ارزش كسى تحريف بكند .
يك وقتى يكى از استادها مقاله اى درباره كتاب موش و گربه كه از نظر ادبى بسيار كتاب با ارزشى است نوشته بود و ثابت كرده بود كه بقدرى مردم در آن دست برده و شعرها را كم و زياد و كلمه ها را عوض كرده اند كه حد ندارد . بعد نوشته بود كه به نظر من قومى در دنيا به اندازه قوم ايرانى بى امانت نيست كه اين همه در آثار خودش دخل و تصرفها و تحريفهاى بى جا بكند . در مورد مثنوى هم همين طور , آنقدر  شعر الحاقى در مثنوى اضافه كرده اند كه خدا مى داند . مثلا يك شعر عالى راجع به اثر محبت در مثنويهاى اصل بوده است كه مى گويد : از محبت تلخها شيرين شود { وز محبت مسها زرين شود كه حرف حسابى است . محبت مثل چيزى است كه تلخها را شيرين مى كند , محبت حكم كيميا را دارد كه مس وجود انسان را تبديل به زر مى كند . بعد ديگران آمدند و بدون اينكه تناسبى وجود داشته باشد اشعارى به آن افزودند . مثلا گفتند : از محبت مار مورى مى شود , و يا از محبت مثلا سقف ديوار مى شود و يا از محبت خربزه هندوانه مى شود كه اينها ديگر ربطى به موضوع ندارد . البته اينها نبايد بشود ولى اين تحريف ها به حيات و سعادت اجتماع ضربه نمى زند , در مسير اجتماع انحرافى ايجاد نمى كند , اما تحريف در چيزهائى كه بستگى به اخلاق و تربيت و دين مردم دارد خطرناك است , و واى به آنجا كه در اسناد و پشتوانه هاى زندگى بشر تحريف صورت بگيرد .
حادثه كربلا براى ما مردم , خواهى نخواهى يك حادثه بزرگ اجتماعى است . يعنى در تربيت ما , در خلق و خوى ما اين حادثه اثر دارد .
حادثه اى است كه خود بخود بدون اينكه هيچ قدرتى ما مردم را مجبور كرده باشد , ميليون ها نفر و قهرا ميليون ها ساعت از وقت خودمان را براى استماع قضاياى مربوط به آن صرف مى كنيم , ميليون ا تومان در اين راه خرج مى كنيم . اين قضيه بايد همان طورى كه بوده است بدون كم و زياد بيان شود و اگر كوچكترين داخل و تصرفى از طرف ما در اين حادثه صورت بگيرد , حادثه را منحرف مى كند و بجاى اينكه ما از اين حادثه استفاده بكنيم قطعا ضرر خواهيم كرد . حالا بحث من اين است كه در نقل و بازگو كردن حادثه عاشورا , ما هزاران تحريف وارد كرده ايم ! هم تحريف هاى لفظى , يعنى شكلى و ظاهرى كه راجع به اصل قضايا , راجع به مقدمات قضايا , راجع به متن مطلب و راجع به حواشى مطلب است , و هم تحريف در تفسير اين حادثه . با كمال تاسف اين حادثه , هم دچار تحريف هاى لفظى شده و هم دچار تحريف هاى معنوى . گاهى از اوقات تحريف هايى كه مى شود لااقل با اصل مطلب هماهنگى دارد , ولى ك0كاهى وقت ها تحريف هايى كه مى شود لااقل با اصل مطلب هماهنگى دارد , ولى گاهى وقت ها تحريف , كوچكترين هماهنگى كه ندارد هيچ , قضيه را هم مسخ مى كند  قضيه را به كلى واژگون مى كند و به شكلى در مىآورد كه به صورت ضد خودش رمىآيد . باز هم با كمال تاسف بايد بگويم تحريفهايى كه بدست ما مردم در اين حادثه صورت گرفته است همه در جهت پائين آوردن و مسخ كردن قضيه بوده است , در جهت بى خاصيت و بى اثر كردن قضيه بوده است . و در اين قضيه , هم گويندگان و علماى امت , و هم مردم تقصير داشته اند كه همه اينها را انشاء الله توضيح خواهم داد .
من نمونه هايى از بعضى تحريف هايى كه در لفظ ظاهر , يعنى در شكل قضيه بوجود آورده اند و چيزهايى كه نسبت داده اند را ذكر مى كنم . مطلب آنقدرزياد است كه قابل بيان كردن نيست , آنقدر زياد است كه اگر بخواهيم روضه هاى دروغى را كه مى خوانند جمع آورى كنيم شايد چند جلد كتاب پانصد صفحه اى بشود ! من فقط براى نمونه عرض مى كنم , مرحوم حاج ميرزا حسين نورى اعلى الله مقامه , استاد مرحوم حاج شيخ عباس قمى و مرحوم حاج شيخ على اكبر نهاوندى در مشهد و مرحوم حاج شيخ محمد باقر بيرجندى محدث كه مرد بسيار فوق العاده اى بوده است , محدثى است كه در فن خودش فوق العاده متبحر بوده و حافظه اى بسيار قوى داشته است . مرد باذوق و سيار باشور و حرارت و با ايمانى بوده است . گو اينكه بعضى از كتاب هايى كه اين مرد نوشته در شان او نبوده و علماى وقت هم ملامتش كردند , ولى معمولا كتاب هايش خوب است , مخصوصا كتابى در موضوع منبر نوشته است بنام[ ( ل…ل… و مرجان] ( كه با اينكه كتاب كوچكى است ولى فوق العاده خوب است . در اين كتاب راجع به وظايف اهل منبر سخن گفته است . همه اين كتاب در دو فصل است , يك فصل آن درباره اخلاص , يعنى خلوص نيت است كه يكى از شرايط گوينده , خطيب , واعظ , روضه خوان اين است كه خلوص نيت داشته باشد . منبر كه مى رود , روضه كه مى خوان د , به طمع پول نباشد و چقدر عالى در اين موضوع بحث كرده است كه من وارد بحث آن نمى شوم . شرط دوم , صدق و راستى است , و در اينجاست كه موضوع راست گفتن و دروغ گفتن تشريح شده و انواع دروغ ها را چنان بحث كرده كه من خيال نمى كنم در هيچ كتابى درباره دروغ و انواع آن به اندازه اين كتاب بحث شده باشد و شايد نظير اين كتاب در دنيا وجود نداشته باشد . عجيب اين مرد تبحر از خودش نشان داده است . اين مرد بزرگ در همين كتاب نمونه هايى از دروغهايى را كه معمول است و به حادثه تاريخى كربلا نسبت مى دهند , ذكر مى كند . آنچه كه من  مى گويم غالبا يا همه آن , همان هايى است كه مرحوم حاجى نورى هم از آنها ناله كرده است , و حتى صريحا اين مرد بزرگ مى گويد : امروز بايد عزاى حسين را گرفت اما براى حسين در عصر ما يك عزاى جديدى است كه در گذشته نبوده است و آن اينهمه دروغ هائى است كه درباره حادثه كربلا گفته مى شود و هيچكس جلوى اين دروغها را نمى گيرد . براى مصيبت حسين بن على بايد گريست , ولى نه براى شمشيرها و نيزه هايى كه در آن روز بر پيكر شريفش وارد شد , بلكه به خاطر دروغها . و در مقدمه كتاب هم نوشته است كه فلان عالم بزرگ از علماى هندوستان نامه اى به من نوشته و از روضه هاى دروغى كه در هندوستان خوانده مى شود شكايت كرده و از من خواهش كرده است كه كارى بكنم و كتابى بنويسم كه جلوى روضه هاى دروغ در آنجا گرفته شود  بعد مرحوم حاجى مى نويسد : اين عالم هندى خيال كرده است كه روضه خوانها وقتى به هندوستان مى روند دروغ مى گويند , نمى داند كه آب از سرچشمه گل آلود است و مركز روضه هاى دروغ , كربلا و نجف و ايران يعنى همين مراكز تشيع است . حالا , من بطور نمونه تحريفاتى را بيان مى كنم كه بعضى از اينها مربوط به وقايع قبل از عاشورا , بعضى مربوط به وقايع بين راه , بعضى مربوط به ايام اقامت در ماه محرم , بعضى مربوط به ايام اسارت و بعضى هم مربوط به ائمه بعد از قضاياى كربلا , و اغلب مربوط به روز عاشورا است . حال براى هر كدام دو نمونه مىآورم .   يك مطلب را لازم است قبلا بگويم كه در همه اينها مردم مس…ولند . يعنى شما مردمى كه در روضه خوانىها شركت مى كنيد , هيچ خيال نمى كنيد كه در اين قضيه مس…ول هستيد , بلكه فكر مى كنيد كه مس…ول فقط گويندگان هستند . دو مس…وليت بزرگ ردم دارند , يكى اينكه نهى از منكر بر همه واجب است . وقتى مى فهمند و مى دانند كه اغلب هم مى دانند كه دروغ است , نبايد در آن مجلس بنشينند كه حرام است و بايد مبارزه كنند . و ديگر از بين بردن تمايلى است كه صاحب مجلسها و مستمعين به گرم بودن مجلس دارند و به اصطلاح مجلس بايد بگيرد , بايد كربلا شود . روضه خوان بيچاره مى بيند كه اگر هر چه مى گويد راست و درست باشد آن طور كه شايد و بايد مجلس نمى گيرد و همين مردم هم دعوتش نمى كنند , ناچار يك چيزى اضافه مى كند . مردم بايد اين انتظار را از سر خودشان بيرون كنند و با رفتارشان آن روضه خوانى را كه مى ميراند و مجلس را كربلا مى كند تشويق نكنند . كربلا مى كند يعنى چه ! مردم بايد روضه راست بشنوند تا معارفشان , سطح فكرشان بالا بيايد و بدانند كه اگر روحشان در يك كلمه اهتزاز پيدا كرد , يعنى با روح حسين بن على هماهنگ شد و در نتيجه اشكى ولو ذره اى , از چشمشان بيرون آمد واقعا مقام بزرگى است . اما اشكى كه از راه قصابى كردن از چشم بيرون بيايد اگر يك دريا هم باشد ارزش ندارد .
نقل مى كنند كه يكى از علماى بزرگ در يكى از شهرستانها تا اندازه اى درد دين داشت و هميشه به اين دروغهائى كه روى منبر گفته مى شد اعتراض مى كرد و تعبيرش هم اين بود كه اين زهرماريها چيست كه بالاى منبرها مى گوئيد . يك وقت يك واعظى به او گفت اگر اينها را نگوئيم اصلا بايد در دكان را تخته كنيم ! آن آقا جواب داد اينها دروغ است و نبايد گفته شود . از قضا چندى بعد خود اين آقا بانى شد و مجلسى در مسجد خودش تشكيل داد و همان واعظ را دعوت كرد , ولى قبل از شروع منبر به واعظ گفت من مى خواهم به عنوان نمونه مجلسى ترتيب بدهم كه جز روضه راست در آن خوانده نشود و تو هم بايد مقيد باشى كه جز از كتابهاى معتبر هيچ روضه اى نخوانى , و با تعبير خودش گفت از آن زهرماريها نبايد چيزى بگويى .واعظ هم گفت چون مجلس مال شماست اطاعت مى شود . شب اول خود آقا در محراب رو به قبله نشسته بود , منبر هم كنار محراب بود . آقاى واعظ صحبت هايش را كرد و موقع خواندن روضه شد , شروع كرد به خواندن روضه و خود را مقيد كرده بود كه جز روضه راست چيزى نگويد , اما هر چه گفت مجلس تكان نخورد و همين طور يخ كرده بود . آقا ديد عجب , اين مجلس مال خودش هم هست بعد مردم چه مى گويند , زنها مى گويند لابد آقا نيتش پاك نيست كه مجلسش نمى گيرد , اگر آقا خودش نيتش درست بود , اخلاص نيت داشت , حالا كربلا شده بود . ديد كه آبرويش مى رود چه بكند ؟ يواشكى و زير چشمى به واعظ گفت يك كمى از آن زهرماريها قاطى كن .
اين انتظارى كه مردم براى كربلا شدن دارند , خود دروغ ساز است و لهذا غالب جعلياتى كه شده است مقدمه گريز زدن بوده است . يعنى براى اينكه بشود گريزى زد و اشك مردم را جارى كرد يك جعل صورت گرفته و غير از اين چيزى نبوده است . اين قضيه را من مكرر شنيده ام و لابد شما هم شنيده ايد , و حاجاى نورى در مقدمات قضايا آن را نقل كرده است كه مى گويند روزى اميرالم…منين على عليه السلام بالاى منبر بود و خطبه مى خواند . امام حسين عليه السلام فرمود من شنه ام و آب مى خواهم , حضرت فرمود كسى براى فرزندم آب بياورد , اول كسى كه از جا بلند شد , كودكى بود كه همان حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بود , ايشان رفتند و از مادرشان يك كاسه آب گرفتند و آمدند وقتى كه وارد شدند در حالى وارد شدند كه آب را روى سرشان گرفته بودند و قسمتى از آن هم مى ريخت كه با يك طول و فصيلى قضيه نقل ميشود . بعد اميرالم…منين على عليه السلام چشمشان كه به اين منظره افتاد اشكشان جارى شد . به آقا عرض كردند چرا گريه مى كنيد ؟ فرمود قضاياى اينها يادم افتاد كه ديگر معلوم است گريز به كجا منتهى مى شود . حاجى نورى در اين جا يك بحث عالى دارد , مى گويد شما كه مى گوئيد على در بالاى منبر خطبه مى خواند , بايد بدانيد كه على فقط در زمان خلافتش منبر مى رفت و خطبه مى خواند . پس در كوفه بوده است و در آن وقت امام حسين مردى بوده كه تقريبا سى و سه سال داشته است . بعد مى گويد اصلا آيا اين حرف معقول است كه يك مرد سى و سه ساله در حالى كه پدرش دارد مردم را موعظه مى كند و خطابه مى خواند ناگهان وسط خطابه بگويد آقا من تشنه ام آب مى خواهم ؟ اگر يك آدم معمولى اين كار را بكند مى گويند چه آدم بى ادب و بى تربيتى است , و از طرفى حضرت ابوالفضل هم در آن وقت كودك نبوده , يك نوجوان اقلا پانزده ساله بوده است . مى بينيد كه چگونه قضيه اى را جعل كردند . آيا اين قضيه در شان امام حسين است ؟ ! و غير از دروغ بودنش , اصلا چه ارزشى دارد ؟ آيا اين شان امام حسين را بالا مى برد يا پائين مىآورد ؟ مسلم است كه پايين مىآورد , چون يك دروغ به امام نسبت داده ايم و آبروى امام را برده ايم , طورى حرف زده ايم كه امام را در سطح بى ادبترين افراد مردم پائين آورده ايم . در حالى كه پدرى مثل على مشغول حرف زدن است , تشنه اش مى شود , طاقت نمىآورد كه جلسه تمام شود و بعد آب بخورد , همانجا حرف آقا را مى برد و مى گويد من تشنه ام , براى من آب بياوريد ! نمونه ديگرى كه تحريف و جعل كردند اين است كه قاصدى براى اباعبدالله عليه السلام نامه اى آورده بود و جواب مى خواست , آقا فرمود كه سه روز ديگر بيا از من جواب بگير . سه روز ديگر كه سراغ گرفت , گفتند : آقا حركت كردند و امروز عازم رفتن هستند . او هم گفت پس حالا كه آقا مى روند , بروم ببينم جلال و كوكبه پادشاه حجاز چگونه است . رفت و ديد آقا خودش روى يك كرسى نشسته و بنى هاشم روى كرسيهاى چنين و چنان . بعد محملهائى آوردند , چه حريرها , چه ديباجها , چه چيزها در آنجا بود . بعد مخدرات را آوردند و با چه احترامى سوار اين محملها كردند . اينها را مى گويند تا ناگهان به روز يازدهم گريز مى زنند و مى گويند اينها كه در آن روز چنين محترم آمدند روز يازدهم چه حالى داشتند . حاجى نورى مى گويد : اين حرفها يعنى چه ؟ اين تاريخ است كه مى گويد : امام حسين در حالى كه بيرون مىآمد اين آيه را مى خواند : فخرج منها خائفا يترقب ( 1 ) يعنى در اين بيرون آمدن خودش را به موسى بن عم ران كه از فرعون فرار مى كرد تشبيه كرده است : قال عسى ربى ان يهدينى سواء السبيل ( 2 ) يك قافله بسيار بسيار ساده اى حركت كرده بود . مگر عظمت اباعبدالله به اين است كه يك كرسى مثلا زرين برايش گذاشته باشند ؟ ! يا عظمت خاندان او به اين است كه سوار محمل هائى از ديباج و حرير شده باشند ؟ ! اسبها و شترهايشان چطور باشد , نوكرهايشان چطور باشد ؟ ! نمونه ديگر از تحريف در وقايع عاشورا كه يكى از معروفترين قضايا شده است و حتى يك تاريخ هم به آن گواهى نمى دهد قصه ليلا مادر حضرت على اكبر است . البته ايشان مادرى به نام ليلا داشته اند , ولى حتى يك مورخ نگفته كه ليلا در كربلا بوده است . اما ببينيد كه چقدر ما روضه ليلا و على اكبر داريم , روضه آمدن ليلا به بالين على اكبر . حتى من در قم , در مجلسى كه به نام آيه الله بروجردى تشكيل شده بود كه البته خود ايشان در مجلس نبودند , همين روضه را شنيدم كه على اكبر به ميدان رفت , حضرت به ليلا فرمود كه از جدم شنيدم كه دعاى مادر در حق فرزند مستجاب است , برو در فلان خيمه خلوت موهايت را پريشان كن , در حق فرزندت دعا كن شايد خداوند اين فرزند را سالم بما برگرداند ؟ ! اولا ليلائى در كربلا نبوده كه چنين كند . ثانيا اصلا اين منطق , منطق حسين نيست . منطق حسين در روز عاشورا , منطق جانبازى است . تمام مورخين نوشته اند كه هر كس اجازه مى خواست , حضرت به هر نحوى كه مى شد عذرى برايش ذكر كند , ذكر مى كرد , بجز براى على اكبر فاستاذن فى القتال اباه فاذن له ( 1 ) . يعنى تا اجازه خواست , گفت برو . حال چه شعرها كه سروده نشده ! از جمله اين شعر كه مى گويد : خيز اى بابا از اين صحرا رويم { نك بسوى خيمه ليلا رويم نمونه ديگرى در همين مورد را كه خيلى عجيب است من در همين تهران , در منزل يكى از علماى بزرگ اين شهر , در چند سال پيش , از يكى از اهل منبر كه روضه ليلا را مى خواند شنيدم و من در آنجا چيزى شنيدم كه به عمرم نشنيده بودم . گفت بعد از اينكه حضرت ليلا رفت در آن خيمه و موهايش را پريشان كرد , نذر كرد كه اگر خدا على اكبر را سالم به او برگرداند و در كربلا كشته نشود از كربلا تا مدينه را ريحان بكارد . يعنى نذر كرد كه سيصد فرسخ راه را ريحان بكارد ! اين را گفت و يكمرتبه زد زير آواز : نذر على لئن عادوا و ان رجعوا { لازرعن طريق التفت ريحانا من نذر كردم كه اگر اينها برگردند راه تفت را ريحان بكارم . اين شعر عربى بيشتر براى من اسباب تعجب شد كه اين شعر از كجا پيدا شده ؟ بعد بدنبال آن رفتم و گشتم , ديدم اين تفتى كه در اين شعر آمده كربلا نيست , بلكه اين تفت سرزمين مربوط به داستان ليلى و مجنون معروف است كه ليلى در آن سرزمين سكونت مى كرده و اين شعر مال مجنون عامرى است براى ليلى , و اين آدم اين شعر را براى ليلا مادر على اكبر و كربلا مى خوانده . تصور كنيد اگر يك مسيحى يا يك يهودى يا يك آدم لامذهب آنجا باشد و اين قضايا را بشنود , آيا نخواهد گفت كه تاريخ اينها چه مزخرفاتى دارد ؟ آنها كه نمى فهمند كه اين داستان را اين شخص از خودش جعل كرده است , بلكه مى گويند العياذ بالله زنهاى اينها چقدر بى شعور بوده اند كه نذر مى كردند از كربلا تا مدينه را ريحان بكارند . اين حرفها يعنى چه ؟ ! از اين بالاتر , ( حاجى نورى ) مى گويد در همان گرما گرم روز عاشورا كه مى دانيد مجال نماز خواندن هم نبود , اما نماز خوف ( 1 ) خواند و با عجله هم خواند . حتى دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند كه امام بتواند اين دو ركعت نماز خوف را بخواند , و تا امام اين دو ركعت نماز را خواندند , اين دو نفر در اثر تيرهاى پياپى كه مىآمد از پا در آمدند .
مجالى براى نماز خواندن به اينها نمى دادند , ولى گفته اند در همان وقت امام فرمود حجله عروسى را بيندازيد , من مى خواهم عروسى قاسم با يكى از دخترهايم را در اينجا , لااقل شبيه آن هم كه شده ببينم , من آرزو دارم , آرزو را كه نمى شود به گور  برد ! شما را بخدا ببينيد حرفهائى را كه گاهى وقتها از يك افراد در سطح خيلى پايين مى شنويم كه مثلا مى گويند من آرزو دارم عروسى پسرم را ببينم , آرزو دارم عروسى دخترم را ببينم , به فردى چون حسين بن على نسبت مى دهند , آن هم در گرما گرم زدو خورد كه مجال نماز خواندن نيست ! و مى گويند حضرت فرمود من در همين جا مى خواهم دخترم را براى پسر برادرم عقد بكنم و يك شكل از عروسى هم كه شده است در اينجا راه بيندازم . يكى از چيزهايى كه از تعزيه خوانيهاى قديم ما هرگز جدا نمى شد عروسى قاسم نو كدخدا , يعنى نو داماد بود , در صورتى كه اين در هيچ كتابى از كتابهاى تاريخى معتبر وجود ندارد . حاجى نورى مى گويد ملا حسين كاشفى اولين كسى است كه اين مطلب را در كتابى بنام روضه الشهداء نوشته است و اصل قضيه صددرصد دروغ است .
بقول آن شاعر كه گفت : بس كه ببستند بر او برگ و ساز { گر تو ببينى نشناسيش باز اگر سيدالشهداء عليه السلام بيايد و اينها را مشاهده كند ( البته او در عالم معنا كه مى بيند , اگر در عالم ظاهر هم بيايد ) , مى بيند ما براى او اصحاب و يارانى ذكر كرده ايم كه اصلا چنين اصحاب و يارانى نداشته است .
مثلا در كتاب محرق القلوب كه اتفاقا نويسنده اش هم يك عالم و فقيه بزرگى است , ولى از اين موضوعات اطلاع نداشته , نوشته شده است كه يكى از اصحابى كه در روز عاشورا از زير زمين جوشيد , هاشم مرقال بود , در حالى كه يك نيزه هجده ذرعى هم دستش بود . آخر يك كسى هم گفته بود سنان بن انس كه بنا بقول بعضى سر امام حسين را بريد , نيزه اى داشت كه شصت فرع بود . گفتند نيزه شصت ذرعى كه نمى شود ! گفت خدا برايش از بهشت فرستاده بود . در كتاب محرق القلوب هم نوشته كه هاشم بن عتبه مرقال با نيزه هجده ذرعى پيدا شد در حالى كه اين هاشم بن عتبه از اصحاب حضرت امير بوده و در بيست سال پيش كشته شده بود . ما براى امام حسين يارانى ذكر مى كنيم كه چنين يارانى نداشته است . و يا زعفرجنى جزو ياران امام حسين است . اما دشمنانى ذكر مى كنند كه نبوده است . در كتاب اسرار الشهاده نوشته شده است كه لشكر عمر سعد در كربلا يك ميليون و ششصد هزار نفر بود . بايد س…ال كرد اينها از كجا پيدا شدند ؟ اينها همه در كوفه بودند , مگر چنين چيزى مى شود ؟ ! و نيز در آن كتاب نوشته كه امام حسين در روز عاشورا سيصد هزار نفر را با دست خودش كشت ! با بمبى كه در هيروشيما انداختند تازه شصت هزار نفر كشته شدند , و من حساب كردم كه اگر فرض كنيم كه شمشير مرتب بيايد و در هر ثانيه يك نفر كشته شود , كشتن سيصدهزار نفر , هشتاد و سه ساعت و بيست دقيقه وقت مى خواهد . بعد كه ديدند اين تعداد كشته با طول روز جور در نمىآيد , گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است ! همين طور درباره حضرت ابوالفضل گفته اند كه بيست و پنج هزار نفر را كشت كه حساب كردم اگر در هر ثانيه يك نفر كشته شود , شش ساعت و پنجاه و چند دقيقه و چند ثانيه وقت مى خواهد . پس حرف اين مرد بزرگ , حاجى نورى را باور كنيم كه مى گويد : اگر كسى بخواهد امروز بگريد , اگر كسى بخواهد امروز ذكر مصيبت كند , بايد بر مصائب جديده اباعبدالله بگريد , بر اين دروغهائى كه به اباعبدالله عليه السلام نسبت داده مى شود , گريه كند .
نمونه ديگر , اربعين است . اربعين كه مى رسد , همه , اين روضه را مى خوانند و مردم هم خيال مى كنند اين طور است كه اسراء از شام به كربلا آمدند و در آنجا با جابر ملاقات كردند و امام زين العابدين هم با جابر ملاقات كرد . در صورتى كه بجز در كتاب لهوف كه آن هم نويسنده اش يعنى سيد بن طاووس در كتابهاى ديگرش آن را تكذيب كرده و لااقل تاييد نكرده است , در هيچ كتاب ديگرى چنين چيزى نيست و هيچ دليل عقلى هم اين را تاييد نمى كند , ولى مگر مى شود اين قضايائى را كه هر سال گفته مى شود از مردم گرفت ؟ ! جابر اولين زائر امام حسين عليه السلام بوده است و اربعين هم جز موضوع زيارت قبر امام حسين عليه السلام هيچ چيز ديگرى ندارد . موضوع تجديد عزاى اهل بيت نيست , موضوع آمدن اهل بيت به كربلا نيست , اصلا راه شام از كربلا نيست , راه شام به مدينه , از همان شام جدا مى شود .
آن چيزى كه بيشتر دل انسان را به درد مىآورد اينست كه اتفاقا در ميان وقايع تاريخى كمتر واقعه اى است كه از نظر نقلهاى معتبر به اندازه حادثه كربلا غنى باشد . من در سابق خيال مى كردم كه اساسا علت اينكه اين همه دروغ در اين مورد پيدا شده , اين است كه وقايع راستين را كسى نمى داند كه چه بوده است , بعد كه مطالعه كردم ديدم اتفاقا هيچ حادثه اى در تاريخهاى دور دست مثل سيزده , چهارده قرن پيش به اندازه حادثه كربلا تاريخ معتبر ندارد . مورخين معتبر اسلامى از همان قرون اول و دوم قضايا را با سندهاى معتبر نقل كردند و اين نقلها با يكديگر انطباق دارد و به يكديگر نزديك هستند , و يك قضايائى در كار بوده است كه سبب شده جزئيات اين تاريخ بماند . يكى از چيزهائى كه سبب شده متن اين حادثه محفوظ بماند و هدفش شناخته شود اين است كه در اين حادثه خطبه زياد خوانده شده . در آن عصرها خطبه حكم اعلاميه در اين عصر را داشت . همان طور كه در اين عصر , در جنگها مخصوصا اعلاميه هاى رسمى بهترين چيزى است كه متن تاريخ را نشان بدهد , در آن زمان هم خطبه ها اين طور بوده است . لذا خطبه زياد است , چه قبل از حادثه كربلا و چه در خلال آن و چه بعد از آن كه اهل بيت در كوفه , در شام , در جاهاى ديگر خطبه هايى ايراد كردند . و اصلا هدف آنها از اين خطبه ها اين بود كه مى خواستند به مردم اعلام كنند كه چه گذشت و قضايا چه بود و هدف چه بود , و اين خودش يك انگيزه اى بوده كه قضايا نقل شود .
در قضيه كربلا س…ال و جواب زياد شده است و همينها در متن تاريخ ثبت است كه ماهيت قضيه را به ما نشان مى دهد .
در كربلا رجز زياد خوانده شده است , مخصوصا شخص اباعبدالله زياد رجز خوانده است و همين رجزها مى تواند ماهيت قضيه را نشان بدهد .
در قضيه كربلا چه قبل و چه بعد از آن , نامه هاى زيادى مبادله شده است , نامه هائ ى كه ميان امام و اهل كوفه مبادله شده است , نامه هائى كه ميان امام و اهل بصره مبادله شده است , نامه هائى كه خود امام قبلا براى معاويه نوشته است ( از اينجا معلوم مى شود كه امام خودش را براى قيامى بعد از معاويه آماده مى كرده است ) , نامه هائى كه خود دشمنان براى يكديگر نوشته اند , يزيد براى ابن زياد , ابن زياد براى يزيد , ابن زياد براى عمر سعد , عمر سعد براى ابن زياد , كه متن همه اينها در تاريخ اسلام مضبوط است . لذا قضاياى كربلا , قضاياى روشنى است و سراسر آن هم افتخار آميز است . ولى ما چهره اين حادثه تابناك تاريخى را تا اين مقدار مشوه و بزرگترين خيانتها را به امام حسين عليه السلام كرده ايم كه اگر امام حسين عليه السلام در عالم ظاهر بيايد و ببيند , خواهد گفت كه شما بكلى قيافه حادثه را تغيير داده ايد . آن امام حسينى كه شما در خيال خودتان رسم كرده ايد كه من نيستم , آن قاسم بن الحسنى كه شما در خيال خودتان رسم كرده ايد كه برادرزاده من نيست آن على اكبرى كه شما در مخيله خودتان درست كرده ايد كه جوان با معرفت من نيست , آن يارانى كه شما درست كرده ايد كه آنها نيستند . ما قاسمى درست كرده ايم كه آرزويش فقط دامادى  بوده , آرزوى عمويش هم دامادى او بوده ! اين را شما با قاسمى كه در تاريخ بوده است مقايسه كنيد . تواريخ معتبر اين قضيه را نقل كرده اند كه در شب عاشورا امام عليه السلام اصحابش را در خيمه عند قرب الماء ( 1 ) يا نزديك آن خيمه جمع كرد و آن خطابه بسيار معروف شب عاشورا را به آنها القاء كرد كه نمى خواهم آن را به تفصيل نقل كنم . در اين خطبه امام بطور خلاصه به آنها مى گويد شما آزاد هستيد . امام نمى خواسته كسى رو دربايستى داشته باشد و خودش را مجبور ببيند , حتى كسى خيال كند كه به حكم بيعت لازم است بماند . لذا مى گويد همه شما را آزاد كردم , همه يارانم , خاندانم , برادرانم , فرزندانم , برادرزاده هايم . اينها جز به شخص من به كس ديگرى كار ندارند , شب تاريك است و از اين تاريكى شب استفاده كنيد و برويد و آنها هم قطعا با شما كارى ندارند . در اول هم از اينها تجليل مى كند و مى گويد منتهاى رضايت را از شما دارم , اصحابى بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم , اهل بيتى بهتر از اهل بيت خودم سراغ ندارم .
اما همه آنها بطور دسته جمعى مى گويند آقا چنين چيزى مگر ممكن است , جواب پيغمبر را چه بدهيم , وفا كجا رفت , انسانيت كجا رفت , محبت كجا رفت , عاطفه كجا رفت ؟ و آن سخنان پر شورى كه آنجا گفتند كه واقعا دل سنگ را كباب مى كند , يعنى انسان را به هيجان مىآورد . يكى مى گويد مگر يك جان هم ارزش اين حرفها را دارد كه كسى بخواهد فداى شخصى مثل تو كند , اى كاش  هفتاد بار زنده مى شدم و هفتاد بار خودم را فداى تو مى كردم . آن يكى مى گويد هزار بار , ديگرى مى گويد اى كاش امكان داشت جانم را فداى تو كنم , بعد بدنم را آتش بزنند , خاكسترش كنند , آنگاه خاكسترش را بباد دهند و دوباره مرا زنده كنند و باز . . . اول كسى كه به سخن آمد برادرش ابوالفضل بود و بعد همه بنى هاشم . همينكه اين سخنان را گفتند , امام مطلب را عوض كرد و از حقايق فردا قضايائى را گفت . به آنها خبر كشته شدن را داد كه همه آنها درست مثل يك مژده بزرگ تلقى كردند . همين جوانى كه اين قدر به او ظلم مى كنيم و آرزوى او را دامادى مى دانيم , س…الى كرد كه در حقيقت خودش گفته است كه آرزوى من چيست ؟ وقتى كه جمعى از مردان در مجلسى اجتماع مى كنند , يك بچه سيزده ساله در جمع آنها شركت نمى كند , پشت سر مردان مى نشيند .
مثل اينكه اين جوان پشت سر اصحاب نشسته بود و مرتب سر مى كشيد كه ديگران چه مى گويند . وقتى كه امام فرمود همه شما كشته مى شويد , اين طفل با خودش فكر كرد كه آيا شامل من هم خواهد شد يا نه ؟ آخر من بچه هستم شايد مقصود آقا اين است كه بزرگان كشته مى شوند و من هنوز صغيرم . لذا رو كرد به آقا و عرض كرد : و انا فى من يقتل ؟ آيا من هم جزء كشته شدگان هستم يا نيستم ؟ حالا ببينيد آرزو چيست ؟ امام فرمود اول من از تو يك س…ال مى كنم , جواب مرا بده , بعد من جواب تو را مى دهم . من اينطور فكر مى كنم كه آقا اين س…ال را مخصوصا كرد , مى خواست اين س…ال و جواب پيش بيايد تا مردم آينده فكر نكنند كه اين جوان ندانسته و نفهميده خودش را به كشتن داد , و  نگويند اين جوان در آرزوى دامادى بود , ديگر برايش حجله درست نكنند ,  جنايت نكنند . لذا آقا فرمود كه اول من س…ال مى كنم : كيف الموت عندك پسركم , فرزند برادرم , اول بگو كه مردن و كشته شدن در ذائ قه تو چه مزه اى دارد ؟ فورا گفت : احلى من العسل , از عسل شيرينتر است . اگر از ذائقه مى پرسى , كه مرگ از عسل در ذائقه من شيرينتر است . يعنى براى من آرزوئى شيرينتر از اين آرزو وجود ندارد . منظره چقدر تكان دهنده است ! اينهاست كه اين حادثه را يك حادثه بزرگ تاريخى كرده و ما بايد اين حادثه را زنده نگه داريم . چون ديگر نه حسينى پيدا خواهد شد و نه قاسم بن الحسنى . اين است كه اين مقدار ارزش مى دهد كه بعد از چهارده قرن اگر يك چنين حسينيه اى ( 1 ) بنامشان بسازيم كارى نكرده ايم . و گرنه آرزوى دامادى داشتن كه وقت صرف كردن نمى خواهد , پول صرف كردن نمى خواهد , حسينيه ساختن نمى خواهد , سخنرانى نمى خواهد . ولى اينها جوهره انسانيت هستند , مصداق انى جاعل فى الارض خليفه ( 2 ) هستند , اينها بالاتر از فرشته هستند . امام بعد از گرفتن اين جواب فرمود : فرزند برادرم تو هم كشته مى شوى , بعد ان تبلو ببلاء عظيم اما جان دادن تو با ديگران خيلى متفاوت است و گرفتارى بسيار شديدى پيدا مى كنى . لذا روز عاشورا پس از آنكه با اصرار زياد اجازه رفتن به ميدان را گرفت , از آنجا كه بچه است , زرهى متناسب با اندام او وجود ندارد , كلاه خود مناسب با سر او وجود ندارد , اسلحه و چكمه مناسب با اندام او وجود ندارد , نوشته اند عمامه اى به سرگذاشته بود كانه فلقه القمر ( 1 ) همين قدر نوشته اند بقدرى اين بچه زيبا بود كه دشمن گفت مثل يك پاره ماه است .
بر فرس تندرو هر كه تو را ديد گفت { برگ گل سرخ را باد كجا مى برد راوى گفت ديدم بند يكى از كفشهايش باز است و يادم نمى رود كه پاى چپش هم بود . از اينجا معلوم مى شود چكمه پايش نبوده است . نوشته اند كه امام كنار خيمه ايستاده و لجام اسبش در دستش بود . معلوم بود منتظر است , كه يك مرتبه فريادى شنيد . نوشته اند امام به سرعت يك باز شكارى روى اسب پريد و حمله كرد . آن فرياد , فرياد يا عماه قاسم بن الحسن بود .
آقا وقتى به بالين اين جوان رسيد در حدود دويست نفر دور اين بچه را گرفته بودند . امام حمله كرد آنها فرار كردند و يكى از دشمنان كه از اسب پائين آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا كند , خودش در زير پاى اسب رفقاى خود پايمال شد . آن كسى را كه مى گويند در روز عاشورا در حالى كه زنده بود زير سم اسبها پايمال شد , يكى از دشمنان بود نه حضرت قاسم . بهر حال حضرت وقتى به بالين قاسم رسيدند كه گرد و غبار زياد بود و كسى نمى فهميد قضيه از چه قرار است . وقتى كه اين گرد و غبارها نشست , يك وقت ديدند كه آقا بر بالين قاسم نشسته و سر قاسم را به دامن گرفته است . اين جمله را از آقا شنيدند كه فرمود : يعز و الله على عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك فلا ينفعك صوته ( 1 ) برادرزاده ! خيلى بر عموى تو سخت است كه تو او را بخوانى , نتواند تو را اجابت كند , يا اجابت بكند , اما نتواند براى تو كارى انجام بدهد . در همين حال بود كه يك وقت فريادى از اين جوان بلند شد و جان به جان آفرين تسليم كرد .
خدايا عاقبت امر همه ما را ختم به خير بفرما . ما را به حقايق اسلام آشنا كن .
اين جهلها و اين نادانيها را به كرم و لطف خودت از ما دور بگردان .
توفيق عمل و خلوص نيت به همه ما عنايت بفرما .
حاجات مشروعه ما را بر آور . اموات همه ما را ببخش و بيامرز .
لا حول و لاقوه الا باالله العلى العظيم .
وصلى الله على محمد و آله الطاهرين .


1- پس چون ( بنى اسرائيل ) پيمان شكستند آنان را لعنت كرديم و دلهايشان را سخت گردانديم ( كه موعظه در آنها ثر نكرد ) , كلمات خدا را از جاى خود تغيير مى دادند و از بهره آن كلمات كه به آنها داده شد ( در تورات ) نصيب بزرگى را از دست دادند . سوره مائده 13 .
1- آيه به طور كامل اين است : فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجنى من القوم الظالمين يعنى موسى از مصر با ترس و نگرانى از دشمن به جانب شهر مدين بيرون رفت و گفت پروردگارا مرا از شر اين قوم ستمكار نجات ده . سوره قصص 21 .
2- آيه بطور كامل اين است : و لما توجه تلقاء مداين قال عسى ربى ان يهدينى سواء السبيل و چون از مصر بيرون شد و سر به بيابان رو بجانب شهر مدائن آورد با خود گفت اميد است كه خدا مرا به راه راست هدايت فرمايد . سوره قصص 22 .
1- اللهوف صفحه 47 . 1- نماز خوف همان نماز فريضه است كه بصورت قصر خوانده مى شود .
1- بحار الانوار جلد 44 صفحه 392 , اعلام الورى صفحه 234 , از ارشاد شيخ مفيد صفحه 231 , مقتل الحسين مقرم صفحه 257 . معلوم مى شود كه خيمه اى بوده است كه اختصاص به مشكهاى آب داشته و از همان روزهاى اول آبها را در آن خيمه جمع مى كرده اند .
1- منظور , حسينيه ارشاد است .
2- سوره بقره آيه 30 .
1- مناقب ابن شهر آشوب جلد 3 صفحه 106 , و نظير اين عبارت در اعلام الورى صفحه 242 و اللهوف صفحه 48 و بحار الانوار جلد 45 صفحه 35 و ارشاد شيخ مفيد صفحه 239 و مقتل الحسين مقرم صفحه 331 و تاريخ طبرى صفحه 256 ذكر شده است .
1- مناقب اين شهر آشوب جلد 4 صفحه 107 , اللهوف صفحه 38 بحار الانوار جلد 45 صفحه 35 , ارشاد شيخ مفيد صفحه 239 , اعلام الورى صفحه 243 , مقتل الحسين مقرم صفحه 332 , تاريخ طبرى جلد 6 صفحه 257 .