روی شطرنج این چفیه ها  …

 

روی شطرنج این چفیه ها آدم هایی ایستاده اند که شهرتشان «گمنامی» است و یادشان قطعه های آبی است در گلوی خشک این خاک .

روی آسفالت این تمدن ، قلب هایی جابجا می شود که نبض آن در دست آسمان است .

روی سجاده ماه ، پیشانی هایی بوسه بر خاک می زنند که هزاران قمر تماشاگرانند .

روی ساحل معرفت ، پا هایی رد می گذارند که آب های زمان آنها را نمی شویند .

روی سر در غار دنیا  ، نام دلبرانی حک  شده است که چشم فرشته های کهنسال را خیره کرده است .

روی بال های نسیم ، عطر نا مهایی نشسته است که رایحه گل محمدی را تا افق می برد.

روی شطرنج این چفیه ها ، آدم هایی ایستاده اند که همه وزیرند .

حرکت دیروز اینان ، نه آب می شناخت ، نه خشکی ، نه قله و  نه نیزار . سرسرایی داشتند و بزرگی سنگر و اتاق هایی پر از نقشه آسمان … زبانی داشتند به لهجه «جبرئیل» … دستی داشتند ، آشنا به قبضه  ذوالفقار و سری  داشتند پر از هوای بهشت .

حرکت دیروز اینان پای خواب رفته هزار سال زمستان را به آستانه بهار باز کرد ؛ آنچنان که گویی درختان این خاک  همه شکوفه های خود را مدیون قمقمه های مجروح اینانند .

روی شطرنج این چفیه ها آدم هایی ایستاده اند که نامشان «عاشق» است و شهرتشان «گمنام» …

 

پيامبرصلى الله عليه وآله: مَن جُرِحَ في سَبيلِ اللَّهِ جاءَ يَومَ القِيامَةِ ريحُهُ كَرِيحِ المِسكِ... عليه طابع الشهداء